چوپانی یکی از قدیمی ترین پیشه های انسانی است و در حدود ۶ هزار سال پیش در آسیای کوچک آغاز شد. و همواره هم ادامه دارد و از شغل های مهم که امروز با ماشینی شدن زندگی ، شغل چوپانی هم خیلی کم شده است زیرا پرورش چهارپایان به روش صنعتی صورت می پذیرد . در ادامه زیباترین متن و شعر های فارسی با مضمون چوپان برای شما عزیزان گردآوری شده است امیدواریم لذت ببرید.با ساعد نیوز همراه باشید.
زیباترین متن و شعر های ادبی با مضمون چوپان
گاهی دلم برای چوپان دروغگو
خیلی میسوزد
بیچاره دو بار بیشتر دروغ نگفت
انگشت نما شد
ولی این روزها
آدم ها با دروغ نفس میکشند .
با گرگ بره میخورند
با چوپان گریه میکنند
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
یه سریام هستن
که با گرگ بَره میخورن
با چوپان گریه میکنن :)
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
قطعه چوپان تنها... با ساز زامپونیا
ساز زامپونیا را افراد کمی در دنیا مینوازند
شنونده زیبایی ها باشید.
گاهی دلم برای چوپان دروغگو
خیلی میسوزه ،
بیچاره دو بار بیشتر دروغ نگفت
انگشت نما شد ...
ولی این روزا آدمها
با دروغ نفس می کشند ....
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
بعضی از آدمهای این روزگار این چنین اند:
با گرگ بره می خورند...
با چوپان گریه می کنند.
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
تنهایی ریشه تمامی گناها و درد هاس،
چوپانم تنهایی دروغگو کرد..!
بعضے از آدم هاے این روزگار
با گرگ بره مےخورند
با چوپان گریہ مےڪنند!
مراقب باشیم...
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست
تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش
زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ »
به نام خدای آن چوپان ...
گاهی دعای یک دل صاف،از صدنماز یک دل پرآشوب بهتراست...
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
فرو کاسته شده به یک حیوان
از تبار گوسفندان
با حقایقهایی که بدندان می گیرم
قسمت من از بودن
آن شهودی است
که تنهایی خویش را
در حضور حضرت چوپان
در کنارم هیچ می یابم
صادقانه تسلیمم
در طنین هر خواسته
که مرا رخصت خواهد داد به آن
بر همه هذیان خود آگاهی من
وسعت دنیایم
خرده جایی است که او
هستی محدود مرا
در دل آن به ثواب می داند
آنکه می گوید
نیت یک چوپان
آخر سر فقط
سر بریدن زمن و امثال من است
او چه از من می داند
من که در قحطی دستهای اساطیری او
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
در مرتع وسیع
در تَفّ آفتاب
بُز های مرد عشایر
بر بوته های خشک علف
بوسه می زنند
با چهره ای که سوخته در آفتاب داغ
با صورتی چُروک ز آلام بی شمار
چوپان پیر زیر کُناری* لَمیده است
در عُمر خویش
یک دَم راحت ندیده است
یک لحظه بی هراس
دامن صَحرا نخُفته است
در باغ سینه اش
حسرت ، تنها گلی که در همه عُمرش شِکُفته است
با صد دریغ ودرد
عُمری تلاش را
کوهی نیاز را
یک سینه راز را
با چند جمله به کاغذ نوشته ام.
رحیم سینایی 1378
کُنار
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
نیست رستم همه شیران شده ایم
همه چوپان دبستان شده ایم
ما و دل گشته دو بیگانه به هم
در دغل روبه دستان شده ایم
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
از بس که دم از سهم عدالت زده شد
زان بیشتر از کاهش قیمت زده شد
از بس که به ما وعدۀ کاذب دادند
چوپان دروغگو خجالت زده شد
اگر
چوپان را
پشت پیشخوان قصابی می دیدید
از گوسفند بودن
احساس رضایت نمی کردید
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
تاجهای طلایی
بر ساقهای باریک دارد
و گلهای داغ دیده
بر دامنه های پر نشیب
بر فراز این کششت زار
ما ایستاده بودیم
بر مراد نسلهای رفته گله را به چوپان سپردیم
و بعد ها دریغ خوردیم
یک روز کودک ما
به همراه چوپان به خانه باز گشته بود
شب را با خیال خنده های چوپان
به خواب رفتیم
باور کنید ما نمی دانستیم
به معجزه ی همین کتاب چوپان دروغگو
شکل واقعی گرفت
وما گله را به او سپرده بودیم ..
