معرفی کتاب اعلان قرمز اثر بیل براودر

  شنبه، 10 مهر 1400   زمان مطالعه 8 دقیقه
معرفی کتاب اعلان قرمز اثر بیل براودر
کتاب اعلان قرمز با عنوان اصلی Red Notice اثر بیل براودر است که در آن روایتی واقعی از مسائل مالی کلان، قتل و مبارزه برای عدالت جریان دارد. این کتاب که یک داستان جنایی و مهیج دارد کتابی اتوبیوگرافیک محسوب می‌شود و روایتگر زندگی نویسنده به عنوان یک فعال حقوق بشر است که به صورت اتفاقی هم وارد این حوزه شده است.

درباره کتاب اعلان قرمز

بیل براودر در کتاب اعلان قرمز، ماجرایی واقعی از فساد مالی کلان، قتل، مبارزه برای عدالت و... را به تصویر می کشد. کتابی که شرح می دهد چرا روس ها می خواستند کمپین ترامپ برنده شود.کتاب اعلان قرمز (Red notice: a true story of high finance, murder, and one man's fight for justice) که در قالب یک داستان جنایی و مهیج به رشته ی تحریر درآمده، با توصیف یک نهضت سیاسی و همچنین روایت فسادهای مالی در روسیه، سرگذشت واقعی و حیرت انگیز انسانی را به تصویر می کشد که در تلاش است تا با اراده ای قوی، دسیسه های سران این کشور برای سوء استفاده های مالی را بر ملا کند.بیل براودر فردی آمریکایی با پاسپورت انگلیسی است که استعداد بسیاری در سرمایه گذاری و امور اقتصادی دارد، پس از فروپاشی شوروی با هدف سرمایه گذاری به روسیه سفر می کند. براودر با توجه به مهارت و توانایی ذاتی اش در تجارت، در مدت کمی به بزرگترین سرمایه گذار خارجی در این کشور تبدیل شد اما کم کم متوجه فساد اقتصادی روسیه و جنایت های رژیم پوتین شده و سعی می کند پرده از این فسادهای مالی بردارد.او به عنوان یک فعال حقوق بشر در راه افشای حقایق و فسادهای پوتین قدم می گذارد اما با قدم گذاشتن در این راه وکیلش به نام سرگئی مگنیتسکی را در زندان از دست داده و زندگی خودش را نیز به خطر می اندازد. این موضوع باعث مبارزه ای میان پوتین با بیل برادور و همچنین سران کشور آمریکا می شود. بیل براودر (Bill Browder) در کتاب اعلان قرمز روایت داستان گونه این شرایط حساس را به نمایش می گذارد.زندگی بیل براودر، همانگونه که خودش در این کتاب روایت می کند، پس از پرده برداری از فسادهای کلان مالی روسیه، کاملاً زیر و رو شده و هر روزش با تهدید به مرگ، دادگاه ها و حکم های اعلان قرمز اینترپل و خطر دستگیری همراه است. وکیل های روسی براودر نیز سرنوشتی به جز سرگئی مگنیتسکی، اولین وکیل روس او ندارند و همگی در نهایت به زندان، شکنجه و قتل می رسند.اما براودر کوتاه نمی آید و با پیگیری های مداوم باعث می شود در ایالات متحده قانونی به اسم قانون مگنیتسکی تصویب شود و به موجب این قانون مقامات روسی که در قتل سرگئی نقش داشتند، مور تحریم قرار بگیرند. به این ترتیب بیل براودر که پیش از این تنها یک سرمایه گذار و اقتصاددان بود تبدیل به یک فعال حقوق بشر می شود. او توسط پوتین (رئیس جمهوری فعلی کشور روسیه) از روسیه دیپورت شده و اکنون دشمن شماره یک او شناخته می شود.علاوه بر این پوتین در اقدامی تلافی جویانه، قانونی تصویب می کند که بر اساس این قانون واگذاری حضانت کودکان بی سرپرست روسیه به شهروندان آمریکایی جرم محسوب شده و خلاف قانون روسیه است.

خلاصه کتاب اعلان قرمز

این کتاب روایتگر ماجرای واقعی یک فعال حقوق بشر است که به صورت اتفاقی وارد این حوزه می شود. پس از آنکه بیل براودر در اوان جوانی فعالیت های مستقل تجاری اش را در وال استریت آغاز کرد، و در پی فروپاشی شوروی، استعداد ذاتی او در حوزه تجارت وی را به روسیه می کشاند و برای وی موجب سودآوری چشمگیری در آنجا می شود و...

درباره نویسنده کتاب اعلان قرمز

بیل براودر، بنیانگذار و مدیر عامل شرکت مدیریت ارمیتجیتال سرمایه، بزرگترین سرمایه گذار خارجی در روسیه تا سال 2005 بود. از سال 2009، هنگامی که وکیل وی سرگئی مگنیتسکی پس از کشف فریب 230 میلیون دلار کلاهبرداری از سوی مقامات دولت روسیه در زندان به قتل رسید، براودر برنامه ای برای افشای فساد بومی و نقض حقوق بشر روسیه رهبری کرد. براودر قبل از تأسیس ارمیتجیتال، معاون رئیس در Salomon Brothers بود. وی دارای لیسانس اقتصاد از دانشگاه شیکاگو و یک MBA از دانشکده بازرگانی استنفورد است.

بیل براودر

کتاب اعلان قرمز برای چه کسانی مناسب است؟

بیل براودر این کتاب را برای تمام کسانی که به مسائل و موضوعاتی همچون فساد مالی، جریان های اقتصادی کشورهای مختلف، سوء استفاده از قدرت، سیاست و... علاقه مند هستند به رشته ی تحریر درآورده است.

