همه ما بوی باران و خاک نم زده بعد از بارش باران را دوست داریم و از استشمام عطر خاکی و تازه آن، به خصوص زمانی که اولین قطرات باران تابستانی روی زمین داغ می نشیند لذت می بریم.در ادامه ساعد نیوز مجموعه متن ادبی در مورد خاک نم خورد گرداوری نموده است امیدوارم لذت ببرید.با ساعد نیوز همراه باشید.
زیباترین کپشن ها در مورد خاک نم دیده
چه حس و حال عجیبی دارد، پاییز باشد یا بهار بعد از پنجره اتاق نم نم باران را ببینی و ذوق کنی.
آدم در این لحظات ته دلش می خواهد برود بیرون و باران را بو کند، برخورد قطرات باران با صورت و تنش را احساس کند ، اما یکدفعه عقل پا جلو می گذارد و می گوید نه نرو. می روی بیرون خیس می شوی، باد می خورد به سر و کله ات سرما می خوری.
اما اگر زیر باران نرویم و خیس نشویم که دیگر انسان بودنمان خیلی خیلی شکل ماشینی به خودش می گیرد.
پس دلت را می زنی به دریا و می روی بیرون...
وارد حیاط می شوی می بینی کلی شبنم زیبا روی گل های یخ باغچه نشسته است. دلت غش می رود.
یکدفعه احساس می کنی بوی عجیبی به مشامت می رسد.
وه، که بوی خاکی است که باران خورده. هیچ عطری یارای برابری با بوی سرمست کننده خاکی که باران درونش غلت زده را ندارد. حس زندگی کردن و زیبایی درونت جوش می زند.
عجیب است. آن باران، این خاک و این تویی که سرشار از طراوتی....
باران یعنی بوی کاهگل های خانه مادر بزرگ ، باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک باران که میبارد همه خوشحال میشوند و من خوشحال تر. چون عاشق بوی باران هستم ، وقتی نم نم باران میبارد و بوی خاک در هوای لطیف بارانی پراکنده میشود چنان احساس ارامش میکنم که گویی دنیا مال من است. نفس های عمیق میکشم و زندگی را با تمام وجود حس میکنم. انگار تا قبل از باران مرده بودم ، الان زنده هستم و زندگی میکنم.
بوی خاک که به مشامم میرسد ، غرقِ خالق هستی میشوم و همچنان که نفس های عمیق و آرام بخش میکشم خدا را شکر میکنم بابت این بوی خاک ، این بوی ناب.
وقتی بوی خاک به مشمامم میرسد در خاطراتم به روستا سفر میکنم ، جایی که بوی خاک باران خورده با دیوارهای کاهگلی معنی پیدا میکند. ای کاش یک دهاتی بودم و حداقل سالی چند بار میتوانستم بوی خاک را با قلبم احساس کنم.
ای کاش میشد بوی خاک باران خورده را در شیشه های عطر محصور کرد چون بوی خاک از بهترین عطرهاست، عطری که یاداور خداست.
باران زیباست ، بوی خاک باران خورده زیباست ، بوی باران مرا می برد به دوران کودکی ، به آن زمان که خانه ها کاهگلی بود ، ان زمان که خدا در همین نزدیکی بود.
صبح روز جمعه بود و من با نسیم خنکی که صورتم را نوازش می کرد از خواب بیدار شدم. یادم افتاد دیشب فراموش کرده ام پنجره ی اتاقم را ببندم.
به طرف پنجره رفتم و حیاط را نگاه کردم، چه عطر دل انگیزی! چیزی تغییر کرده بود و باغچه ی کوچک ما که در گوشه ی حیاط قرار داشت تر و تازه شده بود.
قطره های باران روی برگ های درخت انار و ریحانی که مادر کاشته بود، نشسته بودند و از آن جا روی خاک باغچه می چکیدند.
