حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بازجوی ساواک دوست دوران کودکی‌ام بود

  یکشنبه، 15 بهمن 1402 ID  کد خبر 373983
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بازجوی ساواک دوست دوران کودکی‌ام بود
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که از ابتدای شروع نهضت انقلاب اسلامی ایران در دوران طاغوت، در عرصه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی حضوری پررنگ داشته‌اند، انبوهی از خاطرات مستقیم از رویدادهای این دوره‌ی تاریخی را ثبت کرده‌اند و در بازه‌های زمانی مختلف و فرصت‌های مقتضی بازگو کرده‌اند.

به گزارش ساعدنیوز، بخش درس و عبرت رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن ایام دهه فجر و بزرگداشت چهل و پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران به انتشار برخی از خاطرات رهبر انقلاب در دوران مبارزات علیه رژیم ستم‌شاهی پرداخته است.

اولین دستگیری آیت‌الله خامنه‌ای

در خرداد ماه 1342 هجری شمسی(محرم 1383 هجری قمری) که کشتار بزرگ تهران و برخی شهرهای دیگر اتّفاق افتاده بود و صدها تن از مردم به قتل رسیده بودند، من در بیرجند بودم. رفتن من به آن شهر و در آن هنگام، با هدف افشاگری و رسواسازی رژیم حاکم، بویژه هتک حرمت علما و روحانیّون در مدرسه‌ی فیضیّه‌ی قم و نیز به قصد افشای برنامه‌هایی که رژیم برای نابود کردن هویّت اسلامی ملّت مسلمان ایران طراحی کرده بود، صورت گرفت.

من شهر بیرجند را از این جهت انتخاب کردم که این شهر دژ «امیر اسدالله عَلَم» بود. او ظاهراً پست وزارت دربار را داشت، امّا در واقع جایگاهش خیلی از این مقام بالاتر بود. او یکی از رجال قدرتمند کشور بود و در جلد دوّم خاطرات «فردوست» جایگاه عَلَم در ایران بیان شده است.

من در بیرجند دوستانی داشتم که طیّ دو سفر قبلی با آن‌ها آشنایی یافته بودم. روز سوّم محرّم به بیرجند رسیدم. روز هفتم محرّم فرا رسید؛ و این همان روز موعودی بود که امام خمینی (ره) توصیه کرده بود سخنران‌ها افشاگری علیه رژیم شاه را آغاز کنند. روز هفتم مصادف با جمعه بود.

در این اجتماع انبوه همه چیز را گفتم. تا روز تاسوعا که دستگیر شدم این سخنرانی‌ها را ادامه دادم. تا ظهر روز عاشورا در پاسگاه پلیس ماندم. نمی‌دانستم که بیرون بازداشتگاه چه می‌گذرد. بعداً مطّلع شدم که اوضاع در سراسر ایران آبستن حوادث بزرگی است. چنان‌که بعداً آیت‌الله تهامی ـ که شخصیّت برجسته‌ علمای بیرجند که فقیه و ادیب و خطیب و شجاع بود ـ برایم تعریف کرد، در همان بیرجند نیز هنگام دستگیری من اوضاع انفجارآمیز بوده. ظاهراً مقامات هم متوجّه این مطلب شده بودند و ترسیده بودند آن قیام‌های خروشان مردمی که در تهران و دیگر شهرهای ایران اتّفاق افتاده، در بیرجند هم اتّفاق بیفتد.

برای همین، در شورای تامین شهر، جلسه‌ی فوق‌العاده تشکیل داده بودند. این شورا صلاحیّت صدور حکم تبعید را داشت؛ لذا حکمی مبنی بر تبعید من به شهر مشهد (شهر خودم!) صادر کرد. ظاهراً مقامات خواسته بودند پیش از تبعید من، خشم مردم را فرو بنشانند؛ لذا مرا آزاد کردند و با من شرط کردند که منبر نروم. مردم بیرجند به من به چشم همدلی و محبّت مینگریستند، و من خوشحال بودم که میدیدم مردم این شهر ـ علیرغم ترس از قدرت عَلَم ـ با مبلّغان اسلام یک چنین همبستگی عاطفی دارند.

