معرفی رمان موش‌ها و آدم‌ها اثر جان استاین‌بک

  یکشنبه، 10 مرداد 1400   زمان مطالعه 14 دقیقه
معرفی رمان موش‌ها و آدم‌ها اثر جان استاین‌بک
کتاب موش‌ها و آدم‌ها با عنوان اصلی Of Mice and Men رمان کوتاهی از جان استاین‌بک – John steinbeck – نویسنده آمریکایی است. جان استاین‌بک در سال ۱۹۶۲ به خاطر آثارش و به‌خصوص به خاطر دو کتابِ خوشه‌های خشم و موش‌ها و آدم‌ها توانست برنده جایزه نوبل شود.

درباره کتاب موش ها و آدم ها

«موش ها و آدم ها» رمانی از جان اشتاین بک، نویسنده توانای آمریکایی، برنده نوبل ۱۹۶۲ و خالق «خوشه های خشم» است. جرج میلتون و لنی اسمال دو دوست اند که با مهتری در آخوری روزگار می گذرانند. آرزوی همیشگی آنها این است که روزی بتوانند خودشان جایی را بخرند و در آن خرگوش پرورش دهند. لنی خیلی با هوش نیست اما مهربان است و از بچگی عاشق چیزهای نرم و نوازش آنها بوده است؛ او زور بازوی زیادی هم دارد و به همین خاطر مدام دچار دردسر می شود؛ تا این که یک روز ناخواسته هنگام نوازش موهای زن پسر ارباب، او را می کشد و از ترس فرار می کند. کرلی، پسر ارباب با افرادش به دنبال یافتن لنی راهی می شوند. جرج هم مجبور می شود برخلاف سوگندی که برای حمایت از دوستش خورده با آنان همراه شود. «لنی شروع کرد با انگشتان درشت خود موی زن را نازکردن! زن گفت: «دیگه بهمشون نزن!» لنی گفت: «وای، چه نرمه! چه کیفی داره!» و با شدت بیش تری مالید. «آخ چه خوبه!» «گفتم مواظب باش! همه رو به هم زدی!» بعد با خشم داد زد: «بس کن دیگه! دستتو بکش کنار، یالا، فورآ! موامو خراب کردی!» و سرش را به ضرب به یک طرف کشید و انگشتان لنی دور موهای او حلقه شد و در آن ها آویخت. زن داد زد: «ولم کن، گفتم ولم کن!» لنی وحشت کرد. صورتش از ترس درهم پیچیده بود. زن جیغ کشید و دست دیگر لنی بر دهان و بینی اش حلقه شد و به التماس می گفت: «نکن، جیغ نزن! تو رو به خدا جیغ نزن! جورج منو می کشه!» زن زیر چنگال او به شدت تقلا می کرد. پاهایش را روی یونجه می کوبید و به هر طرف می پیچید تا خود را خلاص کند و شیونی خفه از لای دست های لنی بیرون زد.» مبنای این داستان اشتاین بک، آموخته های او درباره زندگی مردان بی خانمان و دربدری آنها در پی کاگری در اصطبل ها است. در «موش ها و آدم ها» همه به نوعی تنها هستند و دنیای آرزوهایشان را تبدیل به پناه گاهی برای فرار از این تنهایی کرده اند. این داستان به خوبی استثمار بیچارگان و تهیدستان به دست ثروتمندان را نشان می دهد.

خلاصه کتاب موش ها و آدم ها

داستان این کتاب در مورد جورج و لنی است. دو نفری که ویژگی های بسیار متفاوتی با هم دارند اما هر دو کارگر کوچنده اند. برای پیدا کردن کار، از مزرعه ای به مزرعه دیگر می روند و به امید اینکه روزی بتوانند زمین و مزرعه اختصاصی خودشان را داشته باشند زندگی می کنند.

