داستان های هزار و یک شب / شب هشتم : شاهزاده جادوشده و ماهیان (بخش دوم)

  پنجشنبه، 24 آبان 1403 ID  کد خبر 418925
داستان های هزار و یک شب / شب هشتم : شاهزاده جادوشده و ماهیان (بخش دوم)
ساعدنیوز: در این بخش از مطالب ساعدنیوز داستان های بسیار جالب و آموزنده را مطالعه می کنید. برای خواندن این حکایات همراه ما باشید.

به گزارش سرویس جامعه پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز، یکی از متون ادبی چندملیتی که زنان در آن حضوری روشن و فعال دارند، کتاب هزار و یک شب است. قهرمان قصّه‌های این کتاب، زنی با تدبیر و هوشیار است که با نقل قصّه‌هایی هوشمندانه، پادشاهی خودکامه و مستبد را به خودآگاهی می‌رساند. روند قصه‌گویی شهرزاد در کتاب هزار و یک شب نشان می‌دهد که او، کاملاً هوشمندانه و آگاهانه برای نجات جان خواهر خود و دیگر دختران سرزمینش تلاش می‌کرده است.

** این داستان زیرمجموعه داستان ماهیگیر و دیو می باشد.

آنچه در شب هفتم گذشت....

شهرزاد قصه گو که تا امشب از دست شهریار شاه خونریز نجات پیدا کرده بود در شب هفتم داستان شیرین شاهزاده جادو شده و ماهیان را برای شهریار خواند و داستان را نصفه گذاشت تا شبی دیگر جان خود را نجات دهد او در شب هفتم چنین گفت که پدر من پادشاه این شهر بود و 70 سال پادشاهی کرده بود بعد از او من به پادشاهی رسیدم و با دخترعمویم ازدواج کردم اما او به من خیانت کرد و من به قصد کشتن آن دو شمشیر برداشتم. امشب شهرزاد قصه گو ادامه این ماجرا ها را برای شهریار تعریف خواهد کرد و بخش دوم داستان شاهزاده جادو شده و ماهیان را حکایت می کند :

در شب هشتم شهرزاد گفت: ای شهریار کامگار آورده اند که...

شاهزاده جادو شده و ماهیان (بخش دوم)

جوان جادو شده به شاه گفت: «شمشیر را حواله مرد خائن کردم تا سر او را از تن جدا کنم، شمشیر گلو و پوست و گوشت او را درید و من گمان کردم که او را کشته ام.» او فریادی بلند کشید، دختر عمویم بیدار شد و تکانی خورد و بعد از آنکه من رفتم از جا بلند شد شمشیر را برداشته سرجایش گذاشت. سپس به شهر آمد و وارد قصر شد. آن روز دیدم که دختر عمویم گیسوی خود بریده و لباس عزا بر تن کرده و میگوید: «پسر عمو مرا به خاطر کاری که کرده ام ملامت نکن چون خبر یافته ام که مادرم مرده و پدرم در جنگ با کافران کشته شده و یکی از برادرانم از نیش کژدم مرده و دیگری زیر آوار رفته است. بنابراین حق دارم گریان و عزادار باشم.»

من در برابر سخنان او خاموش ماندم و گفتم: «کاری که باید بکنی بکن چون من مخالفتی با تو ندارم.» او یک سال آزگار را یکسره به ماتم و گریه و زاری نشست. و پس از یک سال گفت: «میخواهم آرامگاهی گنبدی شکل برای خود در خانه بسازم و در آنجا تک و تنها به سوگواری بپردازم و نام آن را ماتمکده بگذارم .» گفتم: «هر چه دوست داری بکن.» پس ماتمکده ای ساخت و وسط آن گنبد و بارگاهی مانند قبر بنا کرد. آنگاه مرد خائن را به آنجا آورد و در آنجا نگه داشت آن مرد بسیار رنجور و بیمار بود و همسر من هیچ سود و بهره ای از او نمی برد اما به او شراب می نوشاند و از روزی که من او را زخمی کرده بودم نمیتوانست حرف بزند، جز آنکه فقط به این جهت زنده بود که مرگش در نمی رسید. دختر عمویم هر روز صبح و شام در مقبره پیش او میرفت و به حال او گریه و زاری میکرد و به او باده و شوربا میداد. تا دو سال شبانه روز پیوسته چنین می کرد و من تحمل می کردم تا اینکه یک روز ناگهان نزد او رفتم و دیدم که گریه می کند و بر سر و صورت خود میزند و این شعرها میخواند:

از دوری شما همه هستی زمن برفت ... هوشم ز سر نه که جانم زتن برفت

تنها شما و عشق شما بس بود مرا ... نام تمام خلق مرا از دهن برفت

جسم مرا زخاک بگیرید و با شماست ... هر جا که می روید چوتن در کفن برفت

هرگه صدا کنید مرا در کنار قبر ... پاسخ دهم چو مرغ که اندر چمن برفت

شعر را که خواند با شمشیر برهنه‌ای که در دست داشتم به او گفتم: «این گفته گفته زنان عهدشکنی است که بدکاره و هوس ران اند و پاس دوستی نگه نمیدارند.» و خواستم تیغ را حواله او کنم که بلند شد دستم را در هوا گرفت و دانست که من آن مرد را مجروح کرده ام، سپس برپا ایستاد و به زبانی که در نمی یافتم چیزی گفت و افزود: «خداوند به افسونی که من کردم نیمی از تن تو را سنگ و نیمۀ دیگر را آدمی کند.» من فقط همین را توانستم ببینم و پس از آن دیگر نه میتوانستم بایستم و نه بنشینم نه زنده بودم و نه مرده سپس آن شهر و بازار و کوی و برزن آن را جادو کرد و در شهر ما چهار طبقه از مردم یعنی مسلمان، ترسا و یهود و گبر (مجوس) بودند که آنها را با جادو به صورت ماهی برگرداند مسلمانان را به رنگ سفید، گبران را به رنگ سرخ و ترسایان را به رنگ کبود و یهودیان را به رنگ زرد درآورد.

چهار جزیره را نیز به شکل چهار کوه و یک دریاچه جادو کرد. از آن پس هر روز مرا شکنجه می دهد و با شلاقی چرمین صد ضربه تازیانه میزند تا خون از تنم جاری شود آنگاه زیر این جامه لباسی مویین به بالاتنه انسانی من میپوشاند.» جوان در پایان سخنان خود به گریه درآمد و این شعر را خواند:

خدایا به تقدیر و فرمان تو ... به جز صبر و تسلیم کو چاره ای

مرا عرصه تنگ است در این بلا ... بکن رحم بر جان بیچاره ای

در این هنگام شاه رو به جوان کرد و گفت: «ای جوان غمی بر غم من افزودی.» و پس از آن اضافه کرد: «آن زن کجاست؟» جوان گفت: «در مقبره ای است که مرد خائن در زیر گنبد آن خفته است و این زن هر روز یک بار به او سر میزند و موقع سرزدن به سراغ من می آید و لباس از تنم بیرون می آورد و مرا صد ضربه تازیانه میزند و جز ناله و زاری کاری برای جلوگیری او از من ساخته نیست.»

آنگاه پس از شکنجه و آزار من سپیده دم شراب و شوربا برای مر خائن می برد. شاه گفت: «ای جوان به خدا سوگند که کاری نیک برای تو خواهم کرد که زبان زد همگان شود و پس از من در تاریخ از آن به نیکی یاد کنند.» پس از آن پادشاه با او به گفت و گو پرداخت تا شب در رسید با فرارسیدن شب شاه بیدار ماند و تا سحرگاه صبر کرد سپس جامه از تن بیرون آورد و شمشیر به کمر بست و به سوی مکانی که غلام در آنجا بود شتافت، نگاهی به شمع ها و چراغدان ها کرد و در آنجا بخور و روغن های سوختنی فراوان دید بعد به کشتن غلام پیش رفت.

