به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعد نیوز به نقل از برترین ها، وضعیت آن که میماند و با فقدان دست و پنجه نرم میکند، وضعیت غریبیست، پس از فقدان زندگی رنگ میبازد و دیگر هیچ چیزی نمیتواند شور زندگی کردن را برگرداند، خصوصا آن که تجربه فقدان در سنین پایین باشد، یک فقدان توامان باشد. وضعیت مونا مهرجویی که با یک فقدان سهمگین، خشن و ناجوانمردانه روبرو شده است، وضعیت هولناکیست این مطلب درباره مونا مهرجوییست که بیگمان سختترین ساعات زندگیاش را سپری میکند.
رضا صائمی، روزنامه نگار و فعال رسانه در یادداشتی در رابطه با قتل هولناک داریوش مهرجویی و همسرش و مواجهه دخترشان مونا با این واقعه تلخ نوشت
* تراژدی مهرجویی دردناک بود، برای همه، خاصه برای آنها که دوستش داشتند، اما این رنج برای "مونا مهرجویی" بغرنج تر است، داغ تر... سوگ فقط نه، درد جانسوزی که به سردی نمی گراید، هر از گاهی گُر می گیرد و به جانش آتش می زند...این چند روز مدام به او می اندیشم که سوگ و شوک و رنج و تنهایی و ترس و تروما را با هم تحمل می کند...نمی دانم اصلا می توان چنین هولناکی سترگی را تحمل کرد یا نه؟
* داغ، داغون می کند اما این فراتر از یک داغ است....چیزی که نمی دانم باید چه نامی برای آن گذاشت تا بتوان در وصف بگنجد...اینجاست که کلمات، کم می آورند و زبان از سخن، ساقط می شود!....برخی درد ها لال می کند..نه در خیال می گنجد نه بر زبان جاری می شود...کلمات شاید به درد تسلیت بخورند اما تسکین نمی دهند!
* او پیش از اینکه وارد خانه شود و آن صحنه فجیع از کشتار پدر و مادرش را ببیند، شاید یکی از خوشبخت ترین و خوش اقبال ترین دختران ایران زمین بود...دختر مهرجویی بود...چه حس خوشایندی...اینکه دختر یکی از بزرگترین فیلمسازان ایرانی باشی، برای عمری عزت و سربلندی کافیست اما بعد از آنکه سر بریده پدر را به چشم ببینی چه؟...آخرین پیام پدر این باشد که شام بیا خانه و اولین صحنه ای که در خانه ببینی پیکری بی جان و خونین و سر بریده او باشد...هنوز هم او دختر مهرجویی است اما حالا این یعنی تجربه دردناک ترین شکل دختر کسی بودن...رنج آورترین تجربه فرزند بودن... چگونه تاب می آورد؟
* چگونه می خواهد تاب بیاورد؟....تجربه این فاجعه از او چه خواهد ساخت؟....چگونه می خواهد به زندگی برگردد؟ به خودش و خوشی هایش!... تماشای این خشونت عریان و بی رحمانه از پیکر سلاخی شده پدر و مادر برای دختری بیست و دو ساله چنان دهشتناک است که خیالش هم به رنج مالیخولیایی منجر می شود
* او دختر پدری است که زیباترین لحظه های عاشقانه را در میزانسن های رویایی در قاب سینما به تصویر کشید و حالا آخرین تصویری که از پدر در خاطرش مانده قاب قتل اوست!...این خیلی بی رحمانه است...خیلی ناعادلانه!...او دختر پدری است که حتی وقتی قهرمان قصه اش؛ هامون تفنگ را به قصد کشتن مهشید نشانه گرفت، دستش می لرزید و زیر لب می گفت: "لاکردار نمی دونی هنوز چقدر دوستت دارم"....حالا کدام تراپی می خواهد ترومای او را درمان کند؟ کدام حدی از صبوری می تواند آتش درونش را خاموش کند؟ درد دوری و داغ فراق او را، این زخم ناسور را کدام سخنی مرهم است که تماشای عزیزی در خون تا مرز جنون می کشاند آدم را....عشق است و آتش و خون، داغ است و درد دوری....کی می توان نگفتن، کی می توان صبوری!
صفحه اینستاگرامی سینمالِیدی هم دلنوشته احساسی با عنوان «برای مونای عزیز، دختری که همسنٍ سنتوریست...» را برای همدردی با مونا مهرجویی منتشر کرد و نوشت:
* «هروقت صدای سنتور فیلم می اومد. مونا توی شکمم انگار میرقصید»
* در یکی از پستهای صفحه وحیده محمدی فر، او خاطره جذابی از دوران بارداری اش در زمان پیش تولید و فیلمبرداری «سنتوری» (از محبوبترین آثار استاد مهرجویی) با همان قلم روان و گیرایش نقل کرده است. مناسب دیدیم که برای احوالات این ساعات، روزها و شبهای نحسی که مونا جان مهرجویی سپری میکند این خاطره را بازنشر و به او یادآوری کنیم که تنها نیست.
* زنده یاد وحیده محمدی فر که اتفاقا از فیلمنامهنویسان فیلم سنتوری هم بود نوشته؛ «دوران فیلمبرداری سنتوری مونا جان به دنیا اومد..... گاهی می رفتم سر صحنه .. خوب یادمه هروقت صدای سنتور فیلم می اومدمونا توی شکمم انگار میرقصید.
* شبی که مهمونی رو در لواسان میگرفتن در یک خانهی بزرگ ویلایی و علی سنتوری اون آهنگ معروفش رو خوند که گوشی رو بردار تا صدات یه لحظه آرومم کنه ، حالم خوب نبود. همسرم نگران بود...
* رفتم طبقه ی پایین استراحت کنم به خودم میگفتم نکنه الان بچه به دنیا بیاد اینجا..اون بالا سرو صدا و من تنها پایین در آرامش یک شب سرد و طولانی... گلشیفته می اومد بهم سر میزد میگفت خوبی؟ میگفتم اره نگران نباش فقط بهتره توی شلوغی نباشم و استراحت کنم تو برو سر فیلم برداری. درست یکی دو روز بعد مونا به دنیا اومد.. صبح یک چهارشنبه بود. اتاق من پر از گل از طرف بچه های سنتوری...
* عکس تقریبا یک سال بعد بود به همراه بهرام رادان و عباس یاری در منزل ما.. اون روز هنوز فیلم سنتوری توقیف نشده بود و همه ی ما شاد بودیم».
واکنش برخی کاربران در این رابطه را بخوانید:
* بهروز شجاعی، روزنامهنگار: صفحه اینستاگرام مونا مهرجویی را میدیدم، دختری سرشار از شور زندگی، هنرمند، کتابخوان و اهل تفکر؛ پدر و مادرش رفتند، چه تکاندهنده هم رفتند و من به این دختر و آنچه از بر سر او آمد میاندیشم.
* اکانت کاربری «حامی» با اشاره به انتشار برخی تصاویر و ویدئوها از صفحه اینستاگرامی دختر مهرجویی نوشت: مونا مهرجویی رو میبینم که تو اینستاگرامش لوکیشن رو زده خونه و خونه ای که دیگه خونه نیست و قتلگاهه و دنیای زیبای این دختر هنرمند را تیره و تار کرده.
* مهسا دیگر کاربر توئیتر نوشت: با اتفاقی که برای خانواده استاد مهرجویی افتاد،همش دارم به مونا دختر استاد فکر میکنم،که چی دیده!؟چی فکر کرده؟!چه حالی شده؟! چی کشیدی دختر؟!
* سمیرا هم با قلبی اندوهگین اینگونه در باره این حادثه شوم صحبت کرد: همه از داریوش مهرجویی و همسرس حرف میزنن، کسی نمیگه به اون دختر (مونا) چه گذشت؟! وقتی پدر و مادرش رو دید، تا وقتیکه نگهبان و پلیس و دوست و آشنا بیاد چقدر طول کشید؟؟ چی کشید این بچه … اونا که رفتن،دخترشون چجوری ادامه میده.
* کیارش اما از منظر دیگری این ترژادی را تحلیل کرده: من به دخترک نوجوونی فکر میکنم که دیگه آدم عادی نمیشه و به زندگی عادی برنمیگرده.
* رها هم در توئیتر خود ضمن همدردی عمیق با مونا مهرجویی گفت: هر خبری رو که میخونم به مونا مهرجویی فکر میکنم. آدمی که وقتی برمیگرده خونه با جسد بیجون مادر و پدرش مواجه میشه، چطور به زندگی ادامه میده؟ کاش سختی این اتفاق، آسون بگذره واسهش.
* حساب کاربری «مردی برای تمام فصول با بازنشر استوری مونا مهرجویی که نوشته بود « مامان و بابا...» توئیت زد: استوری مونا مهرجویی از غصه لالت میکنه...
* کوروش هم ادبیاتی آکنده از احساس غم و اندوه نوشت: مهرجویی رفت. اما مونا (دختر مهرجویی) چطور میخواد به زندگی برگرده. دیدن جسدهای غرق خون پدرو مادرش و.. قاتل دونفر رو نکشته.