به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز به نقل از فرهیختگان، ممکن است یک بازیگر، فیلمساز یا حتی یک مجری تلویزیونی بخواهد جایگاه و شأنی متفاوت از آن چیزی که در ایران داشته را در جایی دیگر از این کره خاکی تجربه کند و فینفسه، این خواسته محل اشکال نیست. اما ایراد از جایی شروع میشود که همین مهاجرتکردهها، متصل به جریانات سیاسی در خارج از مرزها میشوند و بیش از آنکه آرتیست باشند آرامآرام تبدیل به کاراکتر یا ابزارهای سیاسی شوند.
ادعای مصلح اجتماعی بودن و داشتن ایدههایی به نفع جامعه ایران، نمیتواند دلیل محکمی باشد بر اینکه درگیر جریانات سیاسی مسلط در خارج مرزها نشوند. عمده شهرت این جماعت بهواسطه اعتباری است که با حضور در پهنه ایران فرهنگی به دست آمده و اگر بخواهند خارج از این چهارچوب نقشآفرینی کنند باید زمینههای هویتی جدیدی برای خودشان فراهم کنند که در اغلب موارد ناکام خواهند شد و روزگار سختی برایشان به ارمغان خواهد آورد. آنها مجبورند برای کسب اعتباری مجدد در بزنگاههای مختلف، خود و برندشان را خرج کنشهای سیاسی و اجتماعی کنند اما در این نقطه با چالش اساسی مواجه خواهند شد و آنها را دچار خطاهای شناختی نسبت به شرایط داخلی ایران میکند. به نمونه اخیری که برای گلشیفته فراهانی پیش آمد، نگاه کنید. این بازیگر مهاجرتکرده در آخرین پست اینستاگرامش تصویری را منتشر کرد که با واکنش کاربران فضای مجازی مواجه شد. این تصویر که در روزهای اخیر توسط رسانههای برانداز طراحی شده، تلاش داشت شهادت رئیسجمهور را به قضایای پاییز 1401 گره بزند. نکته قابل تامل اینکه گلشیفته فراهانی بعد از انتشار این پست با دیوار سخت واقعیت امروز ایران مواجه شد. کاربران فضای مجازی با درج نظراتشان در زیر این پست، حمایتشان را از رئیسجمهور و دیگر همراهان شهیدش اعلام کردند. واضح است کسانی که میخواهند کار سیاسی کنند، ابتدا باید نسبت به تغییرات سیاسی و اجتماعی ایران خودشان را بهروز نگه دارند تا کمتر دچار خطاهای محاسباتی شوند و برای فردی مثل گلشیفته فراهانی که بیشتر دستگاه کپی از روی دست جریانهای سیاسی خارج است، بروز این خطا بیشتر هم خواهد شد.
وقتی که در ایران حضور داشت، دوران پرافتخار بازیگریاش بیشتر بود تا آن چیزی که این روزها برای خودش رقم زده است. او با پا گذاشتن در دنیای سیاست و انتخابی که در خارج از ایران داشت، باعث شد روز و روزگار دیگری برایش رقم بخورد. آرامآرام خودش را از موقعیت یک آرتیست خارج کرد و در شمایل یک صاحبنظر سیاسی و اجتماعی ظاهر شد. البته تریبون او فقط شبکه اجتماعی نبود و از رویدادها و برنامههای تلویزیونی و موقعیتهای مختلف برای ابراز واکنشهایش استفاده میکرد. او پاییز 1401 در ایران نبود اما به یکی از فعالان رسانهای تبدیل شد تا بر التهابات داخل ایران بدمد. واضح است که در چنین شرایطی موقعیتهای تازه هم برایش فراهم شد؛ او اسفندماه 1401 بهعنوان داور فستیوال فیلم برلین انتخاب شد و در یکی از نشستهای خبری با حضور رئیس هیات داوران برلیناله گفت: «وقتی در خاورمیانه به دنیا آمده باشید، شما در کثافت (مدفوع) به دنیا آمدهاید. شما در یک منطقه ژئوپلیتیک به دنیا آمدهاید