و به ضربهای او را کشت جسد او را به دوش کشید و به چاه داخل قصر انداخت. آنگاه لباس غلام بر تن کرد و درون اتاقک ماند و شمشیر بی نیام نگه داشت. ساعتی بعد زن جادوگر افسون کار رسید و به محض ورود جامه از تن پسر عمویش بیرون آورد و تازیانه را برداشت و او را زد و مرد جوان گفت: «همین حالتی که دارم برای رنج من کافى است به من رحم کن زن.» گفت: «مگر تو به من رحم کردی و معشوق مرا برای من باقی گذاشتی؟» بعد لباس مویین در زیر و لباسی پارچه ای روی آن به جوان پوشاند سرانجام به سراغ غلام آمد در حالی که پیالهای شراب و کاسه ای پر از شور با در دست داشت وارد اتاقک گنبدین شد و گریه و زاری کنان گفت: «آقای من با من سخن بگو ، سرورم با من گفت و گو کن.» و این ابیات را خواند:

رنج و عذاب عشق تو کافی بود مرا ... تا کی کنی تو دوری و تا کی کنی جفا؟

تا چند روز هجران بر من کنی دراز ... گر رشک میدهی بده اینک تو را روا

بعد به گریه افتاد و گفت: «ای سرور من با من چیزی بگو و گفت و گویی بکن.» شاه صدایش را آهسته کرد و زبانش را به کنارۀ دهان کج کرد و به لهجۀ سیاهان گفت: «آه، آه، هیچ قدرت و قوتی نیست مگر از خدای بزرگ.» وقتی زن صدای او را شنید از شادی فریاد کشید و از هوش رفت چون به هوش آمد گفت: «انگار آقای من حالش خوب است.» شاه صدایش را چون صدای بیماری ناتوان پایین آورد و گفت: «ای روسپی ،بدکاره تو سزاوار آن نیستی که با تو گفت و گو کنم.»

زن گفت: «چرا؟» شاه به لباس غلام درآمده گفت: «چون در تمام طول روز شوهرت را شکنجه می دهی و او با داد و فریاد خود شب تا صبح خواب از من می گیرد و شوهرت آن قدر ناله و زاری و التماس می کند که صدای او مرا رنج می دهد و اگر تو چنین نمی کردی بهبودی می یافتم. و همین است که مرا از پاسخ دادن به تو باز می دارد.» دختر گفت: «اگر اجازه فرمایی او را از این حالت رهایی دهم.» شاه گفت: «برو و با رهانیدن او مرا آسوده کن.» زن پاسخ داد: «به جان و دل فرمانبردارم.»

پس از جا برخاست و از اتاقک به قصر آمد و کاسه ای برداشت آن را پر از آب کرد و بر آن وردی خواند و آب چنان به جوش آمد که انگار آن را بر آتش نهاده بودند. بعد آن را بر جوان افشاند و گفت: «به حق آنچه بر این آب دمیدم از این شکل به صورت نخستین خود بازگرد.» جوان تکانی خورد و از جا برخاست و از نجات خود خوشحال شد و گفت: «گواهی می دهم که جز خدای یگانه خدایی نیست و محمد که درود و سپاس خدا بر او باد فرستاده خداوند است.» آنگاه زن به او گفت: «از اینجا برو و هرگز برنگرد وگرنه تو را می کشم.»

و بر سر او فریاد کشید آنگاه آن زن از نزد جوان بیرون آمده به اتاقک برگشت و پیش شاه آمد و گفت: «آقای من پیش من بیا تا تو را ببینم شاه با صدایی ضعیف جوابش داد کاری که کردی مرا از فرع ماجرا راحت کرد اما از اصل آن رها نکرد.» زن گفت: «ای دلدار من اصل آن چیست؟» شاه گفت: «اهالی این شهر و چهار جزیره ماهیان پیوسته با فرا رسیدن نیمه شب سر بلند می کنند و من و تو را صدا می کنند و همین سبب می شود که من بهبود نیابم. آنها را نجات بده و برگرد و دست مرا بگیر تا بایستم، تندرستی و بهبودی خواهم یافت.» دختر با شنیدن صدای شاه که به اشتباه آن را صدای غلام می پنداشت شاد و خندان گفت: «ای سرور و سالار من، به روی چشم، خواهم کرد.» سپس برخاست و شادمان به راه افتاد، به دریاچه رسید کمی از آب آن را برداشت.

