عشق راگویم اگرآسمانیست
آسمان ماهم ستودنیست
وصف بهشت اگرشنیدنیست
گلهای دنیاهم دیدنیست
گرچه ماهمه رفنتی ایم
لذت دنیاهم چشیدنیست
مرگ اگردرپی ام شتابان
فرارمنهم بی آرمانیست
دنیا اگرچه فانیست
بودنش هدیه رحمانیست
گرچه زندگی خیلی سخت است
پس دادن هدیه هم قدرناشناسیست
درس عشق اگرچه زیباست
زدامان مهرویان هم خواندنیست
چند روز دنیا راغم مخورکه
افسوس خوری ومحنت نشینی چاره نیست
نقل صوفی همه وصف صافیست
رنگ شراب ازخم بکش بی ریائیست
بیا باهم نشینیم رمززندگانیست
غم زدائم ازهم که تنهایی بی پناهیست
رفت ازجهان سرمستی وبی ریاحی
بیا سرمست وخندان شویم مهرهم صدائیست
من نگویم باهم نشینید ودردیگدیگربدانید
همرهی همدردوهمصدائی کلام آسمانیست
****
مراد ما وصال توست از دنیا و از عقبی
وگرنه بی شما قدری ندارد دین و دنیا را
****
عمری به رشک بگذشت ، حسرت به سر نیامد
در کنج خانه تنها ، یاری ز در نیامد
محزون دلم بگفتا ، در وصف حال دنیا
ما آمدیم به دنیا ، دنیا به ما نیامد
****
ولی بی صدا، آرام
بنشین و نگاهم کن
که چطور با تو قدم می زنم!
چطور دستت را گرفته ام
ببین چگونه با تو به دنیا فخر می فروشم!
بیدارم نکن
بگذار زندگی کنم با تو!
****
چه خوش باغیست باغ زندگانی
گر ایمن بودی از باد خزانی
چه خرم کاخ شد کاخ زمانه
گرش بودی اساس جاودانه
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که چون جا گرم کردی گویدت خیز
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد
به باده اش داد باید زود بر باد
ز فردا و ز دی کس را نشان نیست
که رفت آن از میان وین در میان نیست
یک امروز است ما را نقد ایام
بر او هم اعتمادی نیست تا شام
بیا تا یک دهن پرخنده داریم
به می جان و جهان را زنده داریم
به ترک خواب می باید شبی گفت
که زیر خاک می باید بسی خفت
****
بخند محبوبم
دنیا گاه
به شکل تمشک بزرگی ست
که هر کس
سهمی از سرخی آن خواهد داشت!
****
جهان فانی و باقی
فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را
طفیل عشق می بینم
حافظ
****
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند
****
گر مرا هیچ نباشد
نه به دنیا نه به عُقبی
چون تو دارم، همه دارم
دگرم هیچ نباید
****
چه چشم اندازِ زیبـــا ئیست ، دنیــا
گذر گـاهِ فـــریبــا ئیست ، دنیــا
کَشَد سرمه به چشم خود به هربار
پُر از ناز و اداها ئیست ، دنیــا
طمع ورزان به دورش صف کشیدند
متــاعِ پُـر تقـا ضـا ئیست ، دنیــا
بســازد ظـــاهرِ خــود را به زیــور
عروســی بس تمــاشــا ئیست ، دنیــا
کنـــد دل را مشَـــوّش بـــا ظرافت
قَــدَح بر دستِ پـُـویــا ئیست ، دنیــا
بَـرَد خواهـــانِ خود را در اســارت
کـمیــن گـــاهِ مهـیـّـــا ئیست ، دنیــا
به پستــــی می کشــاند طـالبش را
مُلازِم بــا خطـا هــا ئیست ، دنیــا
دوامــــی نیست در آن زندگــانـــی
مکــــانِ غیــرِ مـــانـــا ئیست ، دنیــا
اگــر جــولانگـــه ابلیــس گـــردد
طریقـــی رو به سودا ئیست ، دنیــا
به اقبـــالش ، مشـو مغرور و مغفول
فـــرو ریــزِ عطـایــا ئیست ، دنیــا
به قــَـدرِ اَرزَنــی مَـنمــا ستم ، چون
کــه مشحون ازستمهـا ئیست ، دنیــا
نمـی گـویم کـه آن را تـو رهـا کن
سـرایِ ر و بــه حسنـا ئیست ، دنیــا
نبـــاشد اصـلِ دنیــا در دنـــــــائت
به دور از نــا روا هــا ئیست ، دنیــا
بُــود بی شـک ، زراعت گــــاه عُقبــی
محـلِ کشـت و کـــارا ئیست ، دنیــا
بهـــار عمـــر را ســازد فــرح بخـش
پـُـر از قــَـدر و تــوانـــا ئیست ، دنیــا
زِ هــر آلــودگـی بنمـــا خلاصـش
بدیـن رو ، نیـک مــأوا ئیست ، دنیــا
بــرو تـــا می تــوانــی عـلـم آمـــوز
مسیــرِ فهــــم و دانـــــا ئیست ، دنیــا
زِ کوشـش مـی توان تـا قُـله ها رفت
به ســویِ آن بلنـــدا ئیست ، دنیــا
بــه عشـقِ حـق اگــر آمیختــه گردد
بـدان باشور و شیـدا ئیست ، دنیــا
علــی از وصف ِ آن هــرگــونه گوید
پُــر از راز و معـمّـــا ئیست ، دنیــا
****
ای وای چه بی وفاست دنیا
بی ارزش و بی بهاست دنیا
ما جمله گرفتار در این خاک
لیک از همه جا رهاست دنیا
بودیم دو عاشق به زمانه
چشم ِ حسدش نخواست دنیا
یارم تو گرفتی و تو بردی
یارم تو بگو کجاست دنیا؟
شهری که در آن صبا نباشد
شهریست که بی صفاست دنیا
دل در غم هجران ِ گلش مرد
رحمی بنما گناست دنیا
او شاهِ دلم بود و گرفتیش
دل را بنگر گداست دنیا
بر کفتر ِ پر بسته زنی زخم!