بازجوی ساواک دوست دوران کودکی‌ام بود

در سال 1342 شمسی برای تبلیغ در ایام ماه رمضان در اواخر زمستان به زاهدان رفتم که دوباره بازداشت شدم. بعد از بازجویی مرا بیرون بردند و سوار ماشین کردند و به خارج از شهر بردند. هوا تاریک و بسیار سرد بود. فهمیدم جایی که مرا برده‌اند پادگان نظامی است. مرا در بازداشتگاه نگهبانی انداختند. این میهمان جدید برای سربازان غیرمنتظره بود. سربازان از جای خود برخاستند و دور مرا گرفتند و با احترام به من سلام دادند. فرمانده سربازان وقتی آن رفتار را از افراد خود دید سریعاً مرا به مکانی انفرادی برد. صبح زود به مقر ساواک منتقل شدم.

در طی این مدت از من بازجویی شد که چند ساعت طول کشید. تعجب کردم وقتی دیدم که بازپرس از دوستان دوران کودکی من است و من در بازی‌های کودکانه او و برادرانش شرکت می‌کردم. پدر و برخی برادرانش از علما و سادات بودند. عصر بود که مرا به فرودگاه آوردند و به همراه دو مامور در هواپیما نشاندند. بعداَ متوجه شدم که عازم تهران هستیم. این نخستین سفر من با هواپیما بود. در هواپیما به مسائل مختلفی می‌اندیشیدم. به آیندۀ این نهضت اسلامی که برپا شده... به برپاکنندۀ نهضت امام خمینی... به آینده‌ای که در انتظار من بود. از فکر به این امور که جز خدای متعال کسی از عاقبت آن آگاه نیست منصرف شدم، مجله‌ای برداشتم و به ورق زدن آن پرداختم. چشمم به غزلی افتاد که از آن خوشم آمد.

من عادت داشتم که هر شعری را می‌پسندیدم در دفتر خاصی که «سفینه غزل» نامیده بودم، می‌نوشتم. دیدم دو مامور همراه من از دو طرف گردن می‌کشند تا ببینند من چه می‌نویسم. وقتی شعر را نوشتم ذیل آن این عبارات را هم افزودم: «این ابیات را در هواپیمایی که مرا به همراهی دو مامور خوش‌اخلاق از زاهدان به جای نامعلومی می‌برد، نوشتم!» این عبارت اثر مثبتی بر هر دوی آن‌ها گذاشت.

بعد از زندان به دیدار امام رفتم

اواخر سال 42 برای تبلیغ ماه رمضان به زاهدان رفتم که بازداشت و به تهران منتقل شدم. بعد از بازداشت وقتی از زندان خارج شدم شور و شوق دلم را فرا گرفت و گفتم من هم توکل به خدا کنم و به محل اقامت امام بروم شاید به من هم اجازه ملاقات بدهند. آدرس را به دست آوردم و به قیطریه رفتم. قیطریه در آن زمان منطقه‌ای خالی از ساختمان بود و تک‌وتوک خانه‌هایی در آن دیده می‌شد. من به خانه امام نزدیک شدم. نگهبانان تمام اطراف خانه را گرفته بودند.

به یکی از آن‌ها گفتم من تازه از زندان آمده‌ام و می‌خواهم مانند سایر زندانیان با آقا ملاقات کنم. آن‌ها با یکدیگر اختلاف‌نظر پیدا کردند. بالاخره توافق کردند که به من اجازه دهند فقط برای چند دقیقه وارد شوم. در زدم. حاج آقا مصطفی – فرزند امام – در را باز کرد و از دیدن من دچار شگفتی شد. از من پرسید: کِی آزاد شدید؟ گفتم: دو روز پیش! وارد یکی از اتاق‌ها شدم و آقا را در برابر خود یافتم. احساساتی که در دلم محبوس مانده بود غلیان کرد. عواطفم در برابر امام سرریز شد. برای آقا وضع امت و دوستان را در غیاب ایشان بیان کردم و اظهار داشتم که موسم رمضان امسال بدون بازده به هدر رفت و لذا باید ‌از هم‌اکنون برای موسم محرّم برنامه‌ریزی کنیم.

پسرم مرا نشناخت!

در سال 1346 مجددا توسط ساواک بازداشت و زندانی شدم. یک روز پسرم مصطفی را که دو ساله بود به زندان آوردند. یکی از سربازان دوان‌دوان آمد و گفت پسر شما را آورده‌اند. به درِ زندان نگاه انداختم دیدم یکی از افسران، مصطفی را بغل گرفته و به سوی من می‌آید. مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک به‌علت اینکه مدتی طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت؛ لذا با چهره‌ای گرفته و اخم‌کرده به من نگریست. سپس زد زیر گریه. به‌شدت می‌گریست. نتوانستم او را آرام کنم. لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقیه ـ که اجازۀ دیدار با من را نداشتند ـ بازگرداند. این امر به قدری مرا متاثّر ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دل‌آزرده بودم.


مبارزه و همراهی همسر

با آن‌که خانه‌ ما بارها مورد یورش دژخیمان واقع شد، و با آن‌که من بارها در برابر او بازداشت شدم، و حتّی در نیمه‌شب که برای دستگیری من به خانه‌ ما ریختند، مورد ضرب و جرح واقع شدم، علیرغم همه‌ این‌ها، من هیچگاه ترسی یا ضعفی یا افسردگی و ملالتی در همسرم مشاهده نکردم. با روحیّه‌ای عالی و قوی در زندان به ملاقات من می‌آمد. در این ملاقات‌ها، به من اعتماد و اطمینان میداد. هرگز نشد وقتی من در زندان بودم، خبر ناراحت‌کننده‌ای به من بدهد. به یاد ندارم که مثلاً خبر بیماری یکی از فرزندان را به من داده باشد؛ یا مطلبی را که برایم ناخوشایند باشد، درباره‌ی خانواده و بستگان و والدین گفته باشد. همچنین باید به صبر و شکیبایی فراوان او در تحمّل سختی و مشقّت زندگی در دوران پیش از انقلاب، و اصرار او بر ساده‌زیستی در دوران پس از انقلاب اسلامی اشاره کنم.

رفتار عجیب یک دوست نزدیک

[در یکی از موارد بعد از آزادی از بازداشت ساواک] پس از بازگشت به منزل برای تشرف به زیارت حضرت رضا(علیه‌السلام) و نماز در مسجد گوهرشاد به حرم رفتم. دیروقت بود و صحن تقریبا خالی بود. از دور دو تن از دوستان و هم‌درس‌های خود را دیدم که با یکی از آن‌ها علقه خاصی دارم. از این تصادف بسیار خوشحال شدم زیرا انتظار نداشتم کسی را در آنجا ببینم. با شوق دیدار چهره‌هایی که زندان، میان من و آنها فاصله انداخته بود به سوی آن دو رفتم. انتظار داشتم آنها هم به محض دیدن من به سویم بیایند و بعد از این مدت جدایی از دیدار من خوشحال شوند. به طرف آن‌ها رفتم و نزدیکشان رسیدم. می‌خواستم سلام کنم که دیدم از من رو می‌گردانند. گویی یکی از آن دو به دیگری گفته بود او اکنون از زندان خارج شده و شاید تحت نظر است پس از او دوری کنیم! این برخورد سخت مرا متاثر کرد. من این‌گونه برخوردها را از برخی روحانیون فراوان دیده‌ام در حالی که به‌عکس آن‌ها، جوانان اعم از طلاب علوم دینی و دانشجویان دانشگاه در مواقعی که به زندان می‌افتادم بیشتر دور مرا می‌گرفتند.

شکنجه‌گری که زندانی شد!

پنج شش ماه پس از پیروزی انقلاب، طیِّ ماموریتی از تهران به شهر خودم مشهد آمدم. در آن هنگام عضو شورای انقلاب و نماینده شورای انقلاب در وزارت دفاع و نماینده امام در تعدادی از سازمان‌های کشور بودم. مقامات مشهد از من خواستند تا از ساختمان «کمیته مرکزی انقلاب» بازدید کنم. کمیته‌های انقلاب در آن زمان اداره بیشتر امور شهرهای ایران را بر عهده داشتند. ساختمان «حزبِ رستاخیز» در مشهد برای این منظور انتخاب شده بود. به من گفتند: آخرین طبقه این ساختمان در حال حاضر مخصوص زندانیان خطرناک است. اسامی آن‌ها را ذکر کردند و من بیشترشان را می‌شناختم. ]یکی‌شان[ از شنکجه‌گران من در پنجمین زندان بود و من از گستاخی‌ها و وقاحتش در آن زمان خیلی چیزها به یاد داشتم.

تو یوسف می‌شوی!

