سلام قدیما بابام کارمند بود، جمعه ها یا میرفتیم خونه ی مادربزرگ ها یا اینکه پدرم میرفت مسافر کشی و با پول مسافر کشی کباب میخرید و می اومد خونه. خدا همه شون رو بیامرزه
من دختر نوجوانی بودم ک اخر هفته ها بلااستثنا ی عده فامیل بی شعور خودشون رو دعوت میکردن خونه ما و ما مثل گارسون کار میکردیم و ارزوم بود ی جمعه ما بریم مهمونی . خداروشکر اون روزهای بد تموم شد . میومدن میخوردن و ی تعارف نمیکردن
خدا رو شکر که این غذاهای خوب و میپختن ؤالا الان که کسی درآمد نداره من یادم نمیاد تو بچگی تو خونه خودمان غذای خوبی خورده باشم مادر خدابیامزم که تو جوانی فوت کرد و ما بچه سه چهار ساله ماندیم مادربزرگ مهربونم و خدا رحمت کنه تا وقتی بود اگه اجازه میدادن میرفتیم یه شکم سیر غذا میخوردیم والا در حسرت این بودیم که از مدرسه میایم گازی روشن باشه و غذا بخوریم این صحنه رو دیدم اشکم در اومد خدا تمام مادرهای عزیز و مادربزرگهای مهربونم رو حفظ کنه اونایی هم که ندارن خدا رحمت کنه روحشان شاد
آقا یه جوری میگین یادش بخیر آدم خجالت میکشه بگه ما همین الآنم تو همین شرایط زندگی میکنیم...ولی با توجه به صحبتهای دوستان انگار خیلی قدیمی از دنیا جا موندیم
یادش بخیر.جمعه ها مادر خدابیامرز فقط ماهی صبور شکم پر درست میکرد.ای داد که داغ مادرا و مادر بزرگمون هم بدنمون موند.وای که وقتی بوی ماهی مادر و نون مادربزرگ تا هفت محله دورتر هم میپیچید!!!
1 هفته پیش
1 هفته پیش
1 هفته پیش
1 هفته پیش
1 هفته پیش
1 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش
2 هفته پیش