بوی خاک و باران در هم آمیخته و در فضا پیچیده بود. لباس گرم پوشیدم و به حیاط رفتم. کنار باغچه نشستم و منظره ی بی نظیری که باران به وجود آورده بود را تماشا کردم.
همیشه عاشق منظره پس از باران و بوی خاک بودم که با باریدن باران در همه جا می پیچید. عمیق تر نفس کشیدم و عطر خاک تر را با تمام وجود حس کردم. این عطر مرا یاد خانه ی قدیمی مادر بزرگ در روستا می انداخت.
خانه ی کاهگلی او پر از گل های رنگا رنگ بود و هنگامی که باران می بارید، بوی خاک و گل و سبزه در هم می آمیخت و هوش از سر انسان می برد. برای من، بوی خاک یاد آور تمام لحظه های دلنشینی بود که در آن خانه ی کاهگلی داشتم.
زمان زیادی سپری شد تا تصمیم گرفتم از باغچه و فضای زیبایی که به وجود آمده بود دل کنده و دوباره به داخل خانه برگردم.
به اتاق رفتم و تصمیم گرفتم این منظره را از دست ندهم، کنار پنجره نشستم و بیرون را نگاه کردم. نسیم را حس می کردم که با هر بار وزیدنش باران و بوی خاک را به اتاقم می آورد.
آن روز آنقدر آن جا ماندم تا ابرها جای خود را به خورشید دادند.
واقعا باران چقدر کلمه ی زیباییست. انگار تمام زیبایی های عالم و جهان تنها به باران ختم می شود و بوی خاک پس از بارش باران. خاک باران خورده بوی عشق می دهد، پس ببار باران تا در آغوشت معطر شوم و از پیکرم بوی عشق برخیزد.
هیچ می دانستید که وقتی باران می بارد در هر خانه ای پشت پنجره دلی بی قرار می شود! امروز در وقت غروب، حسابی دلگیر شده است؛ انگاری می خواهد ببارد همین الان که میخواهم این انشا را بنویسم بوی نم و رطوبت باران در مشامم می پیچد.
و من انگار دیوانه شده باشم نمیتوانم به چیز دیگری فکر کنم. با صدای رعد و برق به خودم می آیم و دوباره شروع به نوشتن میکنم، اشک های آسمان تا جایی که جا دارد سنگین و سنگین تر می شوند و دانه های غلطان آن درشت و پر آب بودند.
پیش از این بوی خاک پس از بارش را استشمام کرده بودم، اما هرگز نمیدانستم باران می تواند تا این اندازه قوی و پرشتاب باشد. این خاک همیشه تشنه بود. حال باغچه بهتر شده بود و میتوانستم بهتر درک کنم باغچه راضی و خوش حال بود!
دوست دارم چشم هایم را ببندم و سرم را روی خیسی و خنکی خاک بگذارم و در بوی رطوبت آن غرق شوم. این بازی هر روز من با باران و خاک کوچه، که تا بارش ها ادامه دارد این نیز ادامه پیدا می کند.
بزن باران شاید تو بتوانی ناملایمت های روزگار را بشویی و پاک کنی ! اما انگار نه ! مدت هاست از تو نیز کاری ساخته نیست.
🔹🔹🔹
خاک و باران، به تنهایی هیچ یک از این ها حسی را در من ایجاد نمی کند. اما وقتی قطره های درشت باران بروی دانه های ریز خاک می بارد، آن عطر خوش خاک که در اثر نمناک شدن به وجود می آید مرا در آرامشی بی پایان فرو می برد.
وقتی که دانه های نمناک خاک رادر لابه لای انگشتانم حس میکنم به یاد دوران بچگی ام می افتم که به همراه خانواده ام به کنار دریا می رفتم و با شن هایی که در اثر برخورد با آب دریا خیس و نمناک می شدند،
قلعه هایی درست می کردم که پس از مدتی دریا مانند طوفانی بر روی قلعه های شنی ام فرود می آمد و آن ها را تبدیل به ویرانه ای می کرد و من با ناراحتی سعی می کردم دوباره قلعه ای درست کنم؛ از فکر به دوران کودکی ام بیرون می آیم بوی خاک را با تمام وجودم استشمام می کنم.