در یاد من خواب‌های عجیبی مانده. یکی به گمانم مربوط به سال 1346 یا 1347 باشد. در آن زمان وضع سیاسی مشهد در نهایت شدت و سختی بود و اسلام‌گرایان دچار گرفتاری و محنت زیادی بودند. چنان‌که جز چند تن از رفقا با من در میدان باقی نماندند و بقیه ترجیح دادند عرصه مبارزه را رها کنند. در آن شرایط، خواب دیدم که حضرت امام خمینی(ره) وفات کرده و جنازه ایشان در یکی از خانه‌های مشهد واقع در نزدیکی خانه پدر من روی زمین است. غم و اندوه وجودم را فرا گرفته بود. تابوت را روی دوش گرفتیم. جمعیت انبوهی هم در پی جنازه به حرکت در آمدند که در میان آن‌ها شمار بسیاری از علما بودند و من هم با آن‌ها حرکت می‌کردم.

با صدای بلند می‌گریستم و از شدت تالّم و تاثّر با دست روی زانوی خود می‌زدم. چیزی که بر درد من می‌افزود این بود که می‌دیدم برخی علما بدون اینکه توجهی بکنند و عبرتی بگیرند و بی‌آنکه احساس اندوهی در آنها مشاهده شود با هم صحبت می‌کنند و می‌خندند! جنازه به آخر شهر رسید. بیشتر تشییع‌کنندگان بازگشتند اما جنازه راه خود را در بیرون از شهر ادامه داد. بیست سی تشییع‌کننده همچنان در پی جنازه حرکت می‌کردند. بیشتر تشییع‌کنندگان در پایین تپه ماندند. جنازه به همراه چهار پنج تشییع‌کننده به سمت بالای تپه رفت که من هم با آن‌ها به دنبال جنازه بودم. تابوت را بالای تپه قرار دادیم. من به پایین پا نزدیک شدم تا درحالی که چهره حضرت امام را می‌بینم، با او وداع کنم.

ناگهان دیدم دست راست ایشان که انگشت سبابه آن به حالت اشاره بود به سمت بالا حرکت می‌کند تا اینکه انگشت اشاره‌اش به پیشانی من رسید و آن لمس کرد یا نزدیک بود لمس کند. با شگفتی و حیرت نگاه می‌کردم. لب‌هایش را گشود و دو بار گفت: تو یوسف می‌شوی... تو یوسف می‌شوی! خوابم را برای خیلی از بستگان و دوستان نقل کردم از جمله برای مادرم (رحمه‌الله‌علیها) که فوراً آن را چنین تعبیر کرد: بله یوسف خواهی شد به این معنی که همواره در زندان خواهی بود!

عضویت در شورای انقلاب چهار ماه بعد از تبعید

[مهر 1357] در یزد بودم که شنیدم امام به پاریس عزیمت کرده‌اند. از یزد با هواپیما به تهران و از آن‌جا به مشهد رفتم. در مشهد ماندم و مشغول فعالیت‌های انقلابی بودم تا اینکه به فرمان امام راحل برای حضور در شورای انقلاب به تهران فراخوانده شدم. روز 22 بهمن 1357 انقلاب به پیروزی رسید. در اواسط سال 1360 به ریاست جمهوری انتخاب شدم. فاصله میان آزادی من از تبعید تا عضویت در شورای انقلاب حدود چهار ماه بود. همچنان‌که بین آزادی و انتخاب به ریاست جمهوری، سه سال فاصله شد.

خوابیم یا بیدار؟!

در آن روزها ما در یک حالت بُهت بودیم. در حالی که در همه‌ فعالیت‌های آن روزها ما طبعاً داخل بودیم. همان‌طور که می‌دانید ما عضو شورای انقلاب بودیم و یک حضور دائمی تقریباً وجود داشت. لکن یک حالت ناباوری و بهت بر همه‌ی ما حاکم بود. من یک چیزی بگویم که شاید شما تعجب بکنید.

من تا مدتی بعد از 22 بهمن هم که گذشته بود بارها به این فکر می‌افتادم که ما خوابیم یا بیدار. و تلاش می‌کردم که از خواب بیدار شوم. یعنی اگر خواب هستم، این رویای طلایی که بعدش لابد اگر آدم بیدار شود هر چه قدر خواهد بود خیلی ادامه پیدا نکند، اینقدر برای ما شگفت‌آور بود مسئله.


