به گزارش پایگاه خبری_تحلیلی ساعدینوز به نقل از فارس، آقای مالک رحمتی، استاندار دهه شصتی ما یادتان است اولین روزی که به استان آمدید چی گفتید؟ 4 ماه پیش بودها آقا مالک! زمان زیادی نگذشته است؛ گفتید: گر جذبهی عشق اولسا گتیررم، نئجه گلمه ز! میخواستم بگم همانطور هم شد، عاشق بودی و جذب شد و آمد شما را غرق خودش کرد. آقا مالک واقعیتاش تا همین چهار ماه پیش اگر از من میپرسیدند شخصی به نام “مالک رحمتی” میشناسی با صدای بلندی میگفتم: «نه» اما الان انگار که برادری بزرگتر را از دست داده باشم، افتادهام در چنگال غم! آخر کی فکرش را میکرد یکی بیاید و در عرض فقط 120 روز بشود محبوب ما ترکها! آخر ما ترکها خیلی سختپسندیم، با هر کسی حال نمیکنیم و مهر هر کسی را به دلمان نمیاندازیم!
او به جای من، با من مصاحبه کرد!
آقا مالک شما رحمت بودید برای استان! این را حتی در کامنت و نظرات مردم در پیجهای معاندین هم میتوانم ببینم؛ جوری که همه زدهاند زیر گریه حتی با یک سطر نظر. آقا مالک آن روزی که معارفه شدید شنیدم چند نفری گفتند چه دهه شصتی عاقبت بخیری! آن روز آنها از اینکه یک دهه شصتی شده بود استاندار این حرف را زدند ولی در اصل نمیدانستند که بعضی حرفها دقیقا صرف میشود در معنایش! آخر حسابی عاقبت بخیر شدید. آقا مالک، همین یک و نیم ماه پیش بود که شمارهتان افتاد روی گوشی؛ تا جواب نداده بودم میگفتم چه جالب انگار مسیر رود برعکس شده و از پایین به بالا میریزد! آن روز تماس گرفتید و جوان موفق شدن در استان را تبریک گفتید و چند روز بعدش در انتخابات دیدمتان، گفتم آقای رحمتی یک مصاحبه! گفتید کدام رسانه، همین که جواب دادم خندیدید: آهان خانم جوان موفق.
سه ماه مانده بود به دیدار با دردانه خانم!
از تعداد بازدید و انتشار خبر کارهایی که انجام میدادید ما خبرنگارها کم آورده بودیم؛ یادم است بچهها میگفتند وای آقای رحمتی دوباره آن لباس ست نخودی رنگاش را پوشید و این یعنی قرار است از این دِه محروم به آن شهر محروم برود و از این خانه به آن پروژه صعبالعبور بازدید کند. آقا مالک در این چند روز خیلی از شما نوشتند و البته خیلی چیزها هم باید بنویسند ولی من خواستم یک چیزی از یک نفر اینجا بنویسم، آخر تو مراسم تشییعتان میگفتند منتظر یکی بودید، یکی که با اینکه ندیده بودیاش ولی همه قلبت بود، چشمانتظارش بودی، ته دلات ذوقاش را داشتی. نقل و قول میکردند چندین دفعه برای انتخاب اسماش به قرآن مراجعه کردی، دوست داشتی هم شبیه اسم خودت باشد و هم یک اسم قرآنی. از دور و اطراف در مراسم شنیدم اسم محیا را انتخاب کرده بودید، بعضیها میگفتند ریحانه، بعضیها هم حنانه؛ اصلا چه فرقی میکند هر چه باشد او دردانهات بود، ته تغاریات و فقط سه ماه مانده بود به موعود دیدار با دردانه خانم.
لالایی خواندن باباها خیلی فرق میکند
آقا مالک، خیلی هنر میکنم تا وسط این متن نزنم زیر گریه! آن هم برای کسی که فقط 4 ماه بود میشناختمش! آقا مالک ما خبرنگارها بچههای قد و نیم قدتان را در راهپیمایی 22 بهمن دیده بودیم، پسر هشت سالهات که از یک دستات گرفته بود و دختر پنج سالهات از دست دیگر؛ دختر دوازده سالهتان هم خوب یادم است! دختر خیلی با وقاری بود، از ذوق چشمهای شما هم مشخص بود از قد کشیدناش لذت میبرید، معلوم بود چه پدرانه و دخترانههایی با هم داشتید و میخواستید داشته باشید. آقا مالک راستی یک چیزی! شما که عجله داشتی و زودتر خواستی بروی پیش خدا؛ اگر وجود دردانهتان راست است باید بگوییم پس به زودی قرار است مسافر زمینی از طرف خدا باشد، بابایی کن و در این سه ماه خودت بهش بگو که چقدر دوستاش داشتی، چقدر برایش لالایی آماده کرده بودی و چقدر قرار بود بشوی پناه و او بی محابا جلوی چشمهایت شیطنت کند.
یادگاری برای دردانه دختری که قدم به دنیا خواهد گذاشت
آقا مالک رحمتی ما خبرنگارهای تبریز داریم روزهای تلخی را میگذارنیم، به قول یکی از همکاران فکر نمیکردم بعد از سردار سلیمانی تا این اندازه غم وجودمان را بگیرد، راست میگوید این روزها جایتان خیلی دیده میشود، انگار که همهمان در یک مسیر تاریک گم شدهایم و هِی بغض نانجیبانه گلویمان را به قصد کشت میفشارد. این متن هم بماند برای روزی که دردانه چشم انتظارتان سواد خواندن و نوشتن یاد گرفته و میخواهد از پدرش بیشتر بداند؛ دردانه خانم حالا با هر اسمی! بابای شما با اینکه مسافر کوتاه مدتی در استانمان بود اما عجیب آدم حسابی بود.