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
بهار را در دامنش مهمان کرده
دختر چوپان.
ستاره ها از بین دندانهایش
آسمان را به مهمانی بوسه های مدام
فرا می خواند.
چه قدر پشت صخره کمین می کشی؟
« عشق در یک قدمی ست.» ... ...
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
چوپان درغگو
هرگز !
دروغ نگفته بود.
و این؛
نانی بود؛
که ما
در سفره اش؛
انداخته بودیم. ...
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
نی بزن ای کودک چوپان نما
از برای من نوائی تازه زن
شوق را در روح و جانم زنده کن
نغمه ای زن کین دلم سوزد همی از شکاف صخره و پروانه ها
در کرانه اوج رنگ است
آسمان سرخ است چون جا مانده سیلی میان صورتم
طرح تصویریست از دوران ما
طرحی از یک منظر خالی ز احساس هوا
نی بزن ای کودک چوپان نما
ساز تو گر چه بد آ هنگ است باز آوای بودن میدهد
از برای ریشه ها
ریشه ام جاییست اندر امتداد سبزی خاک غریب
گوشه ای شاید کنار استوا
شایدم آبی کنار شرشر فواره ها ...
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
بر درخت گردویی
فاخته ای، آشیانی دارد
اندکی بیشتر
بر زمینی هموار
رنگ خورشیدی گندم
انعکاسی بر لبه ی تیز داس دهقان می اندازد
گویی که داس و گندم یکدیگر را نوازش می کنند
همه وسعت ده
از بلندای تپه ای پیداست
آنجا خانه چوپان قصه ها ست . ...
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
در انتظار فرصتی دور
در کنار همه پایانها
شاید آغازی دیگر انتظار می کشد
صدای ناله است
و زمزمه های زمانه
شیه های نا امید
و زنگو له هایی که آواز چوپان را بی صدا ساخته
کدامین پرواز
در انتظار امروز
فردا و پس فردا
همه سراب و صحرا
که بی قراری می کند
برای چارقد چوپان
که خالی مانده از
نان و پنیرو نی لبک
و دخترک تنها
با دامن گل گلی و آرزوهایی که در گرداب
می چرخند و دور می شوند
تا چوپان نا امید تر از امروز
هیچگاه فردا را نبیند
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
به سلامتی گرگ که فهمید چوپان خواب است
ولی زوزه اش را کشید تا از پشت خنجر نزند.
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
آدم ها دو دسته هستن…
نصفشون گرگن…!
نصف دیگشون گوسفند…!
اما من ترجیح میدم چوپان باشم…
شماها همدیگرو بدرید
منم میشینم نی میزنم 🙂
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
نانوایی شلوغ بود و چوپان،مدام این پا و آن پا می کرد،
نانوا به او گفت:چرا اینقدر نگرانی؟
گفت:گوسفندانم را رها کرده ام و آمده ام نان بخرم، می ترسم گرگ ها شکمشان را پاره کنند!
نانوا گفت:چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده ای؟
گفت:سپرده ام،
اما او خدای«گرگها»هم هست !
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
بر سَر منبر خود واعظِ دِه
خلق را مسئله ئی می آموخت
صحبت آمد ز جهنم به میان
که چه آتش ها خواهد افروخت
تن بد کار چه ها می بیند
آنکه عقبی پی دنیا بفروخت
گوش داد این سخنان چوپانی
غصه ئی خورد و هراسی اندوخت
دید با خود سگ خود را بد گار
چشمِ پراشک بدان واعظ دوخت
گفت: آن جا که همه می سوزند
سگ من نیز چو من خواهد سوخت ؟
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
خوب می فهمم چه حالی دارد از بی همدمی
پا به پای گرگ ها سرگرم چوپانی شدن
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
چه نیازی ست به اعجاز ، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد ..
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
گریه میکرد گرگ…
وقتی دید سگ به خاطر تکه استخوانی لگد های چوپان راتحمل میکرد…!
با هم باشید و از هم جدا نشوید تا گرگ ها آسیبی به شما نزنند!
سپس پایین آمد و گله را به طرف کشتارگاه هدایت کرد .
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
تنهایی..