چه بوی خوشی…
من با این بو می توانم خدا را در نزدیکی ام حس کنم، می توانم از آفریده هایش به وجود خودش پی ببرم، می توانم با تمام وجود فریاد بزنم و بگویم خدایا دوستت دارم،
خدایا شکر بابت نعمت های فراوانت و بگویم خدا مرا از نعمت هایت دریغ نکن تا بتوانم معنای بهشت جاودان را در این دنیا درک کنم.
🔹🔹🔹
بوی خاک باران خورده منو می برد به رویای دنیایی که توش عاشق بودم و کودک. آزاد و بی پروا. دنیایی که خودم رنگش می زدم. عاشقی هایی که خودم می ساختمش. خنده هایی که طراحش من بودم و گریه هایی که پاک کنش قلب من بود و دامان مادرم.
این همون بوی همیشگی بود که هر لحظه که می خورد به مشامم، یادم مینداخت که چه شجاع بودم و نترس! قدیم ترها چه راحت تصمیم می گرفتم عاشق بارون شم و چه راحت کاخ رویاهامو می ساختم. چه راحت بال پرواز واسه خودم می خواستم.
اما حالا که بزرگ شدم خندم می گیرد چون فهمیدم که این بو همان بوی باکتری هاییست که زیستگاه آنها خاک بوده و پس از برخورد باران تولید هاگ کرده و باعث آزاد شدن ترکیبی شیمیایی میشود که بوی معطر خاک مانندی دارد.
شاید خنده دار باشد ولی به آدم یاد می دهد که همه ی چیزها اونجور که به نظر میرسند نیستند و حتی باکتری هایی که شاید سالی یک بار هم بهشون فکر نکنیم در روزهای مختلف کودکیمان حس و حال عجیبی به ما دادند که همه این ها شگفتی های دنیا و نشانه ی قدرت عظیم خداوند هستند.
🔹🔹🔹
به ما گفته شده که یک انشا درباره بوی خاک پس از بارش باران بنویسیم. همین که می خواهم نوشتن را شروع کنم، بوی نم و رطوبت آن در مشامم می پیچد و نمی توانم به چیز دیگری فکر کنم.
دوباره ذهنم به بهار سال قبل پر می کشد که بارش های سیل آسا در شهرهای مختلف کشور، غوغا کرده بود. در شهر ما نیز همین بارش های بهاری جریان داشت و هر روز غروب کوبش های آسمان شروع می شد.
گویی آسمان به وقت غروب، حسابی دلگیر شده و برای گریه و زاری خود را آماده می ساخت. اشک هایی که تا جا داشت سنگین و سنگین تر شده و دانه های غلطان آن ها درشت و پرآب بود.
پیش از این بوی خاک پس از بارش باران را استشمام کرده بودم، اما هرگز نمی دانستم باران می تواند تا این اندازه قوی و پرشتاب باشد.
شاخه های درختان که تازه رنگ بهاری را به خود دیده بودند، زیر تازیانه های باد و باران به این سو و آن سو رفته و در جای خود بند نبودند. اما خاک باغچه های کنار خیابان چه حالی داشت.
می توانستم احساسش کنم که به اندازه یک عمر، سیراب شده و از بارانی که بر تن آن می بارد، چه لذتی می برد. چنین لذتی را با عطری که پس از پایان باران از آن استشمام می شد، می توانستم بهتر درک کنم. باغچه راضی و خوشحال بود!
این خاک همیشه تشنه بود. بارش های کم و خشکسالی های طولانی تشنه نگهش می داشت. اکنون که بارش های بهاری بی وقفه در هر غروب، می باریدند، حال خاک باغچه ها بهتر شده بود.