آیا که چنین سزاست دنیا؟
بر من که وفا کرده به اویم
آخر به خدا جفاست دنیا
او گرچه خطا کرد ولیکن
یک دختر ِ باوفاست دنیا
من تشنه در این بادیهُ و او
سرچشمه ی با بقاست دنیا
دردی به دلم مانده ز عشقش
رویش به دلم دواست دنیا
او بود طبیب دل بیمار
دستش به خدا شفاست دنیا
بویش نرود ز خاطر من
عطری که در این هواست دنیا
او هم سر ِ من هم تن من بود
دیگر سر و تن سواست دنیا
من وصفِ جمالش چه بگویم
یک شهر بر او فداست دنیا
رسمی شده هجرانی بلبل
این رسم غلط چراست دنیا؟
شادی که دگر نبیند این دل
هر صبح و شَبَم عَزاست دنیا
شاید که خدا مدد نماید
ورد و سخنم خداست دنیا
خواهی که نشانی دهم از او
نام گل ِ من صباست دنیا
****
این سُـخن پند سلـیمی از نبّی خــــــــاتـــم است
آنکه بی ارزش شـُـــمارد باجهــالت همدم است
وصف دنــــیا را چـنین فــرمود حضرت بارها
هر که دل بــنـدد بر این دنـیا غریق ماتـم است
راه ورسمش عاشقی برجسم بیـجان است وبس
کی شـَود ســیر از طعامی که ز طعم آدم است
بزم شادی می کـُـند برپـا ز هر جسمی خموش
بیـخِرد گوئیکه مهــمان بر سرای حـــاتـم است
خـُلق و خوی زشت این دنــیای فانی را بسنج
چون عنانش وا نَهی آتشگهی بی ترحـم است
مُـطمـئن هست ، آدمی آغـــوش وی داردپــناه
زان سبب اینـگونه از پایان ره خاطرجم است
درصبوری چون خودش هرگز نگشته تعــبـیه
این جهانی را که ما هسـتیم و نامش عالم است
پیرنظر” سلیم “
****
درخت پشت پنجره دوستت دارد
دارد دست هایش را تکان می دهد
دارد می رقصد
تو نیز برخیز
برگ های سبزت را تکان بده
میوه های شیرینت را فرو بریز
برقص… برقص
تا دنیا از تو یاد بگیرد
زیبا باشد.
****
دردت به جانِ تب کرده ام،
دنیا چیزی برای دروغ گفتن
و جایی برای پنهان شدن نیست.
دنیا چشمان قشنگ توست
****
خود تو یقین دان که نیرزد ز مرگ
جمله جهان نیم درم ای غلام
عاقبت الامر چو مرگ است راه
عمر تو چه بیش و چه کم ای غلام
****
می خواهم همه ی دنیا باشم
در آغوش تو
می خواهم همه ی دنیایم
آغوش تو باشد
آقای من!
دنیایم را از من نگیر
مولانا
****
تمام ِ دنیایم
در آغوشت خلاصه شده است … !
کودکانه
پناه می برم …
به خلاصه ی دنیا ! …
****
فتنه دنیا نگردد هر که دنیا را شناخت
تشنه چشمان هوس را در کمند آرد سراب
****
برخیز مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفائی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
خیام
****
بد محالی جست ، کو دنیا بجست
نیک حالی جست کو عقبی بجست
مکرها در کسب دنیا ، بارد است
مکرها در ترک دنیا ، وارد است
مولوی
****
ساقی بده و بستان داد طرب از دنیا
کاین عمر نمی ماند وین عهد نمی پاید
روز بهارست خیز تا بتماشا رویم
تکیه بر ایام نیست تا دگر آید بهار
دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند
یا وجود و عدمش غم بیهوده خورند
سعدی
****
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار داماد است
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاد است
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ، ثبات قدم از سفله مجوی
از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز
مکاره می نشیند و محتاله میرود
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
هر کرا خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
حافظ
****
بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
فردوسی
****