  دیدگاه ها
ناشناس
6 ماه پیش

رهبر عزیزم دوست دارم سایه ات مستدام 🤲🤲🌹
ناشناس
6 ماه پیش

حضرت ماه سایه ات مستدام باد 🌹🌹🌹🤲🤲🤲
بازدیدکننده
6 ماه پیش

خدا نگهدار باشدواقعا یوسف شدی عزیز ايران شدی
یاحق
6 ماه پیش

اگاه ترین،خالص ترین،سالم ترین وساده ترین رهبر در دنیا بی تردید ایشان هستند،در پناه الله وامام زمان عج انشاالله
سیداحمد
6 ماه پیش

در تایید حضرت آقای خامنه ای همین بس که حضرت مهدی عج الله فرمودند ایشان از ما اهل بیت هستند.
بازدیدکننده
6 ماه پیش

ای کاش می‌توانستم یکبار تو را زیارت کنم خدایا از عمر ما کم کن وبه عمر رهبرمان بیفزا
امید
6 ماه پیش

زندگی رادوست دارم رهبرم رابیشتر
علی رضا
6 ماه پیش

برای سلامتی امام زمان صلوات
بازدیدکننده
6 ماه پیش

عشق فقط سید علی خامنه ای
عسل
6 ماه پیش

جانم فدای رهبرم
میثم
6 ماه پیش

رهبری هوشیار و اگاه به زمانه و مردممی چنین بزرگوار و در صحنه واقعا ایول دا ره جانا نه
بهنام
6 ماه پیش

عچب سرگذشتی داشتین آقا
بازدیدکننده
6 ماه پیش

مرد واقعی با اخلاص
حبیب
6 ماه پیش

لبیک یاامام خامنه ای
شهروند یزدی
6 ماه پیش

ای رهبر آزاده آماده ایم آماده.... برایتان طول عمر و سلامتی آرزومندم ....فدای وجود پر از مهرت تا کور شود هر آنکه نتواند دید
سرباز امام زمان عج ۱۱۳
6 ماه پیش

لبیک یا امام خامنه ای، لبیک یا امام خمینی خدا به شما سلامتی، عمر باعزت بده آقا جونم.پدر مهربان
آرام
6 ماه پیش

سایت مستدام آقا جانم
شهرزاد
6 ماه پیش

درود فراوان به شما رهبر عزیز و گرامی و مهربان آرزوی دیدار شما را از خداوند متعال خواهانم.
اسماعیل
6 ماه پیش

ازخداوند می خواهم وجودرهبرمعظم انقلاب راازتمام بلاهاحفظ کند. انشاالله من ایشان راخیلی باوردارم.
بازدیدکننده
6 ماه پیش

رهبرم دوستت دارم پاینده وپایدار باشی
بازدیدکننده
6 ماه پیش

خیلی خاطره های رهبر جذابه
بازدیدکننده
6 ماه پیش

خدا حفظتون کنه رهبرم🌺🌺🌺
بازدیدکننده
6 ماه پیش

لبیک یا خامنه ای 💚💚💚
رُز
6 ماه پیش

پایدار و برقرار باشی رهبر عزیزمون. و انشاالله پرچم را به دست آقا امام زمان بدین و ما در رکابتون جان و مال و آبرو بسپاریم.
جانباز
6 ماه پیش