منتظر بودم و دل دل می کردم که هر چه زودتر بارش باران پایان یابد و بوی خاک پس از بارش باران را استشمام کنم. این بهترین بخش ماجرا بود. بوی خاک پس از بارش باران، چیزی جادویی در خود داشت و نمی توانستم به هیچ چیز دیگری تشبیهش کنم.
این رایحه کاهگلی و مرطوب، به برکتی می مانست که ربطی به زمین نداشت. گویی چیزی آسمانی در آن نهفته بود و به همان اندازه در اعماق روح من نفوذ می کرد.
دوست داشتم چشمانم را ببندم و سرم را روی خیسی و خنکی خاک بگذارم و در بوی رطوبت آن غرق شوم. این بازی هر روز من با باران و خاک کوچه بود، که تا بارش ها ادامه داشت، این نیز ادامه پیدا می کرد.
از نظر بسیاری افراد شاید بوی خاک پس از بارش باران چیزی معمولی و ابتدایی باشد، اما برای من به هیچ وجه این طور نبوده و نیست. من در بوی خاک، حیاتی را پیدا می کنم که در ذهن من به حلقه آفرینش مربوط است و به همان اندازه زنده و نشاط آور می نماید.
🔹🔹🔹
هوا سرد بود. خورشید در لابه لای ابرها کم کم چشم از جهان فرو می بست. قطرات باران، آرام آرام به سر و صورتم بوسه میزد. کمی که در کوچه های کاهگلی روستا قدم زد، باران بند آمد.
یکدفعه بوی خاک در هوا پخش شد، نفسی عمیق کشیدم و بوی آن را با مشام دل بوییدم. چه بوی خنک و تازه ای !! بوی او مثل...مثل...
بوی خاک را نمیتوان توصیف کرد !! قدرت این نعمت خداوند در کلمات نمی گنجد...! به شیرینی خواب بعد از ظهر و به خنکی نسیم بهاری و به دلنشینی لالایی مادر بود !! خم شدم و کمی از خاک را در دستانم گرفتم، و دوباره آن را بوییدم...همان بوی خوب را نمی داد!!! چرا؟!
برایم عجیب بود، خاک به تنهایی آن بوی دلپذیر را نمی داد...این بار، هوای نیمه بارانی را بوییدم و عجیب تر که هنوز همان بوی خوب را می داد !!! حدسم درست بود، این بو تلفیقی از خاک و باران بود. چقدر خداوند، زیبا نعمت هایش را در هم آمیخته بود..!
باران دوباره شروع به باریدن کرد و من هم پرذوق تر از قبل به قدم زدنم در روستای رویایی ادامه دادم.. چه غروب عجیب و خوشبویی بود آن روز..!!
در روزهایی که خورشید دامن پرچینش را بر روی زمین پهن می کند و به همه نور و روشنایی و آفتاب هدیه می دهد. دقیقا در همان روزهای آفتابی گرم که خورشید هنرنمایی می کند و آدمی را از نعمت خود سیراب می کند ابرهای آسمان نیز به جنب و جوش می افتند و دست در دست همدیگر می دهند و جرقه ایی ایجاد می شود و خورشید را احاطه می کنند و باران رحمت را بر زمین نازل می کنند. باران بر خاکی فرود می آید که آفتاب آن را طلایی کرده بود و با بارش باران بوی خاک برمی خیزد رنگ از رخسارش می رود و گلگون می شود و به خدا سلام می گوید و همه جا پر می شود از عطر بوی بهشتی که انسان را غرق می کند در دنیایی پر از عشق و لحظه های ناب. بوی خاک پس از بارش باران آنقدر لذت بخش است که برای هزارمین بار انسان را وادار به شکر پروردگار می کند. آنقدر شیرین و ناب است که با هر بار استشمام آن و پر کردن ریه ها از بوی دلنشین آن گویی انسانی دوباره از دل خاک نم گرفته متولد می شود. دقیقا مانند لحظه ایی که نوزادی پا به جهان می گشاید و هیچوقت آن لحظه و آن لبخند جا گرفته روی لب ها فراموش نمی شود.(در این قسمت خاکی که باران روی آن باریده شده است و خاک طلایی به قهوه ایی تبدیل شده است و از آنجایی که انسان از گل آفریده شده است لحظه ی تولید انسان به خاک و گل تشبیه شده است بوی نم خاک مانند آن است که بوی بهشت به مشامت رسیده و تو را به خلسه ایی می کشاند که زیر باران خدا قدم بر می داری و باران نم نم روی سرشانه و موهایت می نشیند و عطر خوش دل انگیزی به مشامت می رسد. مگر زیباتر و بهتر از این لحظه و این ثانیه ها هست.