و به ریشههای آن متصل هستید که به آن جای شیطانی متصل است؛ بدترین جای زمین که همه بدیها به آن نسبت داده میشود و دنیا نیازش دارد تا بدیها را به آن نسبت بدهد، تا برای آن اسلحه بسازد و ارتشها را مجهز کند، تا جنگ ایجاد کند و شما در چنین جایی به دنیا آمدهاید؛ آن هم بهعنوان یک هنرمند و بازیگر.» این اظهارات فراهانی با واکنشهای زیادی در فضای مجازی مواجه شد. مسیر سیاسی که این بازیگر انتخاب کرده بود رفتهرفته چهره تازهای از خودش را نشان میداد. اواسط اسفندماه یک رسانه فرانسوی عکسهایی از دیدار گلشیفته فراهانی با برنارد لوی منتشر کرد. برنارد لوی، افسر یهودی ساکن فرانسه است که ایدههای تجزیهطلبانه او مشهور است و بعد از این دیدار دوباره سیل انتقادات به او مطرح شد اما فراهانی در جواب این انتقادات فقط به این جمله بسنده کرد: «این وصلهها به من نمیچسبه.» بااینحال او در مصاحبهای با یک شبکه فرانسوی گفته بود: «کردستان عراق نداریم، کردستان آزاد شده و یک کشور مستقل است» و در ادامه به نقشه کردستان آزاد اشاره کرد که بخشی از ایران هم در آن دیده میشد!
سال 1379 فیلمساز 42 سالهای که دومین اثر بلند سینماییاش را میساخت، از دو بازیگر جوان و ناشناخته استفاده کرد که اولین حضورشان در مقابل دوربین سینما را تجربه میکردند. نادر مقدس که پس از آن چهار فیلم دیگر هم ساخت و هیچکدام توجهات را به خودشان جلب نکرد، با «شور عشق»، یعنی دومین فیلمش که پرفروشترین اثر سال هم شد، دو چهره جوان و بسیار مشهور را به سینمای ایران معرفی کرد؛ بهرام رادان و مهناز افشار. هیچکدام از این دو هنرپیشه تواناییهای فنی بالایی نداشتند و مربوط به دورانی میشدند که تاکید روی ویژگیهای ظاهری یک هنرپیشه، میتوانست در مطرح شدن او نقشی بسیار کلیدی داشته باشد. افشار اما همان اول کار در مسیری قرار گرفت که انتظارش میرفت. او به خاطر شباهتی که چهرهاش به فائقه آتشین، یکی از خوانندههای پیش از انقلاب داشت، مورد توجه قرار گرفت و پس از مدتی به زوج هنری محمدرضا گلزار تبدیل شد که او هم تنها بهدلیل ویژگیهای ظاهریاش هنرپیشه مطرحی شده بود.
افشار وقتی قرار شد صاحب فرزند شود، به آلمان سفر کرد تا بتواند برای کودکش تابعیت آن کشور را بگیرد و پس از مدتی پروندهای برای یاسین رامین درخصوص ورود شیرخشکهای آلوده به کشور باز شد و باران اتهامات حتی یک کوک آبنکشیده در جامههای او و همسرش باقی نگذاشت. موازی با این اتفاقات، دوران اوج سلبریتیها هم داشت تمام میشد و واکنشهای اجتماعی به رفتارهایی از این قبیل، جنسی متفاوت پیدا میکرد. افشار یک روز در توییتر به شعار وحدتگرایانه مردم ایران و عراق واکنش منفی نشان میداد و روز دیگر عکسی از خودش منتشر میکرد که در ورزشگاه، لیدر تماشاچیان والیبال زنان شده است. این رفتارهای مجازی او سرانجام به اینجا کشید که به توییتی از یک روحانی راجعبه دختران ایرانی واکنش نشان داد. چند روزی از این حرکت افشار نگذشته بود که شخصی با اسلحه یک روحانی دیگر را در واکنش به این قضیه به شهادت رساند. بعد مشخص شد توییتی که افشار به آن واکنش نشان داد، جعلی بوده و حتی آن شخص روحانی از مهناز افشار به همین دلیل شکایت کرده بود.