داستان که به اینجا رسید شهرزاد سپیده دم را نزدیک دید و لب از گفتار روا فروچید. خواهر او دنیازاد گفت: چه داستان شیرینی بود. گفت اگر شاه مرا زنده بگذارد و از کشتن من درگذرد، فردا شب داستانی شیرین تر خواهم گفت. آنها آن شب را در نهایت شادمانی و سرور تا صبح خوابیدند و صبح شاه به بارگاه حکومت رفت و چون کار دربار پایان گرفت به قصر آمد و به خانواده خود پیوست.

در شب نهم خواهید خواند...

در شب نهم این داستان، شهرزاد قصه گو داستان شاهزاده جادوشده و ماهیان را به ادامه خواهد رساند ......

با ما همراه باشید.

دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربحث های هفته   
مازیار لرستانی: من خودم گیج ام توی مسیر یابی ولی مجبورم در اسنپ کار کنم! می‌گفتند شناسنامه بیار بعد که شناسنامه آمد گفتند ریش ات کامل نیست! (210 نظر) همزاد نرگس محمدی، با شباهت صد در صدی پیدا شد+عکس/یکی از یکی معروف تر و هنرمندتر (184 نظر) مهراوه شریفی نیا: خودم رو پذیرفتم با نقایصم، صورت استخونی ندارم لپ دارم همه ام بچگی می کشیدن دماغ زیبایی ندارم بزرگ هم نیست بخوام عمل کنم خوشحال میشدم اگر سربالاتر بود+ویدئو (120 نظر) قباد ایرانی یا قباد ترکیه‌ای؛ نگاهی به استایل و چهره اسماعیل حاجی اوغلو بازیگر نقش شهاب حسینی در سریال شهرزاد+عکس/ بنظرتون کدوم یکی خوشتیپ‌ترن؟ (115 نظر) بهاره رهنما: به من میگید پیرزن ناراحت نمیشم چون من پیرزن جذابی هستم/ هر چی پیرتر هم بشم دوست داشتنی تر میشم+ویدئو (114 نظر) خلاقیت خنده دار اوستا بنا با طراحی توالت در سقف حمام حماسه آفرید / هنر نزد ایرانیان است و بس😂 (99 نظر) علی دایی: من پنت هاوس ندارم یه خونه 418 متری دارم؛ اگر می‌خواستم جور دیگری زندگی کنم 20 برج 20 طبقه داشتم+ویدیو (93 نظر) حدیث فولادوند بازیگر نقش فوزیه: من خیلی شبیه فوزیه هستم همین باعث شد گریم سنگینی نداشته باشم/ رسیدن به نقش خیلی مشکل بود (84 نظر) رهبر معظم انقلاب:هم پدرم، هم مادرم و هم خود من می‌خواستم طلبه بشم؛ از کلاس پنجم دبستان، عملاً درس طلبگی را در داخل مدرسه شروع کردم (77 نظر) خلاقیت تحسین برانگیز میوه فروش تهرانی با نوشته جالب در مغازه حماسه آفرین شد/ نمونه واقعی یک فرشته زمینی+عکس (75 نظر) دارا حیایی: به پول امین حیایی احتیاجی ندارم؛خونه 50متری خودمو به خونه 300متری بابام ترجیح میدم؛ کمک خانواده خیانته، فردا همسرم چه فکری در مورد من میکنه+ ویدئو (68 نظر) نعیمه نظام دوست: کورتن مصرف کردم پناه بردم به غذا در حال حاضر نعیمه نظام دوست هستم یک چاق بی پول! فکر میکردم پف کردم نگو چاق شدم😂 (67 نظر) مهران مدیری: رفته بودم مراسم ختم برگشتم دیدم یه خانوم زده به ماشین من داره گریه میکنه خواستم جنتلمن باشم گفتم اشکالی نداره اما بعدش که رفت نشستم گریه کردم🤣+ویدیو (66 نظر) ستاره سادات قطبی؛ 27 سال داشتم که با شهرام شکیبا آشنا شدم، به پسر شهرام گفتم علی ،من مامانت نیستم،اما همه جوره هواتو دارم، تمام سعیمو میکنم تا راضی باشی (61 نظر) مهران مدیری: دختر که هیچ، گربه هم به هنرمند نمی دهم! شهرزاد رو میخوام ترشی بندازم پسرمو هم زن نمیدم +فیلم (57 نظر)
