فیلم شعر خوانی شعر" نوازش" استاد فریدون مشیری:
شعر نوازش استاد فریدون مشیری
نوازنده اي پير و درمانده بود
زخلق جهان روي گردانده بود
نه از كهنه بر جاي چيزي نه نو
كه از بهر روزي گذارد گرو
يكي ساز فرسوده در خانه داشت
به بازار شد و در حراجش گذاشت
غبار زمان بر رخش ريخته
زبان بسته يك عمر ،اويخته
گسسته ،گشوده زهم تارها
چنان در خموشي كه ديوارها
بر او سا لها كس نيازرده دست
مگر بغض او را تواند شكست
فرو خفته در پردهايش نفس
بسا لال مانده زبيم عسس
فروشنده فرياد اغاز كرد
دو دينار قيمت بر ان ساز كرد
چو تكرار او اصرار بسيار رفت
به سختي بها تا سه دينار رفت
جمالش نه در خور بازار بود
يكي برده بي خريدار بود
نوازنده را غم بر اتش نشاند
نهيبي دلش را به اتش كشاند
سبك،دست لرزان فراپيش برد
غبار از رخ همزبانش سترد
به هر سيم دست نوازش كشيد
ز اواش بانگ موافق شنيد
به سامان رساندش ز اشفتگي
رهانيدش از ان فرو خفتگي
سزاوار سر پنجه اراستش
به حالت همان شد كه مي خواستش
چنان گرم با ساز دمساز شد
كه درهاي هفت اسمان باز شد
دو هم درد پرورده دست غم
فتادند از جان و از دل به هم
شكستند بي پرده بغض گران
زجور زمانه حكا يتگران
نوائي چنان دلكش و دلنواز
كه رهرو از ره فرو مانده باز
جهاني از ان حال خوش در شگفت
كه اتش به دلهايش در گرفت
دو همدل خريدند بازار را
فزودند جوش خريدار را
به سوداي ان ساز خاطر نواز
ز هر سو همه دستها شد دراز
فروشنده اينبار گفت از هزار
دو چندانش ،افزوده شد بيست بار
شگفتا نوازنده بينوا
نمي گشت ديگر ز سازش جدا
سر از سيلي سرخ غيرت نتافت
ز همت حياتي دگر گونه يافت
هنر را نه همسنگ كالا گرفت
بدين شيوه اش كار بالا گرفت
چو همت كند با هنر اشتي
جهان از تو باشد وچه پنداشتي.