جورج، فردی باهوش و وفادار است که جثه بسیار ریزی دارد و دوستش لنی، فردی سبک مغز و مهربان است که جثه ای عظیم دارد. قدرت لنی همیشه مورد توجه کارفرماها است و این نقطه قوتی برای آنان در جهت پیدا کردن کار محسوب می شود. اما مشکل اصلی لنی، سبک مغز بودنش نیست، چراکه همیشه جورج را در کنار خود دارد و او می تواند در مواقع لازم کنترل کار را در دست بگیرد. مشکلی اصلی لنی این است که قلب مهربانی دارد و همچنین نمی تواند قدرت خود را تحت کنترل داشته باشد.لنی عاشق حیوانات است و چیزهای لطیف و قشنگ است. دوست دارد همیشه یک موش، خرگوش، توله سگ یا مثلا پیرهن لطیف داشته باشد که بتواند آن را ناز کند و دست مهربانی بر سر آن بکشد. طبیعتا در اثر نوازش های شدید همیشه جان حیوانات را می گیرد. اما همین علاقه به حیوانات به جورج فرصت می دهد تا بتواند او را کنترل کند. جورج رویاهای داشتن یک مزرعه را در ذهن لنی قرار می دهد که در آن لنی می تواند ده ها خرگوش داشته باشد و هرچقدر که بخواهد به آن ها رسیدگی کند و آن ها را نوازش کند.

جورج نگاه تندی به او انداخت و پرسید: «اون چی بود از جیبت درآوردی؟»
لنی زیرکانه گفت: «چیزی تو جیبم نیست!»
«می دونم، دیگه تو جیبت نیست. تو دستته! چیه تو دستت؟ چی قایم کردی؟»
«هیچی جورج، به خدا هیچی!»
«بدش به من، یالا!»
لنی دست بسته اش را از جورج دور برد. «چیزی نیست، یه موشه فقط جورج!»
«یه موش؟ یه موش زنده؟»
«نه جورج، مرده. اما من نکشتمش! به خدا نکشتمش. مرده پیداش کردم.»
جورج گفت: «بدش بیاد!»
«آخ جورج، بذا پیشم باشه!»
«گفتم رد کن بیاد!»
دستِ بسته ی لنی به آهستگی اطاعت کرد. جورج موش را از او گرفت و آن را به آن طرف آبگیر، به میان بوته ها، پرت کرد. «من نمی فهمم یه موش مرده به چه دردت می خوره!»
لنی گفت: «تو راه که داشتیم می اومدیم با شستم نازش می کردم.» (موش ها و آدم ها – صفحه ۱۳)

اکنون جورج و لنی از مزرعه وید که در آن مشکلی برایشان پیش آمده بود فرار کرده اند و به دنبال کار وارد مزرعه جدیدی می شوند. جورج امیدوار است که لنی این بار قلب مهربانش را کنترل کند و هوس نوازش چیزهای لطیف به سرش نزند. در مزرعه وید که در آن کار می کردند، همین موضوع باعث دردسر آن ها شده بود. چیزی که جورج آن را برای اسلیم به این شکل توصیف می کند:

اسلیم به او زل زده بود و به آهستگی سر تکان می داد. گفت: «خب، بعد چی شد؟»

جورج ورق ها را دوباره با دقت منظم چید برای یک دست فال دیگر. «هیچی، دختره نه گذاشت و نه ورداشت، یکراست رفت به پلیس شکایت که لنی بش دست درازی کرده. مردای وید جمع شدن و راه افتادن لنی رو تیکه تیکه کنن. ما مجبور شدیم تا هوا تاریک بشه تو یه نهر آبیاری قایم بشیم. فقط سرمون از آب بیرون بود و زیر بوته ها کنار کانال پیدا نبود. بعد هوا که تاریک شد زدیم به چاک.» (موش ها و آدم ها – صفحه ۶۲-۶۱)

در ادامه جورج و لنی که همچنان به رویای شیرین خود فکر می کنند مشغول کار در مزرعه جدید می شوند و داستان اصلی کتاب از اینجا به بعد آغار می شود. داستانی عمیق که پایانی بی نهایت تاثیرگذار دارد.

شخصیت های موش ها و آدم ها؛ کارگران رویاباف

داستان موش ها و آدم ها زندگی دو کارگر ساده و روز مزد، به نام های «جورج» و «لنی» است که در کالیفرنیا به دنبال پیدا کردن کار به هر مزرعه ای سر می زنند. در تمام داستان لنی و جورج آرزوی داشتن زمینی که به خود آنها تعلق داشته باشد را در سر دارند. آرزوی بزرگ لنی داشتن یک مزرعه شخصی با ده ها خرگوش است. به اعتقاد گروه زیادی از خوانندگانِ داستانِ تاثیرگذارِ موش ها و آدم ها، رویای لنی نشان دهنده ی رویای آن گروه از کارگران آمریکایی است که در سال ۱۹۲۹ به دلیل رکود اقتصادی آمریکا استثمار شدند و جان اشتاین بک به خوبی در این داستان، این رویا را از زبان شخصیت هایش روایت می کند. رویای مشترک جورج و لنی که باعث شده تا آنها به هم وابسته باشند و رفاقت خوبی مثل یک پیمان برادری بین آنها برقرار باشد.جورج، مردی ریزه اندام، چابک و وفادار و لنی مردی درشت هیکل اما از نظر ذهنی عقب افتاده است که مثل کودکان رفتار می کند. لنی بیش از حد مهربان است و محبت ها و بی احتیاطی های او باعث خرابکاری هایش می شود. در مقابل، جورج مراقب لنی است و سعی می کند مانع خرابکاری های او شود. آنها جز این دوستی چیز دیگری ندارند و به داشتن هم دل خوش کرده اند. اما رفتارهای لنی همیشه برای آنها دردسر ساز است.جان اشتاین بک در کتاب موش ها و آدم ها، تنهایی کارگرها، زندگی سخت آنها و آرزوهای بربادرفته شان را به تصویر می کشد.

چرا باید موش ها و آدم ها را بخوانیم؟

کتاب موش ها و آدم ها با عنوان انگلیسی Of Mice and Men روایتی زیبا و دلنشین از روابط انسان های تنها و طبقه ی پایین جامعه ی کارگری آمریکاست که به دنبال رویاهای خود هستند تا شاید روزی به واقعیت بپیوندد. شیوه روایت داستان، سوم شخص (دانای کل) است و آن چیزی که بیشتر باعث کشش داستان شده است گفت و گوهای بین شخصیت هاست. جان اشتاینبک با خلق شخصیت های تاثیر گذار خواننده را به تفکری عمیق وا می دارد. کتاب موش ها و آدم ها برای آن هایی که وقت کافی ندارند و در عین حال می خواهند کتابی کم حجم و جذاب بخوانند، خواندنی است.

موش ها چه کسانی هستند؟

«موش» در داستان موش ها و آدم ها معنای نمادین دارد. موش در واقع نماد کارگران و زجر آنها در برابر ظلم ارباب ها است. کارگرانی که مورد استثمار ثروتمندان قرار گرفته اند و مثل موش در چنگال آنها اسیر و ناچار به زندگیِ بی رفاه و بی امکانات شده اند و حتی آرزوهای آنها نقش بر آب شده است. نام کتاب هم برگرفته از شعری معروف از رابرت برنز است:« چه بسیار نقش های موش ها و آدم ها که نقش بر آب است».

