نی هفت بند از گیاه نی ساخته می شود. برای ساخت این گونه نی آن را طوری برش می دهند که از سر تا ته آن شامل هفت بند شود و اخیراً به صورت مصنوعی (نی اصلاح شدهٔ مصنوعی) نیز ساخته شده است. نی هفت بند یا به اصطلاح نی متشکل از ۵ سوراخ در جلو و یک سوراخ در پشت آن است که توسط انگشتان دوم و چهارم از یک دست و انگشتان اول تا چهارم از دست دیگر پوشیده می شوند.در ادامه ساعد نیوز گلچینی از بهترین اشعار فارسی در مورد نی گردآوری کرده است که میتوانید با دوستان خود به اشتراک بگذارید. همراه ساعد نیوز باشید.
زیباترین اشعار فارسی با مضمون نِی
نشنواز نی،گفته اش دل خون کند
بشنو از مي، عاقلی مجنون کند
تا که نی در خون نگردد نیست نی
می که تا دلخون نگردد نیست می
بشنو از ني د ر حريم خون نشست
بر تن آن عشق خود گلگون نشست
بشکن آن نی را بجز آن شهد نیست
نارفیقان را وفا بر عهد نیست
ني به عشق مي خمار از هم شكافت
مي به ياري از ني و از جان شتافت
می به نی می گفت : بس ! شکوای خود
ناله بس کن بس کن این آوای خود
سينه را بر تیغ نامردان نهي
یا برای بی خردها، جان دهی
مشنو از ني ، ني حديث از غصه هاست
بشنو از مي كز پي اش انديشه هاست
ني نوايي از دل واز خون شدن
مي به راه و در پی مجنون شدن
ني شکست از غصه، گشتش سر نگون
ساقیا، می در خم و دل در جنون
ني شكست و اشك او چون خون شده
جام من از می ببین افزون شده
نی به می گوید : شکن ؛ از عشق یار
خسته ام از ظلم و جور روزگار
ای بهار آن نی ندارد اختیار
بشنو از می شکوه های بیشمار
ای نی زن کجائی؟
بیا نی بنواز پشت دروازه من
بیا صدای نی ات را بی پیچان درون قلب من
بیا یک سازی بزن با نی ات در کلبه من
که با هرصدائی .ساز نی تورا بشنوم
من با هر صدائی از پشت دروازه ام
وباهرتک زدنی به دروازه ام
انتظار صدای تورا دارم
وتک زدن تورا میخوام.
ای نی زن کجائی؟
دلم اوای نی تورا دارد
بیا نی بنواز در این دنیای ابری واندوه
بیامرا بانی ات بیدار کن از خواب عشق
بیا بانی زدن پاک ات همه غصه هارا از قلبم بیرون کن.
ای نی زن کجائی؟
بیا بانی زدن ات اشکی به مژگانم بچکان.
بیانی بنواز تا همه ان مجنونی تورا نظاره کند
دلهای سنگ همه شیشه شوند.
عشق من وتو از اسمان ببارد
وبرپلک سنگها بنشیند واب شود
تا همه مهربان وصادق شود
نی بنواز برای من بااحساس وغرور وباسازی یک عمر
درخیال روزهای روشنم وشبهای با سکوتم صدائی بیانداز
بیا در پاک تری وبلندترین مقام جهان ایستاده شو
فریاد عشق را با سازی نی ات در اسمانها بی پیچان.
ای نی زن بیا؟
ای نی زن بیا؟
من منتظرم...................