درود بررهبر فرزانه انقلاب اسلامی ایران
بازدیدکننده
6 ماه پیش

خدا حفظت کنه سید علی. آبرو و افتخار ایران و اسلام هستی.
بازدیدکننده
6 ماه پیش

ای خدای مهربان رهبر عزیز مارا درپناه خودت حفظ کن آن شاءاللَّه
نرگس.
6 ماه پیش

خدا به اقا سلامتی و طول عمر با عزت عنایت کنه
رضا
6 ماه پیش

زنده باد رهبر فرزانه همیشه در قلب ما هستی می مانی دوستت داریم
پربحث های هفته   
همسر رهبر معظم انقلاب بعد از خریدن مبل دست دوم توسط رهبری: تا الان زندگی ‌ما طلبگی بوده، الان هم مبل در خانه نیاورید! (218 نظر) مهران مدیری: 11 سال است که از یک مار نگهداری می کنم؛ الان 2 متر و 20 سانتی‌متر هست+عکس (168 نظر) روایتی از عصبانیت رهبر معظم انقلاب از عوض کردن فرش کهنه و نخ نمای خانه شان: اشتباه کردید که عوض نمودید بروید همان زیلوها را بیاورید (107 نظر) تزئین میز عزای سعید راد با شمع و گل و خرما و عکس های یادگاری در خانه مجللشان/ خدا رحمتشون کنه+عکس (106 نظر) عروسِ رهبر معظم انقلاب: بچه ام اسباب بازی ندارد، در اتاق آقا یک میز هست و 6 تا صندلی پلاستیکی و یک تلفن که به دیوار وصل است+عکس (99 نظر) تصویری از خانه ابدی سعید راد، میرزا رضا سریال گیلدخت /روحش شاد و یادش گرامی (73 نظر) خلاقیت خنده دار مغازه دار اردبیلی برای کشاندن مشتری به مغازه حماسه آفرید/ مغز نیس که معدن طلاست😂👌+عکس (57 نظر) ژست‌های سیدمحمد خاتمی با بازیگران در سینما؛ از تعظیم در برابر مهتاب کرامتی تا پُفیلا خوردن در حال تماشای فیلم+عکس/ همراهی همسر سیدحسن خمینی و سام درخشانی با رئیس‌جمهور سابق (34 نظر) رهبر معظم انقلاب: ما درخانه تنها یک فرش دستباف داریم که جهیزیه همسرم بوده بقیه خانه موکت است/ ساده زیستی ایشان مثال زدنی است (32 نظر) استوری تبریک خاص سرلشگر باقری به مناسبت روز چپ دست‌ها به رهبر معظم انقلاب+عکس (31 نظر) نگاهی به جشن تولد عاشقانه 45 سالگی الهام چرخنده بازیگر سریال آوای باران و باکس گل شیک روی میز/ مبارکا باشه+عکس (30 نظر) خلاقیت خنده دار هندوانه فروش سمنانی برای جذب مشتری حماسه آفرید/ مغز نیست که معدن طلای خالصه😂+عکس (28 نظر) مراسم تشییع مادر پژمان جمشیدی، با حضور چهره های سرشناس و بازیگران +عکس/ روحش شاد و یادش گرامی (27 نظر) خلاقیت خنده دار مغازه دار شیرازی برای کشاندن مشتری به مغازه حماسه آفرید/ مغز نیست که معدن طلاست😂👌+عکس (26 نظر) نگاهی به بازیگران و سلبریتی‌هایی که حیوان خانگی دارند+عکس/ از گربه محمدرضا گلزار و نفیسه روشن تا سگ پاکوتاه بهرام رادان و بهاره افشاری (25 نظر)
منتخب روز   
طرز تهیه غذای محبوب ناصرالدین شاه قاجار! /فسنجان ناصری با مواد اعلا ابتکار جالب یک مرد خلاق در دادن انواع لقب به مسعود پزشکیان حماسه آفرید+ویدئو/ هنر نزد ایرانیان است و بس... (فیلم) سکانس فوق عاشقانه شهاب حسینی و لیلا حاتمی در فیلم "پرسه در ماه" / ما کاملا شبیه همیم طرز نگاهامون دو دو زدن چشامون ...😍 استارت تمرینات سخت علیرضا بیرانوند در تراکتور +فیلم/ آقای دروازه بان آمادگی بدن بالایی دارد! سکانس عاشقانه دل باختن قباد به شهرزاد/ نشود فاش کسی آنچه میان من و توست (فیلم) سکانس فوق العاده احساسی و عاشقانه از شهاب حسینی و معشوقه‌اش در سریال "شهرزاد" / با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچکس به تو مانند نشد😍 (فیلم) خرید دکتر مسعود پزشکیان از یک سوپرمارکت در تهران به همراه نوه‌ها و عروسش با کارت بانکی شخصی / نوه‌ها پدربزرگ را به خرج انداخته‌اند اقدام منحصربفرد و زیبای طلافروش یزدی به احترام دختر سه ساله امام حسین(ع)+عکس/ این جور تصاویر مخصوص ایران ماست والسلام👌 (فیلم) رهبر معظم انقلاب: به من می‌گویند شما گفتید سوءاستفاده جویان را افشا نکنید / ما حق نداریم افراد را به صرف گمان متهم کنیم سکانس خوشحالی قُباد از بارداری شهرزاد/ قُباد: من تا الان نمیدونستم از این دنیا و از این زندگی چی میخوام اما الان....