داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هرکجا بیندم از دور کند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خدنگ
مادر سنگدلت تا زنده است
شهد در کام من و تست شرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ ترا
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد زآینه قلبم زنگ
عاشق بی خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد ببرد
خیره از باده و دیوانه ز بنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سرمنزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین
و اندکی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ :
آه دست پسرم یافت خراش
وای پای پسرم خورد به سنگ
****
حمد بر کردگار یکتا باد
که مرا شوق درس خواندن داد
آشنا کرد چشم من به کتاب
داد توفیق خیرم از هر باب
در سر من هوای درس نهاد
در دل من محبت استاد
پدرم را عطا نمود حیات
تا کند صرف کار من اوقات
مادرم را تناوری بخشید
مهر فرزند پروری بخشید
هردو مقدور خود به کار آرند
تا مرا درس خوان به بار آرند
****
مسافری تو و ناچار بایدت زادی
که زاد باید مر مرد را به گاه رحیل
کدام زاد نکوتر ز حب پیغمبر
که خلق را سوی ایزد ولای اوست دلیل
****
ما که اطفال این دبستانیم
همه از خاک پاک ایرانیم
همه با هم برادر وطنیم
مهربان همچو جسم با جانیم
اشرف و انجب تمام ملل
یادگار قدیم دورانیم
وطن ما به جای مادر ماست
ما گروه وطن پرستانیم
شکر داریم کز طفولیت
درس حُب الوطن همی خوانیم
چون که حُب وطن ز ایمانست
ما یقینا ز اهل ایمانیم
گر رسد دشمنی برای وطن
جان و دل رایگان بیفشانیم
****
هان ای پسر عزیز دلبند
بشنو ز پدر نصیحتی چند
ز این گفته سعادت تو جویم
پس یاد بگیر هرچه گویم
می باش به عمر خود سحر خیز
وز خواب سحر گهان بپرهیز
****
در آینه خویش را نظر کن
پاکیزه لباس خود به بر کن
از نرم و خشن هر آنچه پوشی
باید که به پاکیش بکوشی
****
با مادر خویش مهربان باش
آماده خدمتش به جان باش
با چشم ادب نگر پدر را
از گفته ی او مپیچ سر را
چون این دو شوند از تو خرسند
خرسند شود ز تو خداوند
****
در کوچه چو می روی به مکتب
معقول گذر کن و مؤدب
چون با ادب و تمیز باشی
پیش همه کس عزیز باشی
می کوش که هر چه گوید استاد
گیری همه را به چابکی یاد
****
کم و گوی و مگوی هرچه دانی
لب دوخته دار تا توانی
زنهار مگو سخن بجز راست
هر چند ترا در آن ضررهاست
****
هر شب که روی به جامه خواب
کن نیک تأمل اندر این باب
کان روز به علم تو چه افزود
وز کرده خود چه برده ای سود
روزی که در آن نکرده ای کار
آن روز ز عمر خویش مشمار
****
آن طفل که قدر وقت دانست
دانستن قدر خود توانست
هر آنچه رود ز دست انسان
شاید که به دست آید آسان
جز وقت که پیش کس نپاید
چون رفت ز کف به کف نیاید
****
این جهان پیش رادمردِ حکیم
هست محنت فزای ِغم آباد
زن و مرد و شه و گدا دارند
همه از دست این جهان فریاد
چشم عبرت گشا ببین که چسان
مسند جم بداد بر کف باد
پیرزالی است نوعروس نمای
کرده در زیر خاک بس داماد
همه ناکام از زمانه روند
هیچ کس نیست از جهان دل شاد
جامهٔ مرگش آسمان دوزد
هرکه اندر زمین ز مادر زاد
****
قصه شنیدم که بوالعلا به همه عمر
لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد
در مرض موت با اجازه دستور
خادم او جوجه ها به محضر او برد
خواجه چو آن طیر کشته دید برابر
اشک تحسّر ز هر دو دیده بیفشرد
گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر
تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد
مرگ برای ضعیف امر طبیعی است
هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد
****