🎼🎼🎼
از جدایی ها
آی نی زن ... نی بزن، در من بدم
تا برآرم نغمه های زیر و بم
تا بیاندازم گره در جان باد
تا بشویم آب را در چاه یاد
تا بگیرم ترس و جان بازی کنم
پیش پای دل، سر اندازی کنم
آی نی زن... آی نی زن ... نی بزن
تا که هم تن وارهد، هم پیرهن
تا به آرام آورم آواره را
مادر و لالایی و گهواره را
تا ببافم گیسوی رنگین کمان
تا بیاندازم به پشت آسمان
تا به چشم شب کشم جادوی خواب
تا شوم دالان نور آفتاب
تا که از تندیس خود بیرون شوم
بس کنم تکرار و دیگرگون شوم
تا در آغوش نیستان بوده ام
ناله ای در خویش پنهان بوده ام
تا مرا از نیستان ببریده اند،
در من این جان پریشان دیده اند
چون که نی از هستی خود درگذشت
با دم نی زن تواند جفت گشت
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
قدر داند روزگار وصل خویش
از جدایی ها مرا اندیشه نیست
عشق را جز در جدایی ریشه نیست
در فراق دوست، گستاخ آمدم
ریشه گیر و شاخ در شاخ آمدم
گر چه دشوار آمد این راه فراق
می سپارم با شکوه اشتیاق
از جدا یی �های� ها �هو� می شود
دست های عاشقان رو می شود
حال ما از این جدایی ها نکوست
این سر آشفته ام دلخواه اوست
هسته چون تنهاست، رویا می شود
کی به بالا بُن شکوفا می شود ؟
سینه باید از تپش های فراق
تا بگوید شرح درد اشتیتاق
کی مرا از ظنّ خود گیرد کنار ؟
آن که در عشق آمده دیوانه وار
چون بر آید دست عشق از آستین
هر کسی او می شود، ظنّ هم یقین
آی نی زن با لبم دمساز شو
نی شو و نی زن شو و آواز شو
در نفیرم هر کسی نالیده است
جز صدای عشق را نشنیده است
🎼🎼🎼
شبی دیدم کنار بوستانی
فتاده یک نی از دست شبانی
نشستم با تآنی در کنارش
گرفتم از رخش گرد و غبارش
نهادم بر لبش لبهای لرزان
دمیدم بر درونش آه سوزان
ز سوز آه من نی ناله ها کرد
به صحرا شور و غوغایی به پا کرد
بنال ای نی که دنیا را بقا نیست
چو آرامش در این دار فنا نیست
بنال ای نی نماند جاودانه
به جز عشق و نوای عاشقانه
بنال ای نی به لحن نای داود
که هر نالیدنش ذکر خدا بود
بنال ای نی که یار دلربا رفت
نمی دانم که از پیشم کجا رفت
بیا تا از پی اش با هم بگردیم
که هر دو آشنا با آه و دردیم
بنال ای نی که یارم زار و خسته
به پشت پرده غیبت نشسته
بنال ای نی به هر صبح و به هر شام
چو تنها اشک ریزد آن دل آرام
بنال ای نی که شب غرق سکوت است
خیالش می برد هوش از من مست
بنال ای نی که ابر پاره پاره
چو قایق هاست بر در دریا کناره
مگر یار خود از آنجا ببینم
روم امشب بر آن قایق نشینم
بنال ای نی ز غمهایم گذر کن
که تنها ناله بر آن منتظر کن
بنال ای نی تو با شب زنده داران
به شبهای دل انگیز بهاران
بنال ای نی که نامحرم به خواب است
دعا در خلوت شب مستجاب است
بنال ای نی چو افزود عکس مهتاب
به رو صفحه ی لغزنده آب
بنال ای نی که بر دل افکند شور
نوای ناشناس مرغی از دور
بنال ای نی که یارم در نماز است
سراپا ناز در حال نیاز است
🎼🎼🎼
شد یکی نی از نیستانی جدا
جان زجسمی، جسمی از جانی جدا
آن جدا افتاده را یک دردمند
مفصلش ببرید و کردش بند بند
بندی از آن خامه و بندی دگر
نی شد اندر پنجه صاحب هنر
آن که نی شد چون به لب دم ساز شد
ناله کرد و عقده هایش باز شد
شد لب خشکش به یک لب آشنا
پیکرش شد با تف تب آشنا
آتشی سوزان به جانش شعله زد
درگرفت و در زبانش شعله زد
ناله نی ناقل اسرار بود
نی نوازی عامل این نار بود
خامه آن بند دگر در بند دست
زان نوای نی سراپا گشت مست
ثبت دفتر کرد و با رقص و سماع
دیگران کردند آن را استماع
حال بشنو این سخن از رهروی
شرح شورانگیز شمس و مولوی
مولوی آن نی که از مفصل جداست
شمس حقّ، آن دردمند آشناست
شمس حقّ آن نی نواز اوّل است
کز نوایش بر لب نی تاول است
شمس نی زن می دمد در نای نی
مولوی مومی است اندر دست وی
شمس آن ساحر که زیر و بم زن است
مولوی، مسحور و دفتر هم زن است
شمس از اسرار حقّ آگاه بود
این همه آوازه ها ز آن شاه بود
🎼🎼🎼
بشنو این نی چون شکایت می کند
از جداییها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من بهر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجُست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پرده هااَش پرده های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مُشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای
کوزه ی چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پُر دُر نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از هم زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پرده ای