فیلم موش ها و آدم ها

از آثار ادبی جان اشتاین بک به دلیل ساختار جذاب و استفاده از زبان مردم عادی، بارها در سینما اقتباس شده است. «جان فورد» کارگردان مشهور آمریکایی از رمان «خوشه های خشم» فیلمی را کارگردانی کرد که به یکی از مشهورترین فیلم های جان فورد در سینما تبدیل شد.خود جان اشتاین بک هم به سینما علاقه داشت و تجربه های موفقی در فیلمنامه نویسی داشت. در سال 1939 جان اشتاین بک در نگارش فیلمنامه ی فیلم «موش ها و آدم ها» به کارگردانی «لوئیس مایلستون» همکاری کرد. در سال 1992 هم فیلم موش ها و آدم ها به کارگردانی «گری سینایس» با اقتباسی از این کتاب ساخته شد.در سال 1351، فیلمی به نام «تپلی» در سینمای پیش از انقلاب به کارگردانی و نویسندگی «رضا میرلوحی» بر اساس همین رمان در ایران ساخته شد. فیلمی که فیلمنامه نویس و کارگردان آن سعی کرده است معادل ایرانی قصه ی آمریکایی اشتاین بک را به تصویر بکشد.«شرق بهشت»، «مروارید»،«پونی سرخ» و «ذرت داغ» فیلم های دیگری بودند که از داستان های اشتاین بک با همین عنوان نام ها ساخته شده اند.اما بزرگ ترین و ماندگارترین همکاری اشتاین بک در عرصه ی سینما، نوشتن دیالوگ های ماندگار فیلم «زنده باد زاپاتا» به کارگردانی «الیا کازان» بود، فیلمی که با بازی درخشان و خیره کننده «مارلون براندو» در نقش رهبر انقلابی و شورشی مکزیکی در تاریخ سینما ماندگار شد و جوایز زیادی دریافت کرد.

درباره نویسنده کتاب موش ها و آدم ها

جان ارنست استاینبک جونیور، زاده ی ۲۷ فوریه ۱۹۰۲ - درگذشته ی ۲۰ دسامبر ۱۹۶۸) که در منابع فارسی بیشتر با نام جان اشتاین بک شناخته می شود، یکی از شناخته شده ترین و پرخواننده ترین نویسندگان قرن بیستم آمریکاست. پدر جان، خزانه دار و مادرش آموزگار بود. پس از تحصیل علوم در دانشگاه استانفورد، در سال ۱۹۲۵ بی آنکه دانشنامه ای دریافت کرده باشد، دانشگاه را رها کرد و به نیویورک رفت. در این شهر خبرنگاری کرد و پس از دو سال به کالیفرنیا برگشت. مدتی به عنوان کارگر ساده، متصدی داروخانه، میوه چین و... به کار پرداخت و به همین سبب با مشکلات برزگران و کارگران آشنا شد. پس از آن، پاسبانی خانه ای را پذیرفت و در این زمان وقت کافی برای خواندن و نوشتن پیدا کرد. زمانی که جهان به سرعت به سمت مدرنیسم پیش می رفت و ادوات جدید کشاورزی جایگزین بیل و گاوآهن می شد، او در اندیشه ی غم و درد و رنج آنان بود. نخستین اثرش جام زرین را در سال ۱۹۲۹ نوشت. نگاه انسان دوستانه و دقیق او به جهان پیرامون و چهره ی رنج کشیده ی خودش سبب درخشش او در نوشتن آثاری چون موش ها و آدم ها و خوشه های خشم شد.خوشه های خشم او، در سال ۱۹۳۹ منتشر شد و جایزه ی پولیتزر را از آن خود کرد. اشتاین بک به سبب خلق این آثار، جایزه ی نوبل سال ۱۹۶۲ را برد. از نوشته های دیگر او به چراگاه های آسمان، به خدایی ناشناس، تورتیلافلت، دره دراز، ماه پنهان است، دهکده ی ازیادرفته، کره اسب کهر، شرق بهشت، مروارید و پنجشنبه ی شیرین می توان اشاره کرد.

