معرفی رمان گاو خونی

  جمعه، 20 فروردین 1400   زمان مطالعه 5 دقیقه
معرفی رمان گاو خونی
رمان گاوخونی نوشته جعفر مدرس صادقی، در سال ۱۳۶۲ منتشر، و برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی شد. این کتاب را معروف‌ترین اثر مدرس صادقی و یکی از برجسته‌ترین رمان‌های ادبیات معاصر ایران می‌دانند. از روی کتاب گاوخونی نیز اقتباسی سینمایی با کارگردانی بهروز افخمی در سال ۱۳۸۱ ساخته شده است.

درباره کتاب

گاوخونی به زعم عده ای بهترین اثر جعفر مدرس صادقی است که در سال ۱۳۶۰ نوشته شده است.داستان روایتی اول شخص دارد که با تعریف یک خواب از زبان راوی شروع می شود.در این اثر انسجام روایی عنصری غایب است و رخدادها از منطقی علی پیروی نمی کنند که این به هم ریختگی بازتابی از آشفتگی ذهن راوی است.

زمان داستان گاوخونی بین حال و گذشته سیال است و مکان اتفاقات دو شهر تهران و اصفهان است.

از آنجایی که کتاب گاوخونی با روایت یک خواب شروع می شود و همواره در طول داستان ارجاعاتی به خواب دارد،از منظر روان شناختی این کتاب را به دو لایه ویا سطح آشکار و پنهان تقسیم می کنند.لایه آشکار یا همان سطح رو ساختی،روایتی نامنسجم و غیر رئالیستی است که در آن رخدادهایی که برای راوی ۲۴ ساله اتفاق می افتد در فضایی وهم آلود است که هم واقعیت در ان روایت می شود و هم خواب هایی که راوی می بیند، تا جایی که مرز بین خواب و عالم واقع قابل تشخیص نیست.

راوی که پسری ۲۴ ساله است با دو تن از دوستانش در تهران زندگی میکند در حالی که وی تمام کودکی خود را دراصفهان گذرانده است، او یک شب خواب پدر خود را میبیند و بعداز بیدار شدن شروع به نوشتن آنچه که در خواب دیده است می کند پس از این جریان این روند خواب دیدن پدرش و زاینده رود که رودخانه ای است در شهر اصفهان ادامه پیدا می کند و به جایی میرسد که برای خواننده تشخیص مرز بین خواب و واقعیت مشکل می شود.لایه پنهان و یا زیر ساختی داستان زمانی است که خواننده با واکاوی کدها به رخدادهای ناگفته در داستان پی میبرد.

زاینده رود در کتاب گاوخونی نقش کلیدی ایفا می کند،و تمامی داستان حول محور این رودخانه اتفاق می افتد، در اساطیر ایرانی یا اساطیر بیشتر ملل آب نماد باروری یا به تعبیری دقیق تر نماد زن و یا جنس مادینه است.پدر راوی به زاینده رود و شنا کردن در آب علاقه بسیاری دارد و این موضوع همواره باعث رنجیدن مادر وی می شود.گاوخونی مدرس صادقی در سال ۱۹۹۶ در آمریکا را نیز منشتر شده است. درسال ۱۳۸۱ از روی این کتاب فیلمی هم به همین نام به کارگردانی بهروز افخمی ساخته شده است.

خلاصه داستان

"گاوخونی" قصه ی مردی است جوان که بعد از ترک زادگاهش اصفهان و آمدن به تهران، هنوز در خاطرات گذشته سیر می کند و نتوانسته از آنجا دل بکند. او با دو نفر از دوستان خود در یک خانه زندگی می کند و درگیر گذشته ها و یاد پدری است که با او ارتباط عمیقی داشته و سپس او را از دست داده است. یاد پدر از ذهن او پاک نمی شود و انگار نه او و نه پدرش میلی به جدایی و گسستن این پیوند ندارند. این پیوند در خواب هایی که او می بیند حفظ شده و در پل هایی که میان خواب و بیداری زده می شود، "جعفر مدرس صادقی" داستان "گاوخونی" را فصل به فصل می آفریند.
وجه تشابه تمام خواب های مرد، باتلاق "گاوخونی" است و همه چیز به آنجا برمی گردد. فضای "گاوخونی" برای او مبهم و هراس آمیز است، باتلاق، روح او را به درون خود می خواند اما اوضاع برای پدرش فرق می کند و او آزاد و رها در "گاوخونی" آب تنی می کند. آیا این مرگ است که چنین تفاوتی را برای پدر و پسر رقم زده یا مفهوم دیگری در پس داستان "گاوخونی" نهفته است؟ در کنار این مضمون ماورایی، "جعفر مدرس صادقی" نگاهی به پدیده های اجتماعی نیز داشته و علاوه بر خرده گرفتن بر بسیاری از سنن اجتماعی، تصویر بسیار هنرمندانه ای از ازدواج و زندگی زناشویی را به همراه جنبه های مختلف آن و پیامد و دستاوردهایش به خوانندگان ارائه نموده است.

درباره نویسنده

جعفر مدرس صادقی (متولد ۱۳۳۳)، نویسنده، مترجم و ویراستار ایرانی است. جعفر مدرس صادقی سال ۱۳۳۳ در اصفهان متولد شد. تحصیلات دبیرستانی اش را در اصفهان به پایان رسانید و سال ۱۳۵۱ برای ادامه تحصیلات به تهران رفت. مدرس صادقی از ٢٣ سالگی وارد مطبوعات شد و کارش را با گزارش نویسی در صفحه پنج روزنامه اطلاعات شروع کرد. دبیر صفحه گزارش در آن دوره قاسم هاشمی نژاد بوده است. او سپس از سال ١٣٥٣ به آیندگان رفت و در سرویس فرهنگی به کار ترجمه، معرفی و نقد کتاب پرداخت. دبیر صفحه های فرهنگی و ادبی آن دوره از روزنامه آیندگان محمد قائد و حسین فرهمند بودند.

قسمتی از کتاب

زنِ خوبی بود. تا پیش از ازدواج، خیال می کردم که هیچ زنی به خوبی و خوشکلی او وجود ندارد. اما درست از روزی که ازدواج کردیم، دیدم دیگر به آن خوبی و خوشکلی که خیال می کردم نیست. زن های زیادی به آن خوبی، به خوبی او و خیلی بهتر از او بودند، که زنِ من نبودند. اما این که به این سرعت با او ازدواج کردم مال این نبود که فکر می کردم بهترین و خوشکل ترین زن دنیا بود. مال این بود که از بچگی دلم می خواست مال من باشد و از وقتی که دیگر به من محل نمی گذاشت هیچ باورم نمی آمد که روزگاری مال خودم باشد. و وقتی که دیدم به این آسانی دارد مال خودم می شود، چطور می توانستم با او ازدواج نکنم؟

پدرم می فهمید و می گفت: «تو دیگه اون پسرِ سابق نیستی.» چند بار این را گفت – با حسرتِ زیادی هم. انگار با این حرف می خواست بگوید دیگه این شهر اون شهرِ سابق نیست، این مغازه اون مغازه ی سابق نیست، این زندگی اون زندگی سابق نیست. این مردم، این هوا، این درخت ها، این خیابان ها، این کوچه ها – هیچ چیز مثل سابق نیست – حتی محله هایی که دست نخورده.


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها