نزدیکم به تو
مثل اسفند به فروردین
دوری از من
مثل فروردین تا اسفند
صبح یعنی تو هرروز
از گوشه ي پنجره ي دلم طلوع میکنی
و من هرروز به عشق
گرمای وجودت بیدار میشوم
زندگی یعنی تو
و تو یعنی تمام زندگی
اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم
پس قهوه منازل به چه درد میخورند؟
اگر نتوانم با تو بی آنکه هدفی داشته باشیم
راه بروم
پس خیابان ها به چه درد میخورند؟
اگر نتوانم نام تو را
بی آنکه بترسم
مزمزه کنم
پس زبانها به چه درد میخورند؟
اگر نتوانم فریاد بزنم
دوستت دارم
پس دهانم به چه درد میخورد؟
قلب
وسعتی دارد
به اندازه حضور خدا
من مقدس تر از قلب
سراغ ندارم
قلبتان همیشه پر عشق
حالا که رفته ام
هرروز پشت پنجره میایستی
به
” شاید دوباره برگردد”
فکر می کني
چه فایده
هیچ کس حتی به اشتباه
دوبار به کوچه ي بن بست نمیرود
برای صبح شدن
نه به خورشید نیاز است
نه خنده هاي باد
چشم هایت راکه باز کنی
موهایت که پریشان بشود
زندگی
عاشقانه طلوع خواهد کرد
آدمی که یه چیز داشته باشه
که صبح به خاطرش از خواب
بیدارشه
چقدر خوشبخته
یک نفر هست که خود نیست ولی
خاطره اش
صبح هرروز مرا سخت
بغل میگیرد
هرروز که میگذره
هر جور که میگذره
فقط بیشتر عاشقت میشم
بیشتر از دیروز
امشب میهمان منی
برای چشمانت
چشمانی به سیاهی شب
برای آغوشت
پیکره اي دست نیافتنی
و برای لب هایت
لب هایي شیرین تر از عسل
امشب
با تمام وجود پذیرای توام
… با من که شکسته ام کمی راه بیا …
… بالی بگشا گاه و بی گاه بیا …
… آزرده مشو بیا گناه از من بود …
… گفتم که مقصرم تو کوتاه بیا …
بوسه ام را میگذارم پشت در
قهرکردی , قهرکردم , سر به سر
تو بیا , در را تماما باز کن
هر چه می خواهی برایم ناز کن
من غرورم را شکستم , داشتی ؟
آمدم , حالا تو با من آشتی ؟
به خاطر یافتن مقصر,
زندگی ات را تلخ و سیاه نکن.
بگذار انچه در پایان یک عشق بجای می ماند
خاطرات خوش باشد با من آشتی کن تا دنیا با من آشتی کند
همیشه رفتن بهترین نیست
گاهی میان رفتن وماندن هیچ فرقی نیست
چه قهر باشیم چه آشتی
اصل درست این است که عزیزان ما در خانه ي دل ما جای دارند
منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم
منو بخشیدی و من چشمامو بستم
تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم
که نیاوردی به روم هر جا دلت رو می شکستم
منو ببخش ، منو ببخش …..
مهم نیست کی مقصر است
باور کن مهم این است که یادمان باشد عمرمان کوتاه است
در پایان زندگی خواهیم گفت: کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم تا خوب بهم نگاه کنیم و همه ی ناگفته هاي مهر آمیز یک عمر را در چند ثانیه بگوییم پس نازنین بیا آشتی کنیم با مهر
جنس من از آهن و از سنگ نیست
من دلم تنگ است و یار دلتنگ نیست
حال دل از من نمیپرسی چرا
حال پرسیدن که دیگر ننگ نیست
اینقدر نگو : اگه ببخشم کوچک میشوم ،
اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد ، خدا اینقدر بزرگ نبود .
نمی خواهم خاطره ي فردایم شوی!
امروز من باش…
حتی لحظه اي…
قشنگترین جمله اي که بعد یه هفته آشتی ازش شنیدم
“میدونی یه هفته نبودنت چی گذشت”
اگرمیدانستی بارفتنت حالم چجورمیشه…….
“نمیرفتی”
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم
هنوزم خیس می شه چشمام وقتی یاد تو می افتم
هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره
هنوزم می گم خدایا کاشکی برگرده دوباره