درباره کتاب زائران کوهستان مه آلود
کتاب زائران کوهستان مه آلود نوشته محمدرشا بایرامی است. این کتاب داستان گروهی است که برای دیدن یک مراسم مذهبی به سفر می روند اما در راه دچار مشکل می شوند. نویسنده این کتاب را براساس یک تجربه واقعی نوشته است.بایرامی در «زائران کوهستان مه آلود» بار دیگر به سنت مورد علاقه خود که استفاده از عناصر ادبی فولکلور در داستان نویسی برای نوجوانان است بازگشته است و از جغرافیا و زیست بوم روستایی ایران استفاده ای ناب و بکر برای خلق موقعیت های داستانی داشته است.«زائران کوهستان مه آلود» با استفاده از تم سفر برای خلق اثر داستانی و حضور فراز و فرودهای داستانی بسیار که در کشاکش سفر برای حاضران در آن شکل می پذیرد و راز آمیز شدن بستر داستانی، به افزایش جذابیت داستان بسیار کمک کرده است.
خلاصه کتاب زائران کوهستان مه آلود
کتاب زائران کوهستان مه آلود داستانی با موضوع سفر و شناخت در مسیر سفر است. سفری به کوهستانی رازآلود در روستایی دور از دسترس که هر سال مراسم مذهبی سنتی خاصی را برگزار می کند. این مراسم گروه بسیاری را از گوشه و کنار کشور به سوی خود می کشاند تا نفسی یا شاید دیداری تازه کنند. اما در این بار در مسیر مسائل و مشکلاتی گریبان مسافران داستان را می گیرد آنها مجبورند با به خطر انداختن خودشان راه تازه ای برای رسیدن پیدا کنند.
درباره نویسنده کتاب زائران کوهستان مه آلود
محمدرضا بایرامی (متولد ۱۳۴۰ در اردبیل) نویسندهٔ معاصر ایرانی است.بایرامی با کتاب کوه مرا صدا زد از قصه های سبلان توانست جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس را از آن خود کند.وی در حال حاضر رئیس خانه داستان ایران است. بایرامی بابت نگارش رمانِ لم یزرع، جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را کسب کرد.
قسمتی از کتاب زائران کوهستان مه آلود
کوله ام سنگینی می کرد. گذاشتمش رو زمین و چشم دوختم به راه. خبری نبود. کوچه های باریک همیشه دردسر سازند. اگر کوچه مان پهن بود، می توانستم تو خانه منتظر دایی بشوم. شاید می آمد داخل و چای هم می خورد و پدر و مادرم را هم دلداری می داد که نترسید و مشکلی پیش نمی آید. شاید هم آن ها پشیمانش می کردند و همان بهتر که قرارمان سر کوچه بود. چه قدر زور زده بودم تا از رو ببرم شان. آخرسر، پدرم گفته بود برو به جهنم و مادر اضافه کرده بود که: ولی اگر طوریت شد، انتظار نداشته باش که ما بیفتیم تو کوه و کمر یا در بیمارستان ها دنبالت بگردیم. می دانم که دایی را هم تو مجبور کرده ای. او که اهل ماجراجویی نبود.
گمانم داداشش را خیلی کم تر از من می شناخت. شاید هم این طوری می گفت تا لجم را در بیاورد.
ولی ما فقط می خواستیم برویم سفر. نه قصد ماجراجویی داشتیم و نه دنبال دردسر بودیم. و این کاری بود که معمولاً انجام می دادیم. من همهٔ کوه های اطراف تهران را با دایی زیر پا گذاشته بودم. از «دارآباد» و «سیاه بند» گرفته تا «توچال» و «شاه نشین» و قلهٔ «بازارک». دایی صخره نورد قابلی هم بود. تو راه «کلک چال» که می رفتیم، لذت بخش ترین تفریحش بالا کشیدن از دیوارهٔ «اسپیلت» بود. اما وقتی می خواست از دیوارهٔ ناآشنایی بالا برود، گاهی ساعت ها زل می زد به آن و نقشه می کشید، نقشهٔ راه. مسیرها را با نگاه یکی یکی می رفت و می آمد، می رفت و می آمد تا به نتیجه ای برسد یا نرسد. بیش تر از همه هم رو شیب های منفی بود که گیر می کرد؛ همان جاهایی که گاه مجبورش می کرد بزند زیر کاسه کوزه و یکی دوبار کلاهش را دور سر بچرخاند بی نتیجه.
«بیش از سی چهل درجه! هیچ کارش نمی شود کرد. باید قیدش را زد.»
این جور وقت ها اگر کسی از دور نگاه می کرد، دایی را بخشی از سنگ های دوروبر خیال می کرد؛ با این تفاوت که این مجسمهٔ سنگی، به آدم شبیه بود و رنگش هم معمولاً آبی و سبز و قرمز بود و نه سربی یا اخرایی یا کبود یا هرچه که بود.
به نظر کار یک نواخت و غیر قابل تحملی می آمد مثل چوب خشک شدن و زل زدن به دیواره، ولی این فقط ظاهرش بود. دایی یک آن هم آرامش نداشت. اصل ماجرا در همان نقشهٔ راه بود، والا همهٔ زحمت میخ کوبی و طناب کشی دود می شد و می رفت هوا. تازه، هر دو می دانستیم که حوصله، مغز صخره نوردی و کوه نوردی است. دایی حتی مقاومت را هم جزیی از حوصله می دانست.
شناسنامه کتاب زائران کوهستان مه آلود
- نویسنده: محمدرضا بایرامی
- انتشارات: نیستان
- تعداد صفحات:176
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد