به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعدنیوز به نقل از خبرفوری، رضا 30 ساله و نازنین 27 ساله به طبقه اول مجتمع خانواده رفتند و پشت در بسته یکی از شعبه ها به انتظار آغاز وقت رسیدگی به پرونده شان نشستند.
رضا همانطوری که در تلفن همراهش متنی را تایپ می کرد و برای کسی می فرستاد رو به نازنین کرد و با لبخندی تمسخرآمیز گفت واقعاً تو خجالت نمی کشی که به خاطر این موضوع می خواهی از من جدا شوی؟! تولد و سالگرد و ماهگرد چقدر اهمیت دارد که می خواهی زندگی مان را به خاطر فراموشی این تاریخ ها تباه کنی؟
نازنین بدون آنکه به چهره همسرش نگاه کند جواب داد: موضوع فراموشی تاریخ سالگرد و تولد نیست ایده آل های من و تو باهم فرق دارد و همین موضوع باعث شده نه من تو را درک کنم و نه تو من را بفهمی. مطمئن باش تصمیم من به نفع هردوی ماست.
دقایقی از بحث این زوج نگذشته بود که منشی دادگاه آنها را به داخل شعبه فراخواند.
قاضی که مردی میانسال با ته ریش سفید بود نگاهی به آنها کرد و سپس از زن جوان پرسید: شما 2 سال از ازدواج تان گذشته و به این زودی تصمیم به جدایی گرفتید؟ چه موضوعی باعث شده که فکر کنید این زندگی باید تمام شود؟
نازنین جواب داد: جناب قاضی همسر من در این مدت رفتارهایی کرد که دیگر تاب تحمل آن را ندارم.
من و رضا بواسطه یک دوست مشترک باهم آشنا شدیم و بعد از 4 ماه هم به خاطر علاقه ای که بین ما به وجود آمد تصمیم به ازدواج گرفتیم. پدر و مادرم بارها از من خواستند تا برای ازدواج عجله نکنم و حداقل یک سال باهم نامزد کنیم تا یکدیگر را بیشتر بشناسیم اما من مخالفت کردم و در نهایت هم با خواست و اصرار خودم با رضا ازدواج کردم.
قاضی با لبخند گفت: پس معلومه آدم عجولی هستی؟
نازنین گفت: بله متأسفانه قدری عجولم اما خیلی هم مقید به آداب و رسوم هستم. برای من احترام گذاشتن به دیگران و یادآوری مراسم و تاریخ های خاص خیلی اهمیت دارد و همه دوست ها و نزدیکانم این را می دانند اما رضا کلاً اعتقادی به این باورها ندارد.
رضا که از ابتدای جلسه ساکت بود به یکباره حرف های نازنین را قطع کرد و گفت: آقای قاضی من در بازار کار می کنم و از صبح تا شب گرفتار کار و مشکلاتم هستم و سعی می کنم با تلاش و کار خانواده ام در رفاه باشند اما در این دوسال هربار که به خانه می آیم و قیافه ناراحت همسرم را می بینم باید فکر کنم که امروز سالگرد ازدواج و تولد چه کسی بوده یا به چه کسی باید تبریک می گفتم که نگفتم. آقای قاضی من آنقدر دغدغه دارم که نمی توانم تاریخ تولد و سالگرد ازدواج دوست و فامیل را به ذهن بسپارم. نازنین گفت: تو حتی سالگرد ازدواج و نامزدی و عقد خودمان را هم یادت نیست اگر من چیزی نگویم حتی نمی دانی تولد من چه روزی است و...
رضا با لبخندی گفت: مگر می شود تاریخ تولدت یادم نباشد؟
نازنین جواب داد: اگر راست می گویی ما کی عقد کرده ایم؟ اگر گفتی من همینجا از تو عذرخواهی می کنم...
رضا در حالی که مشخص بود جوابی برای سؤال نازنین نداشت سکوت کرد اما بعد از چند لحظه از کوره در رفت و با صدایی بلندتر گفت: اصلاً تو دنبال چی هستی؟ با این سؤال های مزخرف می خواهی به کجا برسی؟ اگر نمی خواهی با من زندگی کنی نکن و طلاقت را بگیر و برو. اصلاً من با آدمی که می خواهد مدام ضایعم کند زندگی نمی کنم...
در این لحظه قاضی رضا را به آرامش دعوت کرد و گفت: به نظرم این مسائل قابل صحبت و حل کردن است.
خیلی زود تصمیم نگیرید. من از حرف ها و نگاه های شما متوجه شدم با اینکه از هم دلخورید اما یکدیگر را دوست دارید.
به همین خاطر شما را به جلسات مشاوره ارجاع می دهم و امیدوارم که مشکلتان حل شود بعد از آن اگر دیدم مشکل حل نشد تصمیم می گیرم.