زنده معشوقست و عاشق مرده ای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
بزن نی زن که غم داره دل من
فلک اتش زده بر حاصل من
بزن نی زن که هجر یار سخته
غم دوریش گشته قاتل من
بزن نی بر دل بی تابم امشب
که رفته از دوچشمان خوابم امشب
بزن نی با نوای غربت و غم
که غرق گریه با مهتابم امشب
بزن نی زن دلم در سوز وسازه
بزن نی زن که یارم خواب نازه
مدد کن ای خدا سامون بگیرم
همه میگن که الله چاره ساز ه
بزن نی آتش افتاده بجونم
سر قبر عزیزم می نشینم
به دریایی پر از غم خونه دارم
از این غم تا قیامت خوشه چینم
بزن نی با صدای ابر و بارون
بزن با سوز دل با چشم گریون
بزن نی تو شب سخت جدایی
که خون می بارم این شام غریبون
🎼🎼🎼
بزن نی را بزن قربان راهت
دو بیتی های من نذر نگاهت
بزن نی را بخوان از عشق وپاکی
خداوند هنر باشد پناهت
🎼🎼🎼
بزن نی را به رسم بینوایی
به راه بی کسی رسم جدایی
الهی ریشه ی غربت بخشکد
نماند غین وراء وبا و تایی
بزن نی را که نی احساس درد است
زبان اشک گرم وآه سرد است
بزن نی را بکن بنیاد غم را
که غم آتش به جان هر چه مرداست
🎼🎼🎼
بزن نی را بزن ترک قزلباش
در این غربت سرا یار دلم باش
بو دنیا نین الیندن جان قارداش
یوره گم قاندی گوزله ریم دلو یاش
🎼🎼🎼
نی که می نالد بیش از چوب نیست !
نی بنالد دل ننالد خوب نیست؟!!!
وبه زبان حال گفتم:
مزن نی را که نی را طاقتی نیست
به نی جزء درد غربت افتی نیست
شرر برنی ستان سایه فکند است
به شام ظلمت نی خلوتی نیست
🎼🎼🎼
مزن نی را مقام نی مگردان
به ساز تربتی ! جام مدران
که ملک پادشاهی ملک مستی است
بزن می را دگر نی را مگریان
🎼🎼🎼
مزن نی را مزن ترک قزلباش
که دل خونین شد از تزویراباش
گچه گوندز آقار گوزدن قانلی یاش
باقرم قان یورگ اولدی صبر تاش
🎼🎼🎼
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر می بخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز می آید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا
که شیرینان ندادند انفعالش
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر می بخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز می آید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا
که شیرینان ندادند انفعالش
چرا حافظ چو می ترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش
🎼🎼🎼
خوشا سپیده دمی باشد آنکه بینم باز
رسیده بر سر الله اکبر شیراز
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین
که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز
نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم
که تختگاه سلیمان بدست و حضرت راز
هزار پیر و ولی بیش باشد اندر وی
که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز
به ذکر و فکر و عبادت به روح شیخ کبیر
به حق روزبهان و به حق پنج نماز
که گوش دار تو این شهر نیکمردان را
ز دست ظالم بد دین و کافر غماز
به حق کعبه و آن کس که کرد کعبه بنا
که دار مردم شیراز در تجمل و ناز
هر آن کسی که کند قصد قبه الاسلام
بریده باد سرش همچو زر و نقره به گاز
که سعدی از حق شیراز روز و شب می گفت
که شهرها همه بازند و شهر ما شهباز
🎼🎼🎼
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز تا اصفهان
که داننده خواندش مرز مهان
🎼🎼🎼
رفتم از خطه شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش
گاه چون غنچه دلتنگ گریبان بدرم
من از این شهر اگر برشکنم در شکنم
من از این کوی اگر برگذرم درگذرم
بی خود و بی دل و بی یار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم »
قوت دست ندارم چو عنان میگیرم
«خبر از پای ندارم که زمین می سپرم »
این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
🎼🎼🎼
نسیم صبح دلبر می شنیدم
دلم دیوانگی آغاز می کرد
خیال آب رکناباد می پخت
هوای خطه شیراز می کرد
🎼🎼🎼
روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی
بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را
چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند
یا رب که دادست این کمان آن ترک تیرانداز را
شور غم عشقش چنین حیفست پنهان داشتن
در گوش نی رمزی بگو تا برکشد آواز را
شیراز پرغوغا شدست از فتنه چشم خوشت
ترسم که آشوب خوشت برهم زند شیراز را
امیدوارم از مطالب ارائه شده تنهایت لذت را برده باشید و در انواع شبکه های مجازی به اشتراک بگذارید. برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر به بخش سرگرمی (اس ام اس) ساعد نیوز مراجعه نمایید.