معرفی کتاب عقاب های تپه 60 اثر محمدرضا بایرامی

  پنجشنبه، 11 آذر 1400   زمان مطالعه 5 دقیقه
معرفی کتاب عقاب های تپه 60 اثر محمدرضا بایرامی
کتاب صوتی عقاب‌های تپه 60 نوشته محمدرضا بایرامی، داستان دو دوست نوجوان در روزهای جنگ ایران و عراق را روایت می‌کند که به جبهه‌های جنگ اعزام می‌شوند و اتفاقاتی برایشان رقم می‌خورد.

درباره کتاب عقاب های تپه 60

محمدرضا بایرامی در کتاب صوتی عقاب های تپه 60 با نگاهی بسیار جزئی نگر به یک بخش خیلی کوچک از واقعه، قصه را تا پنهان ترین و نزدیک ترین لایه های جنگ برده است. در این کتاب فقط صحبت از شجاعت و ایثار و دلیری رزمندگان در مناطق جنگی نیست بلکه در جایی بسیار دورتر از این مسائل، زندگی عادی چند رزمنده در یک گروه روایت می شود.زبان داستان ساده همراه با کلماتی متناسب با مخاطبان هدف است. بهره گیری از روایت یک دست و خطی به همراه به کارگیری عبارات شاعرانه و احساسی از نکاتی است که بدون افراط و تفریط توانسته جذابیت داستان را دوچندان کند.بایرامی توانسته به طرز هنرمندانه ای فضاسازی های دقیق و عالی را در کتابش پیاده کند، به گونه ای که می توان گفت زمینه اثر بیشتر از هر چیز بر مبنای توصیف و صحنه پردازی شکل گرفته و این موضوع بر موفقیت کتاب بسیار اثرگذار بوده است. توصیفات جزئی او از صحنه ها، حوادث و به خصوص شخصیت ها توانسته به خوبی فضای داستان را در ذهن مخاطب به تصویر بکشد و وقایع را در مقابل چشمان او به نمایش بگذارد. به طوری که شما خود را به راحتی در سنگر رزمندگان حاضر می بینید و گویی با آنان زندگی می کنید و حتی عقاب را در دستان خود احساس می کنید.

خلاصه کتاب عقاب های تپه 60

این کتاب قصه و روایتی نو از جنگ دارد. نویسنده در این داستان، نوجوانی به نام احمد را به عنوان قهرمان قصه نشان داده که به ناگاه از فضای بی خیال و سرد دبیرستان، خودش را به همراه دوستش سعید در خط مقدم جنگ می بیند. این دو دوست در ابتدای ورود خود به آن فضای جنگی، احساس غریبگی می کنند. با این حال این احساس بیشتر ناشی از پاکی و معصومیت روحشان است تا ناآشنایی با منطقه جنگی.سعید و احمد و بچه های دیگری که در جبهه های جنگ هستند هنوز دوست دارند گل بچینند و به دیدن زیبایی و طراوت تپه ها و منظره های آن جا بروند، همانند عقاب هایی که در آسمان آن منطقه، آسوده و به راحتی به پرواز درمی آیند. اما جنگ با هیچ کس و هیچ چیز شوخی ندارد، نه با انسان ها و نه حتی با حیوانات. از همین رو وقتی بچه های داستان به بالای تپه ای می روند تا لانه عقاب ها را بیابند، ترکش های یک خمپاره یک عقاب ماده را می کشد.آن ها بازمی گردند ولی احمد باز هم به تپه برمی گردد و بچه عقابی را که حالا در لانه تنها مانده با خود می برد. این عمل او باعث تنبیهش می شود چرا که به تنهایی به تپه 60 رفته است. او نام بچه عقاب را آذرخش می گذارد و از او نگه داری می کند.جنگ همچنان ادامه دارد و سعید و احمد باید در نقش بی سیم چی و گشتی مدام در خط مقدم حضور داشته باشند و سخت ترین لحظات را تجربه کنند. آذرخش یک بار در طوفان راهش را گم می کند اما بعد با بال شکسته بازمی گردد. به همین دلیل یکی از رزمندگان پیشنهاد می دهد به عقاب بیاموزند که به نشانه ها پاسخ بدهد. احمد نیز چنین می کند و سرانجام به آذرخش یاد می دهد که به صدای سوت او واکنش نشان بدهد.روزها می گذرد و روزی احمد و هم رزمانش به تله دشمن می افتند. سعید نیز روی مین رفته و بسیار مجروح می شود. ارتباط آن ها با نیروهای دیگر قطع شده و اکنون نوبت آذرخش است که به آنان کمک کند.

درباره نویسنده کتاب عقاب های تپه 60

محمدرضا بایرامی (متولد ۱۳۴۰ در اردبیل) نویسندهٔ معاصر ایرانی است.بایرامی با کتاب کوه مرا صدا زد از قصه های سبلان توانست جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس را از آن خود کند.وی در حال حاضر رئیس خانه داستان ایران است. بایرامی بابت نگارش رمانِ لم یزرع، جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را کسب کرد.

محمدرضا بایرامی

قسمتی از کتاب عقاب های تپه 60

حتی تا ساعتی از ظهر گذشته هم هنوز هوا خوب و آفتابی بود. اما نمی دانم چطور می شود که ناگهان همه چیز به هم می ریزد. خورشید یکهو غیبش می زند و بعد ابرهای سیاهی که معلوم نیست به یک باره از کجا پیدا شده اند، می آیند و کپه کپه آسمان را پر می کنند و هوا به سرعت عوض می شود.

حبیب و ناصر نگاه معناداری به هم می اندازند. سعید آسمان را نگاه می کند. تپه ها یکی بعد از دیگری در ابر و غبار گم می شوند. باد با سرعت تمام شروع کرده به وزیدن. ناصر به طرف سنگر پشت سرمان می دود. حبیب افق دوردست را نگاه می کند. زمین آن جا سیاه شده. باد در سنگر را به دیوار می کوبد. سنگی می گذاریم جلوی در. ناصر با بیل دسته کوتاهی از راه می رسد.

حبیب می گوید: «حسابی به شیار دور سنگر برس. تا می تونی خاک رو بده طرف دیوارها تا آب نتونه نفوذ کنه.» ناصر می گوید: «خیالت تخت باشه.» حبیب می رود به طرف جعبه نارنجک تفنگی. ناصر می پیچد پشت سنگر. چند نفر از سنگرهای همسایه بیرون می آیند. حبیب در جعبه را باز می کند. مقداری نایلون توی جعبه است. می روم به طرفش. باد شدت می گیرد. یک دسته سار به سرعت از بالای سرمان می گذرند. انگار چیزی دنبالشان کرده.

شناسنامه کتاب عقاب های تپه 60

  • نویسنده: محمدرضا بایرامی
  • انتشارات: سوره مهر
  • تعداد صفحات:164
  • نسخه صوتی:دارد
  • نسخه الکترونیکی: دارد

مشخصات کتاب صوتی عقاب های تپه 60


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها   
آخرین تصاویر