به گزارش سرویس حوادث ساعد نیوز، مرد جوانی که پس از مرگ مشکوک همسرش دستگیر شده و تاکنون به 6 قتل اعتراف کرده است، گفت که اصلا پشیمان نیست و افراد دیگری را هم در نوبت قتل داشته است.
مرد 31 سالهای که به دلیل قتلهای سریالی تحت تعقیب کارآگاهان پلیس آگاهی مشهد قرار گرفت و با دستورهای ویژه قاضی وحید خاکشور در یکی از روستاهای تربت حیدریه دستگیر شد، نهتنها تاکنون به قتل 6 نفر از نزدیکانش اعتراف کرده است، بلکه ادعا میکند فهرستی از طعمههای دیگر را هم در نوبت مرگ داشته که یکی از آنان به طرز معجزهآسایی نجات یافته است.
به گزارش خراسان، تحقیقات از این متهم خطرناک که قتلهای وحشتناک خود را با قرص برنج انجام میداد، زیر نظر مستقیم سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمدآگاهی) همچنان ادامه دارد.
آنچه میخوانید گفتوگو با عامل این قتلهای سریالی است:
خودت را معرفی میکنی؟ مهران هستم تا مقطع فوق دیپلم در رشته زبان و ادبیات فارسی درس خواندم و 31 سال دارم.
فرزند طلاقی؟ بله، نوزادی 6 ماهه بودم که مادرم طلاق گرفت و من راهی پرورشگاه شدم. مادرم زن دوم پدرم بود که با هم نساختند. من هم تا 6 سالگی در پرورشگاه بودم که پدرم به دنبالم آمد و مرا تحویل گرفت. ابتدا به مدت یک سال نزد مادرم رفتم ولی بعد نزد نامادری بزرگ شدم چراکه مادرم دیگر مرا قبول نکرد.
نامادریم مرا با قاشق داغ میکرد و کتکم میزد. تابستانها هم مرا به منزل مادربزرگم میفرستادند، اما آنجا هم از رفتارهای زشت و شرمآور عمویم عذاب میکشیدم تا اینکه از 15سالگی شاگرد قنادی شدم و 2 سال بعد هم برای خودم خانه مجردی گرفتم.
ماجرای فرارت از خانه چه بود؟ آن ماجرا مربوط به سال 85 بود. قبل از آنکه به مدت 2 سال ترک تحصیل کنم، به خاطر مشکلاتی که با نامادریم داشتم یک روز 5 میلیون تومان پول از خانه برداشتم و به تهران رفتم، ولی زمانی که به دنبال سوئیت اجارهای در خیابان مولوی تهران میگشتم، چند نفر روی سرم ریختند و نیمی از پولها را سرقت کردند. به همین خاطر از همانجا به پایانه مسافری رفتم که دیدم شاگرد اتوبوس فریاد میزند «گرگان». من هم بیهدف سوار شدم و برای اولین بار به گرگان رفتم. در همین زمان پدرم تصویرم را در روزنامه منتشر کرده بود که بعد از 52 روز با یکی از دوستانم از طریق سیمکارت ایرانسل تماس گرفتم و ساعاتی بعد هم پدرم را بالای سرم دیدم. او مرا به مشهد بازگرداند، ولی پدرم را متقاعد کردم که نمیتوانم با نامادریم زندگی کنم.
در چند سالگی ازدواج کردی؟ 18 سال را رد کرده بودم که روزی در پارک مادر قاسمآباد با دختر 16 سالهای آشنا شدم و بعد از مدت خیلی کوتاهی به خواستگاریش رفتم، اما 6 ماه از آغاز نامزدی نگذشته بود که او را با قرص برنج کشتم. او اولین قتل من بود.
با چه انگیزهای او را کشتی؟ خودم هم نمیدانم چه شد. شنیده بودم قرص برنج خیلی سریع انسان را میکشد، اما فکر نمیکردم او بمیرد. نه اینکه قصد امتحان داشته باشم، در واقع اصلا نفهمیدم چه شد.
بعد از قتل همسرت ناراحت نبودی؟ چرا، من به خاطر همسر اولم ناراحت بودم و بعد از این ماجرا هم 3 بار خودکشی کردم که از مرگ نجات یافتم، ولی برای بقیه قتلها هیچ عذاب وجدانی ندارم. احساس پشیمانی هم نمیکنم. 2 بار در بیمارستان مهرگان بستری شدم و یک بار هم به خاطر خودکشی با قرص مرا به بیمارستان امام رضا (ع) بردند.
همه اینها در فاصله کوتاهی رخ داد. یک بار الکی قرص اعصاب خوردم، یک بار در کوچه تاریک قاسمآباد رگ دستم را زدم که بچههای محل دیدند و با اورژانس تماس گرفتند. یک بار که بعد از مرگ همسرم قرص برنج خوردم، تا دم مرگ رفتم، ولی پزشکان گلویم را خیلی زود سوراخ کردند که آثار آن هنوز باقی است.