🔹🔹🔹
خاک و باران،به تنهایی هیچ یک از این ها حسی را در من ایجاد نمیکند. اما وقتی قطره های درشت باران بروی دانه های ریز خاک می بارد، آن عطر خوش خاک که در اثر نمناک شدن به وجود می آید مرا در آرامشی بی پایان فرو می برد.
وقتی که دانه های نمناک خاک رادر لابه لای انگشتانم حس میکنم به یاد دوران بچگی ام می افتم که به همراه خانواده ام به کنار دریا می رفتم و با شن هايی که در اثر برخورد باآب دریا خیس ونمناک می شدند، قلعه هايی درست می کردم که پس از مدتی دریا مانند طوفانی برروی قلعه های شنی ام فرود می آمد وآن هارا تبدیل به ویرانه ای می کرد ومن با ناراحتی سعی میکردم دوباره قلعه ای درست کنم؛ از فکر به دوران کودکی ام بیرون می آیم بوی خاک را باتمام وجودم استشمام می کنم.
اممممم چه بوی خوشی…
من با این بو می توانم خدا را در نزدیکی ام حس کنم، می توانم از آفریده هايش به وجود خودش پی ببرم، می توانم با تمام وجود فریاد بزنم و بگويم خدایا دوستت دارم، خدایا شکر بابت نعمت های فراوانت و بگويم خدا مرا ار نعمت هايت دریغ نکن تا بتوانم معنای بهشت جاودان را دراين دنیای نژند درک کنم.
🔹🔹🔹
ابر ها به آرامی تکان می خورند و دست در دست هم میدهند و خورشید را احاطه میکنند.
قطره های باران نم نم میبارد و گویی از آسمان مروارید هایی در حال سقوط است!
دیگر خاک به رنگ طلایی نیست ، رنگش را با قهوه ای عوض کرده است.
کم کم عطر بهشتی مانند ” خاک باران خورده ” بر میخیزد و دنیا را سراسر در آرامش فرو میبرد!
با بوییدن چنین عطری گویا، در ذهن سراسر رویا گونه ام ، از این دنیا فارغ و به سرزمینی فرا طبیعی سفر میکنم و در سرم زمزمه خاموش واژه ها می پیچد …
ساحلی از آرامش مرا در آغوش میکشد و با هر بار استشمام و پر کردن ریه ها از این بو و عطر لذت بخش ، من را به خلسه ای دل انگیز فرو میبرد.
میتوان گفت باران کلمه ی قشنگیست اما ؛ چیزی که به آن روح و جسم میدهد ، بوی آن است !
عطری خارق العاده تر از هر عطر!
آری بوی خاک ، از نعمت های شگفت انگیز خداوندِ آرامش بخش دل ها است.
هر ثانیه و هر لحظه زندگی قابل ستایش است و باید قدر داشته ها را دانست.
قدر نعمت های عابد معبود.
قدر چیز های کوچک چون بویِ خاک باران خورده!
🔹🔹🔹
امیدوارم از مطالب ارائه شده لذت برده باشید و در فضاهای مجازی با دوستانتان به اشتراک بگذارید تا آن ها هم از این مطالب زیبا بهره مند شوند. برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر به بخش سرگرمی (اس ام اس) ساعد نیوز مراجعه نمایید.