ریشه ی تمام گناهان ..
و دردهاست..
چوپان را تنهایی دروغگو کرد..!!
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
یادش بخیر
یه معلم داشتیم تو کلاس میگفت شغل ما، شغل انبیاست
منم اومدم خود شیرینی کنم
گفتم انبیا که همشون چوپانی میکردن !
نه گذاشت ، نه برداشت گفت منم دارم همین کارو میکنم دیگه گوسفند 😐
خدا حفظش کنه زیادی رک بود!!
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
مسئله اینجا تمام نمشود
.مهم ترین نگرانی وقتی است که
میخواهی به کسی از ته دل بگویی دوستت دارم
میگویی ولی
افسوس که مانند ندای چوپان دروغگو به نظر میرسد,
با این تفاوت که تو داری چوب چوپان های دروغگویی را میخوری که
ندای دروغشان همه چیز را خراب کرده اند.
و افسوس…
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
گوسفندها میدانند که چوپان دوستشان دارد،
اما نمیدانند که چوپان دوست صمیمی قصاب است….
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
شب به شب قوچی از این دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
چوپونه کجاست ؟
تو صحراست
مواظب گله ها ست
گله باید چرا کنه
بع وبع و بع صدا کنه
یونجه و شبدر بخوره
علفهای تر بخوره
چوپون باید زرنگ باشه
قوی و اهل جنگ باشه
جنگ با کی؟ با گرگ ها
صدآفرین ماشالله
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
چوپان کوچک! نی بزن
تا غصه هایت کم شود
آواز غمگینی بخوان
تا آسمان بی غم شود
چوپان کوچک! نی بزن
شعری بخوان، شعری بخوان
تا دشت و کوه و باغ هم
زیبا شوند و مهربان
غمهای خود را یک به یک
در نی بریز، آهنگ کن
با نغمهء آهنگها
دنیای خود را رنگ کن
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
یک مرد چوپان
توی صحرا بود
نی لبک می زد
وقتی تنها بود
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
آن مرد چوپان
درخواب و رویا
گرگی را می دید
خیلی بی پروا
ناگهان داد زد:
آی مردم ده
کمکم کنید
گرگ آمده
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
هرکسی چندبار
دروغ بگوید
اگر پس از آن
راست هم بگوید،
همه می گویند
او مثل چوپان
دروغ می گوید
گوش نکن به آن
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
می خواهم برایِ تو نامه بنویسم
می ترسم؛
پست چی عاشق ت شود
کبوتر برگردد
دق کند وُ دوریت را بمیرد
می خواهم برایِ تو نامه بنویسم
می ترسم،
شهر رفتنت را بفهمد
رود نبودنت را مراب شود وُ
خواب، شب را کابوس کند
می ترسم؛
در راه، به باد برود
بعد به دستِ چوپانی برسد وُ
هوایِ گوسفندانش را رها کند وُ
به هوایِ تو
گوسفند شود!
می ترسم؛
جاده راه نرود
بن بست شود
خانه خر شود وُ
در، به لنگه بچرخد وُ لج کند وُ
تو نیستی را.. زنگ بزند
می خواهم برایِ تو نامه بنویسم
می ترسم!
می ترسم باز عاشقت شوم…
به گمانم
چوپانی
برای همه ی بره های معصومش
در دره های دور
یادم را نی زده روزی
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها
که سر به صخره گذارد
غریبی و پاکی
ترا ز وحشت توفان به سینه می فشردم
عجب سعادت غمناکی
دیدار درفلق
وقتی ستارگان سحرگاهی
بر ساقه ی سپیده تکان می خورد
و سحر ماه، نخل جوان را
در خلسه ی بلوغ می آشفت
وقتی که روح محتشم خرما
در طاره ی شکفته کبکاب
و چاشتبند کهنه ی چوپان
آواز بال فاخته را می شنفت
وقتی که فاخته پر می گشود
از آبخور سوی خرمن
از کوره راه شیری مشرق
با کرّه ی تکاور نو زینم
ای غرق در لباس گلباف روستا!
🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑
امیدوارم از مطالب ارائه شده نهایت لذت را برده باشید. همچنین میتوانید این مطالب مفهومی را در فضا های مجازی به کار ببرید. برای مشاهده ی شعر و متن های زیبا به بخش سرگرمی ( اس ام اس) ساعد نیوز مراجعه نمایید.