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
تیتر امروز   
درخواست تصویب قانون برای حجاب خانم‌های بلاگر
کامل ترین تعبیر خواب سگ و معنای انواع مختلف خواب این حیوان / تعبیر دیدن سگ در خواب از نظر حضرت یوسف و ابن سیرین
آیا می دانستید مردم در جوکرتایم به صورت وحشیانه ای به گریه افتادند؟ لبخندی که به قیمت ریخته شدن خون مردم شهر تمام شد!
روایت شیرین رهبر معظم انقلاب از نقش دخترشان در بهبود یافتن دست ایشان بعد از ماجرای ترور: خدا فرزند دختری به ما داد که به من خیلی اُنس داشت و...
سایت رهگیری مرسولات پستی؛ روش های پیگیری مرسوله پستی از طریق کد رهگیری
مراحل مهم آماده کردن خودرو برای سفر / اگر قصد سفر داری حتما این 6 تا نکته رو چک کن تا وسط جاده نمونید
در جواب کم سعادتیم چی بگیم؟ / 36 جمله مناسب در پاسخ به "کم سعادتیم"
داستان های هزار و یک شب / شب هشتم : شاهزاده جادوشده و ماهیان (بخش دوم)
گرشا رضایی: همه خوانندگان ایرانی به لطف کامپیوتر خواننده شدند!/ نگرانی گرشا رضایی از پیشرفت هوش مصنوعی و انقراض خوانندگان انسانی!
لیلا بلوکات: در ابتدا قرار شد جوانی های زلیخا را من بازی کنم و خانم آهو خردمند نقش پیری زلیخا را بازی کند!
حادثه برای 50 نفر در تصادف زنجیره‌ای قم به اصفهان
خانه‌داری حرفه‌ای؛ برای برق انداختن لیوان چه کار کنیم ؟/ از بین بردن لکه چای از روی فنجان با این ترفندهای ساده و سه سوته
حمله روزنامه اصولگرا به پزشکیان: چرا در برابر آمریکا گفتید«با دشمنان مدارا»؟؛ نکند می‌خواهید با ترامپ، پنهانی مذاکره کنید؟
بررسی 100 روزگی دولت وفاق: بلاتکلیفی و بی‌برنامگی کاملا مشخص است
کلاهبرداری به نام فوتبالیست معروف در اینستاگرام به بهانه کار خیر!
منتخب روز   
وقوع زمین‌لرزه‌ 4.3 چند شهر خراسان رضوی را لرزاند انگشتر رهبر معظم انقلاب برای روز خواستگاری +ویدیو/ انگشتری که عشق را جاودانه می‌کند کشف جسد مرد میاندوآبی در زرینه‌ رود / او 14 روز گم شده بود! اتهام آدم‌ربایی برای زنی که می‌خواست شوهرش را سورپرایز کند! قرار شرم آور سیامک برای رسوایی دختر 22 ساله / اعتراف سیاه در کلانتری 4 کشته و 14 مجروح در واژگونی اتوبوس زائران حسینی در مسیر قروه به زنجان با 45 سرنشین قتل ناموسی دختر با شلیک گلوله در جنوب تهران توسط پدرش / از دامادم حرفی شنیدم که خونم را به جوش آورد پشیمان نیستم سگ هار جان کودک 9 ساله را در خوزستان گرفت/بیشتر مراقب کودکان باشید ننه لیلا، مادر جیب‌برهای ایران بود | جزئیات گفت و گو با دختر جیب‌بری که مدعی است نزد حرفه‌ای ترین جیب‌بر ایران آموزش دیده است! مردی سر همسرش را با کلنگ شکافت/ «10 روز بود به خاطر اختلاف خانوادگی با من روابط عاطفی نداشت» قتل دختر 19 ساله در باشگاه زیر زمینی بوکس/پسر رزمی کار از قصاص نجات یافت جزئیات دقیق پرونده قتل دوست صمیمی بر سر معامله / اولیای دم چرا بعد از 7 سال قاتل را بخشیدند؟