پشت‌پرده ماجرای خالی کردن کاسه ادرار روی سر زندانی چی بود؟ / تحقیر انسانی در زندان‌های حکومت پهلوی

  سه شنبه، 30 بهمن 1403 ID  کد خبر 425575
پشت‌پرده ماجرای خالی کردن کاسه ادرار روی سر زندانی چی بود؟ / تحقیر انسانی در زندان‌های حکومت پهلوی
ساعدنیوز: یک بار که کاسه ادرار را با خود به روی زمین می‌کشیدم، کاسه ادرار لب پر شد و مقداری از آن روی زمین راهرو ریخت که نگهبان آمد و بقیه را روی سرم خالی کرد.

به گزارش سرویس سیاسی ساعدنیوز به نقل از جهان نیوز، طرفداران و وابستگان خاندان پهلوی برای تطهیر این رژیم وجود زندانی سیاسی در آن دوران را انکار کرده و مدعی شکنجه نشدن زندانیان سیاسی در آن دوران هستند! اما در خاطرات زندانیان سیاسی آن دوران و اسناد موجود به شکنجه‌های سخت و طاقت فرسای حکومت پهلوی در برخورد با زندانیان سیاسی اشاره شده است.

یکی از مشهورترین و برجسته‌ترین مبارزان علیه رژیم مرتجع پهلوی، عزت‌الله مطهری معروف به عزت شاهی است. او سالها در زندان‌های ساواک در معرض خشن‌ترین شکنجه‌های دژخیمان و جلادان شاه بوده است.

عمده شهرت او هم به دلیل تحمل شکنجه‌های شدیدی است که شاید قسمت کوچکی از آنها، دیگر مبارزان را به حرف می‌آورد. تحمل او آنقدر بالا بود که انواع و اقسام مدل‌های شکنجه را روی او امتحان می‌کردند.

در قسمتی از کتاب خاطرات این مبارز انقلابی که با سخت‌ترین شکنجه‌های زندان مخوف رژیم طاغوت دست و پنجه نرم کرده، آمده است:

«در سلول به غیر از یک پتو، یک کاسه سه کاره داشتم، آن کاسه هم ظرف غذا بود و هم ظرف آب، گاهی هم که نمی‌گذاشتند به دستشویی بروم از آن برای تخلیه ادرار استفاده می‌کردم، یعنی از یک طرف با آن کاسه آب و غذا می‌خوردم و از طرفی هم در مواقع اضطراری در آن ادرار می‌کردم، چرا که نگهبان‌ها در مورد من سخت‌گیری های بی حدی می‌کردند و تقریباً از من می‌ترسیدند.

به آنها گفته بودند که این آدم دو تا پاسبان را کشته است، لذا آنها به چشم یک قاتل به من نگاه می‌کردند، گاهی خود به قصد کشت و انتقام جویی مرا می‌زدند و توجهی به خواست‌ها و نیازهایم نداشتند.

روزی دو بار هم بیشتر اجازه نمی‌دادند که به دستشویی بروم، در این فرصت کاسه ادرار را به دستشویی برده خالی می‌کردم، یک بار در همین دفعات که کاسه را با خود به روی زمین می‌کشیدم، کاسه ادرار لب پر شد و مقداری از آن روی زمین راهرو ریخت که نگهبان آمد و بقیه را روی سرم خالی کرد.

یک دفعه جا خوردم، آن قدر کارش زننده و غیر قابل تحمل بود که نمی‌دانستم گریه کنم یا فریاد بزنم، بغض بدجور گلویم را می‌فشرد، یک بار دیگر هم که این اتفاق افتاد، نگهبان‌ها آمدند بقیه ادرار را هم در راهرو ریختند، آنگاه مرا مثل بوم غلتان روی آن می‌غلتاندند تا زمین را خشک کنند.

برای مشاهده دیگر مطالب مرتبط با سیاست روی لینک کلیک کنید


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
نظر خود را به اشتراک بگذارید
آخرین ویدیو ها