مهناز افشار پیش از دادگاهی شدن همسرش یاسین رامین، بارها تاکید کرد تا صدور حکم دادگاه صبر میکند و اگر جرم او ثابت شد، صحبت منتقدان را میپذیرد، اما خودش برای حضور در دادگاه به ایران برنگشت. خبر حضور مهناز افشار در برنامه «پرشین گاتتلنت» شبکه تلویزیونی MBC Persia در استکهلم مشخص کرد که او چهارمین داور این شو است و او دیگر به ایران بازنخواهد گشت. این بازیگر اوایل اردیبهشتماه 1402 در صفحه اینستاگرام خود تصاویری منتشر کرد که با واکنش منفی کاربران فضای مجازی مواجه شد. او کنار یک چمدان با شعار زن، زندگی، آزادی ایستاده بود که روی آن نوشته بود: «عزیزان بسیاری از این چمدانها خواستند و از کمپانی خواستم برای همه شما تخفیف بگذارد.» او کد تخفیفی را هم روی تصویر گذاشته بود تا فالوورهایش این چمدان را بخرند! اما انتهای کار مهناز افشار را باید آنجایی دانست که در مصاحبهای در سال 1402 میگوید: «برای من که کارنامه فعالی در سینمای ایران داشتم، بحران بیکاری پس از مهاجرت، دوران سختی را برایم رقم زد و مرا به ورطه ناامیدی و بیاعتمادی در غربت کشاند. باید بگویم که داغ بودم و نفهمیدم!» او در این مصاحبه از وجود سانسورهای گاهوبیگاه در ایران شکایت میکند اما بیان نمیکند که چرا در دوزخ داخل بیش از 30 فیلم بازی کرده ولی از زمانیکه پا به بهشت دنیای آزاد گذاشته سهمی بهجز مصاحبه و خاطرهبازی از ایام پرفتوح حضورش در کشور نصیبش نشده است؟
اولین حضورش در سینما با عنوان دستیار کارگردان در فیلم «دختری با کفشهای کتانی» بود، اولین فیلم بلندش را در سال 1380 به نام «گاگومان» کارگردانی کرد که البته مستند داستانی بود و توانست از جشنواره فیلم فجر جایزه بگیرد. «جزیره آهنی» سال 1383، «به امید دیدار» سال 1390، «دستنوشتهها نمیسوزند» سال 1392، «لِرد» سال 1395 و «شیطان وجود ندارد» در سال 1398 ساختههای او در ایران هستند. «دانه انجیر معابد» آخرین ساخته اوست که در ایران و در خفا و بدونمجوز تولید و این روزها در جشنواره فیلم کن رونمایی شده است.
چند روز پیش در مورد فیلمسازی او نوشتیم که رسولاف از نظر فن قصهگویی و توانایی کارگردانی، فیلمساز قابلتوجهی نیست و حتی نظرگاه سیاسی او هم سطحی و دمدستی است. فیلمهای او نه با لحنی ظریف و عمیق، بلکه با زردترین و کلیشهایترین لحن اپوزیک سعی در ابراز مخالفت با ساختار جمهوری اسلامی دارند و طبیعتا این لحن و این سبک از بیان، بیشتر از اینکه به کار تاثیرگذاری نرم و تا حد ممکن نامحسوس روی ذهن مخاطبان ایرانی بیاید، باید کاربردهای دیگری داشته باشد. از فیلمسازی محمد رسولاف و افراد دیگری مثل او فقط با انگیزه همین خبرسازیها حمایت میشود وگرنه اینکه آثار او بتوانند روی ذهن بخشی از جامعه ایران کار کنند و نظرشان را نسبت به حکومت منفی کنند یا نگاههای منفی را از آنچه هست شدت و عمق بیشتری بدهند، چیزی نیست که بتوان از چنین کارگردان ضعیفی توقع داشت.
رسولاف در گفتوگویی که با BBC فارسی داشت، بیان کرد: «هیچوقت دنبال مخاطب وسیع نبوده و همیشه تلاش کرده داستانهایی را که مورد علاقه خودش بوده با تماشاگرانی که دغدغههای مشابه دارند به اشتراک بگذارد.» با توجه به مسیری که او در فیلمسازی انتخاب کرده و فستیوالهای خارجی را مقصد اصلی فیلمهایش قرار داده، میتوان فهمید چرا برای او مخاطب عمومی معیار نیست.