جان ارنست استاینبک جونیور

ترجمه های کتاب موش ها و آدم ها

در سال های اخیر رمان «موش ها و آدم ها» نوشته ی «جان اشتاین بک» توسط مترجمان مختلف به فارسی برگردانده شده است. از جمله ترجمه های موفق این کتاب می توان به ترجمه ی «مهدی افشار» از انتشارات «به سخن»، ترجمه ی «سروش حبیبی» از نشر«ماهی»، ترجمه ی «فرزام حبیبی اصفهانی» انتشارات آتیسا، ترجمه ی «پرویز داریوش» از نشر اساطیر و ترجمه ی «فاطمه حقیقی» از نشر پنگوئن اشاره کرد.

قسمتی از کتاب موش ها و آدم ها

جورج از جا در رفت که: «سس مُس خبری نیست! تو هرچی نداشته باشیم همونو هوس می کنی! پناه بر خدا! اگه تو رو بیخ ریشم نداشتم زندگیم چه راحت بود! هر جا می رفتم برام کار بود. نه دردسری، نه دقمصه ای! آخرِ ماهم که می شد پنجاه چوقمو می گرفتم و می رفتم شهر و هر غلطی می خواستم می کردم. غذامو هرجا دلم می خواست می خوردم، تو هتل، یا هر جای دیگه، و هرچی ام می خواستم سفارش می دادم و این کارِ هر ماهم بود. یه گالن نوشیدنی می خریدم یا می رفتم توی یه کافه ورق بازی می کردم یا برا خودم بیلیارد می زدم!» (موش ها و آدم ها – صفحه ۲۰)

کروکس، متصدی سیاه پوست اصطبل، در یراق خانه می خوابید؛ اتاقکی چوبی کنار اصطبل. یک دیوار این اتاقک پنجره ای داشت چهارشیشه ای و دیوار مقابل آن درِ تنگِ یک لته ای که به اصطبل باز می شد. بستر کروکس صندوق درازی بود پر از کاه که او پتوهای خود را روی آن می انداخت. (موش ها و آدم ها – صفحه ۹۳)

کروکس به نرمی گفت: «شاید حالا حالیت بشه. تو جورجو داری. تو می دونی جورج برمی گرده. حالا خیال کن هیچ کسو نداشتی! خیال کن اجازه نداشتی بری تو خوابگاه با اونای دیگه ورق بازی کنی! چون سیایی! تو دوس داشتی سیاه باشی؟ خیال کن مجبور بودی این جا قوقو تنها بشینی و فقط کتابتو بخونی. می تونسی تا هوا تاریک بشه نعل بازی کنی. اما بعد مجبور بودی تنها بشینی و کتاب بخونی. کتاب خوندن کیف نداره، آدم احتیاج داره یکیو داشته باشه. آدم می خواد یکی پهلوش باشه!»
با صدایی گریان ادامه داد: «اگر آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه می شه. فرق نمی کنه طرف آدم کی باشه. هرکی می خواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: «من بت می گم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش می شه!» (موش ها و آدم ها – صفحه ۱۰۱)

زن پرسید: «خرگوشا مگه چی دارن که تو این جور دیوونه شونی!»
لنی مدتی فکر کرد تا ببیند چه جواب بدهد. با احتیاط به زن نزدیک شد و گفت: «من چیزای قشنگو دوس دارم ناز کنم. یه روز تو یه بازار مکاره از اون خرگوشای موبلند دیدم. انقد قشنگ بود که خدا می دونه! بعضی وقتا اگه چیز قشنگ تری گیرم نیاد موشارم دوس دارم ناز کنم.» (موش ها و آدم ها – صفحه ۱۲۴)

شناسنامه کتاب موش ها و آدم ها

  • نویسنده: جان استاین بک
  • ترجمه: سروش حبیبی
  • انتشارات: ماهی
  • تعداد صفحات: ۱۶۰
  • نسخه صوتی:دارد
  • نسخه الکترونیکی: دارد

مشخصات کتاب صوتی موش ها و آدم ها


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها