متن و اشعار عاشقانه دریا
دریا از من گله مند است! زیرا که همیشه وسعت دل تو را به رخ او میکشم
آب درون ظرف، شفاف است؛ آب دریا اما تیره. حقیقت های کوچک کلماتی شفاف دارند، حقایق بزرگ اما سکوتی عظیم
هزاران قطره را دریا کن ای دوست!
همه اجزاء را یکجا کن ای دوست!
گناه توست،کثرت آفرینی
تو مسئول خطای اینچنینی
اگر سختم، اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم ،اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من آن هم خون و هم گریه
که بغضش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه ها افتاد
رود راهی شد به دریا،کوه با اندوه گفت:
می روی اما بدان دریا زمن پایین تر است
تو دریای آرام من هستی، تو بهترین احساس را در من به وجود می آوری
تو رویای من هستی، قلبی که الهام بخش من است
تو شعله ایمان به عشق را در من روشن می کنی
هر زمان که نفس می کشم، زندگی زیبایی دوباره پیدا می کند
تو چشم هایی هستی که باعث می شوی من ببینم، تو هدف منی، ملکه راز های منی
تو یکی هستی، یک روز ممکنه مرا به زانو درآوری، تو همه چیز من در این دنیایی
چیزی که می خوام بهت بگم اینه که من عاشق وقار تو هستم، تو روح منی
عشق با این همه نیرنگ عواقب دارد
جدل آینه و سنگ عواقب دارد
رود بی تاب برای لب دریاست ولی
جاده فرسنگ به فرسنگ عواقب دارد
مد چشمت بی شتابم می کند
موج این دریا حبابم می کند
باز لبخند تو می گوید بیا
باز می آیم ، جوابم می کند
مانده ام سر گشته در یک انتظار
تا غمت کی انتخابم می کند
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
درین ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
خروش موج با من می کند نجوا
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آن که جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست
مثل ساحل آرام باش
تا مثل تلاطم بی قرارت باشند
مثل ساحل باش
وقتی کسی روی دلتان خط خطی می کند
و یا چیزی حک می کند که ناراحت می شوید
موجی از خوبی بفرستید و همه چیز را پاک کنید
شما ساحل آرامش شوید
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟؟
اول دریا، آرام بود
و شب ها راه نمی رفت
تا تو هوای شهر به سرت زد
حالا هزار سال است
دریا گیج
هی می رود
هی بر می گردد..
بیمار:میدونی کی توی دریا غرق میشه؟
دکتر هاوس:معلومه،اونی که شنا بلد نیست.
بیمار:برعکس،اونی که شنا بلده
غرق میشه؛
اونی که شنا بلد نیست توی دریا نمیره.
هفت دریا را برایت غرق خون آورده ام
آسمان را پیش پایت سرنگون آورده ام
نام زیبایت زبانم را چنان در بند خواست
کز زبونی واژه ها را واژگون آورده ام
گفته بودی دل بیاور تا تو را باور کنم
گفته بودی دل، ولی دریای خون آورده ام
هرچه می بینی همینم، بیش از این از من مخواه
صورت بیرونی ام را از درون آورده ام
در میان شعر من دنبال غم هایت مگرد
من غم خود را از اعماق قرون آورده ام
تحفه ای در کوله بارم نیست، بگشا و ببین
سالها صحرانشین بودم، جنون آورده ام!
« محمدرضا طاهری »