رسولاف که تمایلی به بازگشت به ایران ندارد، این روزها مصاحبه عجیبی با ورایتی داشته و از کشورهای جهان خواسته است تا فشارهای بینالمللی به ایران بیشتر شود. او در همین مصاحبه مدعی شده که همچنان میخواهد داستانهایی از داخل ایران را به مردم جهان انتقال دهد و برای همین از ایران رفته است تا شرایط برای ساخت فیلمش مهیا باشد. شما در همین یک جمله ساده میتوانید رد چند تناقض را بیابید. اولین و واضحترین تناقضش ادعای او در رابطه با بیان قصههایی از مردم ایران است؛ قصههایی که از سوی مخاطب داخل ایران نهتنها خریداری نداشته، بلکه خود فیلمساز هم بهدنبال نمایش آثارش برای مخاطب عمومی نبوده و در جشنوارههای خارجی مورد توجه قرار گرفته و حتما ممنوعالکاری او در توجه جشنوارههای خارجی تاثیرگذار بوده است.
ادعای برای مردم کار کردن، برای مردم ساختن و درکنار مردم بودن، از آن حرفهایی است که همه اینهایی که از کشور خارج میشوند، میگویند اما اولین واکنششان تحریم بیشتر برای ایران است، این تعبیر درکنار مردم بودن جدید است که این آدمها تصویرش میکنند.
سینا ولیالله در ایران گوینده رادیو و گزارشگر ورزشی شبکه جام جم بود. او از سال 85 از ایران خارج شد و شروع به ساخت برنامه در شبکههای ماهوارهای کرد. او از سال 92 و نخستینبار در شبکه ماهوارهای فارسی وان، تولید و پخش برنامه «چندشنبه با سینا» را شروع کرد. با تعطیلی این شبکه در سال 95 این برنامه را با اندکی تغییر به رادیو جوان منتقل کرد. سال 97 او برای دومینبار برنامه خود را تعطیل کرد و سپس به استخدام شبکه MBC Persia درآمد. چندشنبه با سینا از بهمن 97 در این شبکه پخش هفتگی خود را از سر گرفت. این برنامه بارها با تعطیلیهای موقتی در همین شبکه مواجه شد اما تعطیلی این هفته آن در شبکه MBC Persia سروصدای زیادی به پا کرد، بهویژه اینکه ولیالله قسمت جدید برنامهاش را در بستر اینترنت و در کانال یوتیوب هم منتشر کرد. او در برنامه جدیدش توهینهای آشکار و واضحی را علیه رئیسجمهور شهید دارد و گفته میشود حامیان مالی این شبکه مانع از پخش این قسمت از برنامه شدهاند. برخی رسانهها مدعی شدهاند ازسرگیری روابط دیپلماتیک بین ایران و عربستان، علت اصلی ممانعت این شبکه از پخش قسمت جدید این برنامه با سوژه شهادت رئیسجمهور و هیات همراه بوده است. هنوز نقلقول موثقی از سوی ولیالله در این خصوص وجود ندارد. او در صفحات شخصی خود بدون اعلام چرایی این اتفاق، تنها به پخش اختصاصی قسمت جدید برنامهاش در یوتیوب شخصی خود اشاره کرده که اتفاقی بیسابقه در دوران پخش این برنامه است. شبکه MBC Persia متعلق به «شرکت رسانهای خاورمیانه» مستقر در عربستانسعودی و امارات متحده عربی است و باید دید در آینده این برنامه از این شبکه پخش خواهد شد یا سینا ولیالله دوباره مجبور است برای برنامهاش دنبال یک شبکه جدید بگردد.