قسمتی از کتاب اعلان قرمز

در روسیه برای افراد و حق و حقوقشان هیچ احترامی قائل نیستند. ممکن است یک فرد قربانی نیازهای دولت بشود و به عنوان سپر بلا، مهره ی بازی و یا حتی یک بازیچه ی موقتی با او برخورد شود. اینجاست که انسان به معنای گفته ی معروف استالین پی می برد: «بدون وجود انسان ها، هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت.»

اینجا کالیفرنیا بود و من احساس می کردم که وارد بهشت شده ام. خیلی زود متوجه شدم که آنجا واقعا یک بهشت بود؛ هوای صاف و پاکیزه و آسمان آبی. هرروز، انگار در بهشت دیگری زندگی می کردیم. هرکسی که در استنفورد بود، خودش را به آب و آتش زده بود تا به آنجا برسد: هشتاد ساعت کار در هفته در جایی مانند بِین؛ غرق شدن های طولانی مدت در کامپیوتر؛ به خواب رفتن های ناگهانی پشت میز کار؛ فدا کردن تفریحات به خاطر کسب موفقیت و… همه ی ما تبدیل به ستیزه جویانی شده بودیم که سخت در رقابت بودند تا به آنجا برسند. اما همین که به آنجا رسیدیم، کل ماجرا تغییر کرد. استنفورد به شما اجازه نمی داد که نمره هایتان را به کارفرمایان بالقوه تان نشان بدهید. تمامی تصمیمات استخدامی بر مبنای مصاحبه و تجربه ی کاری شخص صورت می گرفت. نتیجه این شد که رقابت تحصیلی معمول، جای خود را به چیزی داد که هیچ یک از ما انتظار آن را نداشت؛ فضایی سرشار از همکاری، مودت و صمیمیت. من خیلی زود متوجه این نکته شدم که موفقیت در استنفورد در گرو موفقیت تحصیلی چشمگیر در آنجا نبود، بلکه مهم این بود که فرد حضور مستمرش را در استنفورد حفظ کند.

هفتاد سال کمونیسم، وجدان کاری تمام افراد یک ملت را نابود کرده بود. میلیون ها نفر از مردم روسیه به خاطر بروز دادن کوچک ترین ابتکار عمل شخصی به زندان ها و اردوگاه های کار اجباری فرستاده شده بودند. دولت شوروی شدیدا متفکران مستقل را مجازات می کرد و طبیعتا عکس العمل آن ها این می شد که برای حفظ جانشان هیچ کاری نکنند. و دعا کنند که کسی متوجه آن ها نشود. این مسئله درست از زمان شیرخوارگی مردم روسیه در روح و روانشان رسوخ کرده بود. بنابراین، برای اداره ی یک تجارت خانه به سبک غربی، یا باید یک جوان روسی تازه نفس را به طور کامل درباره ی فضایل کاری و روشن اندیشی شستشوی مغزی می دادید و یا باید به دنبال یک شخص شگفت انگیزی می گشتید که فطرت پاکش تسلیم فشارهای کمونیسم نشده باشد.

در روسیه، گشتن به دنبال اطلاعات مانند فروافتادن در یک وضعیت پیچیده و عجیب و غریب بود. با پرسیدن سوال، به یک معما می رسیدید و با دنبال کردن سرنخ به یک بن بست. هیچ چیز بدیهی و آشکار نبود. بعد از هفتاد سال تلاش اداره ی اطلاعات و امنیت اتحاد جماهیر شوروی سابق، موسوم به کا گ ب، در القای بدبینی به مردم، شهروندان روسیه مراقب بودند تا از هرگونه اطلاعاتی حفاظت کنند. حتی پرسیدن سوال راجع به حال و احوال کسی، مانند این بود که از وی درخواست برملا کردن یک خبر محرمانه را در سطح ملی کرده باشید.

هرجا که اتفاق بدی پیش می آمد، مردم سعی می کردند که اصلا در آن دخالت نکنند تا از هرگونه گزندی در امان باشند. دلیل آن، عدم وجود مسئولیت پذیری مدنی نبود، بلکه دلیل آن این بود که بهای مداخله، مجازات بود نه تقدیر.

هرکسی که آثار نویسندگانی چون چخوف، گوگول و داستایوفسکی را خوانده باشد، این مطلب را تأیید می کند که داستان های روسی پایان خوشی ندارند، درست مانند آنچه خود سرگئی یک بار به آن اشاره کرده بود. مردم روسیه با مصیبت، درد و رنج و ناامیدی خو گرفته اند و با موفقیت و صدالبته با عدالت بیگانه اند. جای تعجب نیست که این مسئله در اعماق وجود بیشتر مردم روسیه بذر تسلیم به قضا و قدر را کاشته و به آن ها تلقین می کند که این جهان شوم است و ناگواری هایش همیشگی. در نتیجه هرگونه تلاشی برای تغییر اوضاع محکوم به شکست است.

من قطعاً این کار را به خاطر شجاعت انجام نمی دهم؛ من شجاع تر از سایر افراد نیستم و مانند دیگران ترس را حس می کنم. اما چیزی که من درباره ی ترس کشف کرده ام این است که در هر لحظه ی معین هرچقدر هم حس شدیدی از ترس بر من غلبه کند، این احساس زیاد طول نمی کشد و بعد از اندک زمانی این حس فروکش می کند. افرادی که در یک منطقه ی جنگی زندگی می کنند و یا دارای مشاغل خطرناکی هستند نیز این مسئله را تأیید می کنند که بدن انسان ظرفیت احساس ترس را برای مدتی طولانی ندارد. هرچقدر حوادث بیشتری برای انسان رخ بدهد، فرد بیشتر به آن عادت می کند.

شناسنامه کتاب اعلان قرمز


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها