رفتي سفر كه عاشق تر شوم
كارم از عاشقي گذشته
مجنونم
برگرد…
مسافر بی بدرقه من
اینقدر بی صدا رفتی که از وداع جا ماندم
باز به غیرت چشمانم
که آبی پشت سرت ریختند
چمن ها بی تو زیبایی ندارد
بهار و گل دل آرایی ندارد
فریب کس نخوردم جز تو ای یار
که دیگر کس فریبایی ندارد نازنین
یه جهان قاصدک ناز به راحت باشد / بوی گل ، نذر قشنگی نگاهت باشد
خداوند شب و روز تمام لحظات / پشت و پناه تو عزیزم باشد . . .
زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم
زندگی نام نکوییست که خارش کردیم
,زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق،بجز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خار و خسی،زندگی کرده بسی،زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
ما چه کردیم دراین فرصت کم
بوی صبح میدهی،
و گنجشکها
در خندههایت پرواز میکنند.
حسودیام میشود
به خیابانها و درختهایی،
که هر صبح
بدرقهات میکنند…
حسودیام میشود
به شعرها و ترانههایی که میخوانی
– خوشا به حال کلماتی،
که در ذهن تو زیست میکنند!-
دلم میخواهد
یکبار دیگر
شعر را
خیابان را
تمام شهر را،
با کودک مهربان دستهایت
از اول،
قدم بزنم…
مسافرعزيزم بروخدا به همرات
بروالهي خداهرگز نذاره تنهات
سفر به خيرعزيزم فکردل من نباش
دلم خيلي غريبه اما بزرگه خداش
اشکاي روي گونم بدرقه نگاهت
مواظب خودت باش خداپشت وپناهت
مسافرعزيزم راه سفر درازه
به روي دل تنگيات قلبم هميشه بازه
دعانکن که چشمام به خاطرت نبارن
چشمام بدون چشمات يه دنيا کم ميارن
بدرقه همسر در فرهنگ ملل
آمریکایی: عزیزم امیدوارم روز موفقى داشته باشى.
انگلیسى: عزیزم براى نوشیدن چایی عصر بیصبرانه منتظرتم.
فرانسوى: عزیزم تمام روز بفکرتم تا برگردى.
ایرانی : دارى میرى این اشغالها رو بزار دم در
آشغالا یادت نره
آشغالا
بیدارم و انگار خواب می بینم
برگشته ای
با دست هایی خالی ، و آغوشی که هنوز
بوی معجزه می دهد
کنار باغچه ایستاده ای و برگ های
نیمه خورده را هرس می کنی
تو به استقبال بهار آمده ای
به بدرقه ی پاییز
بیدارم و انگار خواب می بینم
کنج اتاق نشسته ای چای می ریزی
و فصل های خاک خورده مان را ورق می زنی
از سکوت آسمان داستان ها می گویی
و ترانه را به باور عشق پیوند می زنی
باد می آید
و قاب پنجره را بهم می کوبد
بیدار می شوم
و یادم می افتد
چقدددددر نیستی …
خداحافظ ای مسافر.بدون بدرقه میری…
داری میری ای تو یی که عمریه اینجا اسیری
واسه ی من سخت بی تو هم زبونم.
این جدایی داره میگه بدون تو میمونم.
کاشکی میشد ساعتارو به عقب برد
چه روزایی که نبودیو دلم مرد….
برای کسی که میرود حتی دست هم تکان نمیدهد . . .
بدرقه آدمها را مغرور تر میکند . . .
هر که ماند جایش روی سرم . . .هر که هم رفت بسلامت
من دلم میخواهد
خانه ای داشته باشم پر دوستبر درش برگ گلی میکوبم، روی ان با قلم سبزبهار مینویسم ای یار
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسددگر
خانه دوست کجاست؟
دیر گاهیست به این می اندیشم
خانه باشد طلبت
شانه دوست کجاست