میگوید برای شعار «نه به دیکتاتور» از کشور گریخته است تا بیشتر در کنار مردم باشد! اما در همان زمانی که این شعارها را میداد، عکس رضا پهلوی را در صفحه اینستاگرامش گذاشت و از خانواده شاه مخلوع اعلام حمایت کرد و از مخاطبانش خواست تا او را دنبال کنند. این اقدام فرخنژاد اگرچه مورد استقبال سلطنتطلبها قرار گرفت، اما بسیاری از کاربران به آن واکنش منفی نشان دادند. کاربران با یادآوری حرفهایی که فرخنژاد در مورد دیکتاتوری بیان کرده بود، این سوال را مطرح کردند که پدر و پدربزرگ رضا پهلوی در کدام انتخابات شرکت کردند و رای آوردند که او بخواهد در ایران دموکراسی برقرار کند؟
حمید فرخنژاد وقتی 21 ساله بود با نقشی فرعی و کوتاه در فیلم «در کوچههای عشق» از خسرو سینایی به سینما آمد. حدود یک دهه طول کشید تا او بتواند فیلم بعدیاش را بازی کند؛ «عروس آتش» که خودش در آن نویسنده هم بود و نقش اول را داشت. در ابتدای دهه 80 با بازی در «ارتفاع پست» به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا موقعیت خودش را بهعنوان یک بازیگر در سینما تثبیت کرد. او در طول این سالها بازیگر 44 فیلم سینمایی، چهار سریال تلویزیونی و چهار سریال در شبکه نمایش خانگی بود و بعد از اینکه دستمزد میلیاردیاش برای بازی در فیلم چهلوپنجم را گرفت، به گمان اینکه شرایط سیاسی ایران بعد از پاییز 1401 دگرگون خواهد شد، از ایران رفت. بازیگری که حضور حداکثری در فیلم و سریالهای ایران داشت، در این مدتی که از ایران خارج شده، نهتنها حضور موفق و چشمگیری در فضای هنری نداشته، بلکه در منفعلترین حالات ممکن خودش قرار گرفته است. او و همراهانش در آمریکا یک تئاتر روی صحنه بردند که برایشان موفقیتی نداشت. حتی یکی از اجراهایشان که قرار بود در بیستویکم اکتبر در سالن تیلسسنتر نیویورک روی صحنه برود، به دلیل فروش نرفتن بلیتها، لغو شد! او مصاحبهای پر از تناقض با شبکه ایران اینترنشنال داشت که بعد از این مصاحبه شهرام همایون از حامیان پهلوی حمله تندی به او کرد و گفت فرخنژاد پول گرفته است. دنیایی که فرخ نژاد در کنار پهلوی برای خودش ساخته، آنقدر کاذب و ساختگی است که حتی از دور هم مضحک شده است.
اشکان خطیبی از اواخر دهه 70 بهعنوان بازیگر میهمان در مجموعه تلویزیونی «همسفر» وارد تلویزیون شد. خطیبی در عرصههای مختلفی مانند بازیگری، خوانندگی، مجریگری و کارگردانی ورود کرد. طی دو دهه فعالیت هنریاش کفه فعالیت خطیبی در تلویزیون، سنگینتر از حضورش در سینما بود. مسیری که خطیبی برای بازیگری طی کرد، فقط محدود به ایفای نقش در آثار سینمایی و تلویزیونی نبود و از جایی به بعد تیمهای جوان بازیگری را دور خود جمع کرد و نقش مربی بازیگران جوان را به عهده گرفت. یکی از نمونههای مشهور ایفای چنین نقشی در برنامه خندوانه بود. او در کنار دوست قدیمیاش رامبد جوان، ایدههای خلاقانهای را به کار اضافه کرد و در بخش «خنداننده شو» که هدفش معرفی استنداپ کمدینها بود، در جایگاه مربی قرار گرفت و توانست در ورود کمدینهای جدید موثر باشد. خطیبی بعد از اتفاقات 1401 از ایران به ایتالیا مهاجرت کرد. این اواخر، خطیبی در مصاحبهای با رادیو فردا از شرایط سخت زندگی در اروپا گفت: «خودم به همهچیز پشت پا زدم؛ در ایران همهچیز داشتم و مدیر بودم. اگر اشتباه کردیم همگی با هم اشتباه کردیم. زندگی در اروپا کار راحتی نیست؛ اینجا به بیماری C-PTSD مبتلا شدم و تحت درمانم؛ نه بدنم و نه ذهنم دیگر توانایی کار کردن ندارد! اصلا از کیفیت کارهایی که در خارج از ایران کردم راضی نیستم و حدود 6 سال است که روی صحنه نرفتهام. سخت است، واقعا سخت است؛ بهایی که من دادم به قیمت از دست دادن خانوادهام تمام شد!»