چرا از این همه آدمکشی پشیمان نیستی؟ از خانوادههای آشفته و نابسامان متنفرم. خودم در خانواده آشفته بزرگ شدم. بچه طلاق بودم. وقتی زندگیهای متلاشیشده و به هم ریخته را میدیدم، حالم بد میشد. دوران کودکی از مقابل چشمانم عبور میکرد. گذشتهام را در تکرار طلاق میدیدم و نمیتوانستم آن را هضم کنم که پدری خانوادهاش را رها کند.
قصد کشتن چند نفر دیگر را داشتی که دستگیر شدی؟ نامادری و عمویم را هم میکشتم. در عراق هم 22 بنگلادشی بودند که مرا کتک زده بودند. به همین خاطر آنها هم در فهرست مرگ قرار داشتند، ولی وقتی به ایران آمدم دیگر دستگیر شدم.
چرا در عراق قصد قتل داشتی؟ چون من در عراق کار میکردم و مدام بین عراق و ایران در رفت و آمد بودم. در عراق آرامش بیشتری داشتم.
مواد مخدر هم مصرف میکنی؟ تا به حال تریاک و شیشه مصرف میکردم، اما این اواخر به مصرف قرص و شربت متادون روی آوردم. اولین بار هم 14 سال داشتم که عمویم به منزلمان در فلاحی قاسمآباد آمد و مرا تشویق کرد چند دود بکشم، چون خودش معتاد بود. بعد از آن هم خودم تریاک خریدم، ولی شیشه را از سال 99 شروع کردم.
با همسر دومت کجا آشنا شدی؟ در کل زندگیم 3 تا دوست دختر داشتم که یک بار بدجوری شکست عشقی خوردم. حدود سال 92 بود که با دختری در فضای مجازی چتروم آشنا شدم. آن زمان به خاطر خودکشی در گلویم لوله گذاشته بودند و نمیتوانستم حرف بزنم. 10 بار عمل جراحی کردم و گردنم گوشت اضافی داشت. به خاطر اختلاف طبقاتی پدرش مخالفت کرد.
آن زمان در بندرعباس کار میکردم که مادرش متوجه ارتباط ما شد و گوشی را از دخترش گرفت. حدود 2 سال ارتباط ما قطع شد و در حالی که او را فراموش کرده بودم، ناگهان یک روز پیام داد و دوباره روابط ما شروع شد.
با این حال، آن دختر در یکی از رشتههای زیرمجموعه پزشکی قبول شد و مرا رها کرد. بعد هم در سال 1400 با همسر دومم (مقتول) در منطقه سجادیه آشنا شدم که با یکی از دوستانش به آن محل آمده بود. 2 سال بعد هم او را کشتم. البته قبل از او مادرزن و خواهرزنم را با قرص برنج کشته بودم.
از قتل پدر و برادر ناتنی خودت هم ناراحت نشدی؟ نه، چون خیلی سختی کشیدم. اصلا پشیمان نیستم!
ریشه این قساوت و جنایتها را در چه میدانی؟ طلاق، چون هیچ چیز سر جای خودش نبود. از همان کودکی احساس نفرت در وجودم ریشه دواند. نه مادری، نه پدری؛ خانواده به هم ریخته. فقط طلاق اصل ماجرا بود.
اگر زمان به گذشته برگردد چه اشتباهی را جبران میکنی؟ فقط با خانوادهای ازدواج میکردم که پدر و مادر با هم بالای سرشان باشد و همسرم مانند خودم بچه طلاق نباشد. اینها همه ریشه در ازدواج اشتباه دارد. البته عشق و عاشقیهای خیابانی هم نقش مهمی در اشتباهات زندگی من داشت. باید مسیر درست را میرفتم که به اینجا نمیرسید.
برای دیگر جوانان چه توصیهای داری؟ من که خودم در خانواده آشفته بزرگ شدهام، چه توصیهای میتوانم برای دیگران داشته باشم؟! فقط فریاد میزنم پدر و مادرها طلاق نگیرید، تا حد امکان تلاش کنید زندگی مشترک از هم نپاشد.
مهمترین اشتباه زندگیت را در چه میدانی؟ وقتی یک نفر را نداری که دست نوازش به سرت بکشد، وقتی کمبود محبت در وجودت فریاد میزند، برای فرار از این شرایط به خانه مجردی و عشقهای خیابانی روی میآوری که فرجامی جز این بدبختیها و فلاکتها نخواهد داشت. البته باید اشتباه پدر و مادر خودت را هم به خاطر ازدواج اشتباه و طلاق به این ماجرا اضافه کنی.
مشروب هم میخوری؟ مصرف مشروبات را از زمانی شروع کردم که با همسر دومم آشنا شدم. قبل از آن مقید بودم. حتی به مهمانی هم نمیرفتم. حالا هم که آخر خط هستم دیگر چه بگویم. فقط منتظرم اعدامم کنند.