اجرای تئاتر پازل در شهرهای آمریکا، کانادا و استرالیا باعث شد که برزو ارجمند و احسان کرمی بهعنوان زوجهای هنری کنار هم بیشتر دیده شوند. مسیر سیاسی شدن برای آنها اتفاقی نبود و از مدتها قبل از اتفاقات پاییز 1401، میشد حدس زد که این دو قرار است حرفه خود را عوض کنند و به بلندگوهایی تبدیل شوند که شعارهای سیاسی میدهند. مدتها قبل از اتفاقات سیاسی پاییز 1401 برزو ارجمند و احسان کرمی، فعالیت رسانهایشان را بیشتر از قبل کردند. آنها به بهانههای مختلف، فاصلهگذاریشان را با ساختارهای حاکمیتی پررنگ میکردند و داعیه همراهی با مردم داشتند. اگرچه این ادعاها از جانب مردم پذیرفته نمیشد و گاهی با تمسخر همراه بود. مثلا در فضای مجازی برای مردم آبادان و حادثه متروپل سوگواری میکردند اما در روز عزای ملی برای قربانیان این فاجعه، تصاویری از رقص و پایکوبیشان در جشن ازدواج ساسی مانکن، خواننده لسآنجلسی به بیرون درز کرد که باعث آبروریزیشان شد. سرمایه اجتماعی ازدسترفته آنها، نیاز به یک دوپینگ سیاسی داشت. برای همین احسان کرمی و برزو ارجمند خودشان را به اتفاقات 1401 متصل کردند تا در قامت جدیدی از همراهی با اعتراض، جلب توجه کنند. اما این بار هم در محاسباتشان اشتباه کرده بودند به خصوص وقتی که جناح سیاسیشان را خانواده شکستخورده شاه مخلوع انتخاب کردند. کممایه بودن ایدههای ذهنی آنها در شیوه اعتراض، تناقضهای مضحکی به وجود آورد. مثلا برزو ارجمند تصویری از خود با پرچم پهلوی منتشر میکرد و با شاهزاده پهلوی عکس یادگاری میگرفت اما در کنار این عکسها مینوشت: «من طرفدار مردمم هستم، عضو هیچ دسته و گروهی نیستم.»
زهرا امیرابراهیمی با حضور در سریال محبوب «نرگس» مشهور شد. این سریال در اواسط دهه 80 از تلویزیون پخش میشد. حواشی که پیرامون شهرت امیرابراهیمی شکل گرفت، مسیر او را تغییر داد. زندگی حرفهای او بعد از انتشار فیلم خصوصی تغییر کرد و برای همین تصمیم به مهاجرت گرفت. او پس از خروج از ایران، همراه با شبنم طلوعی، در تئاتری به نام «رویای طاهرگان خاموش» بازی کرد. او در تمام بازیهای بعد از مهاجرتش به دنبال نشان دادن محدودیتهای داخل ایران برای خانمها بود. او آذرماه 1398 بعد از مدتها با حضورش در یک برنامه تلویزیونی با اجرای سینا ولیالله دوباره بر سر زبانها افتاد. او درخصوص دلایل مهاجرتش افشاگری کرد اما حرفهایش نتوانست به اعتبار ازدسترفتهاش کمکی کند. شهرت دوباره زر امیرابراهیمی با حضور در فیلم جنجالی «عنکبوت مقدس» بود. عنکبوت مقدس فرصتی بود برای شهرت دوباره این بازیگر اما واکنشهای منفی منتقدان و مخاطبان داخلی باعث شد که بار دیگر بازگشت امیرابراهیمی به ایران در هالهای از ابهام قرار بگیرد. این بازیگر مثل دیگرانی که از ایران خارج شدند، اعتبارشان وابسته به میزان کنشگری سیاسی است. کنشگریای که باید منتقد و حتی مخالف شدید ساختارهای سیاسی داخل ایران باشد تا بلکه دیده شود.