چرا روس ها سوگوار مرگ میخائیل گورباچف نیستند؟

  پنجشنبه، 10 شهریور 1401 ID  کد خبر 221204
چرا روس ها سوگوار مرگ میخائیل گورباچف نیستند؟
گورباچف یکی از شخصیت های جنجالی قرن بیستم درگذشت. این در حالی است که واکنش های بسیار متفاوتی در پی مرگ آخرین رهبر شوروی در سطح جهان قابل مشاهده است. سکوت روس ها قابل تأمل است! ساعدنیوز در گفتگو با رحمت الله شریفی نیارق مدیرکل سابق امور بین الملل و اخبار صداو سیما به این موضوع پرداخته است.

ساعدنیوز: آقای میخائیل گورباچف واپسین رهبر شوروی در 92 سالگی فوت کرد و خبر فوت او با واکنش های مختلفی مواجه شده است. کشورهای غربی او را به عنوان الهه صلح تقدیس می کنند در حالی که مرگ گورباچف در روسیه به عنوان یک خبر عادی منعکس شد و ما شاهد چندان واکنش قابل توجهی از سوی کرملین نبودیم. به نظر حضرتعالی این برخورد سرد مسکو با مرگ گورباچف ریشه در چه مسائلی دارد؟

رحمت الله شریفی نیارق: بسم الله الرحمن الرحیم؛ آقای میخائیل گورباچف آخرین صدر هیئت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فوت کرد. ایشان یکی از شخصیت های جنجالی شوروی بود. شاید بعد از استالین، حرف و حدیثی به اندازه آقای گورباچف پشت سر دیگران نیست، حتی خورشچف! دلیل آن این بود که تحولات شگرفی در حوزه مسئولیت و مأموریت وی رخ داد. دوران صدارت وی مصادف بود با وقایع و تحولات و فرایندهای بسیار مهم. یکی از انها این که دوران صدرات آقای گورباچف مصادف بود با اوج جنگ سرد و تقابل نیروهای شرق و غرب.

در عرصه بین الملل جنگ های نیابتی وجود داشت. یکی از مهمترین جنگ ها در افغانستان در جریان بود و اشغال این کشور توسط شوروی در همین راستا رخ داده بود و این میراثی بود که به آقای گورباچف رسید. این حادثه موجب خونریزی شدید شوروی شد و عملاً بلوک غرب در ظاهر به حمایت از رهبران جهادی افغانستان و مخالفان اشغال افغانستان پرداخت. اما در باطن، غربی ها نیروهای خودشان و همه متخصصان جنگ های نامتقارن و پارتیزانی را بسیج کردند، که نتیجه آن سامان دادن به بساطی بود که منجر به تأسیس القاعده شد. همچنین در جای دیگر بود، یمن شمالی، یمن جنوبی؛ کره شمالی، کره جنوبی؛ در بالکان، کشورهایی مثل یوگسلاوی در پی فروپاشی شوروی دچار فروپاشی شدند. در آمریکای لاتین نیز جریانات سوسیالیستی وجود داشت که آمریکایی ها با آنها درگیر بودند و اوج آنها در کوبا بود. جنگ سرد در اوج خودش قرار داشت.

همچنین دوران صدارت آقای گورباچف مصادف با دوران طلائی هژمونی آمریکا به عنوان طلایه دار بلوک غرب بود. در واقع، اوج رفاه، شکوفایی اقتصاد، ثروت و برنامه های بسیار دهن پرکن و شگفت انگیزی که آمریکایی ها در حوزه هوا و فضا و سلاح های مدرن اعلام کردند. بعد از هواپیماهای بی 52، پروژه جنگ ستارگان، جنگنده های جدید، و پروژه آواکس، آمریکایی ها در این حوزه ها از بلوک شرق و مشخصاً شوروی جلو افتادند. علاوه بر اینها، در حوزه داخلی، صدارت آقای گورباچف مصادف بود با بروز و ظهور قطعی شکست برنامه های بلندپروازانه توسعه همه جانبه شوروی به ویژه در امر کشاورزی و صنعت. این مسأله موجب کمبود کالاهای مصرفی از قبیل گوشت و محصولات دیگر کشاورزی در داخل شوروی شد. عملاً امید مردم شوروی و تبلیغات گسترده ای که در دوره شوروی قرار گرفته بود که مردم شوروی از مصائب و مشکلات دوران جنگ جهانی دوم عبور کرده اند و طبقه کارگر به سطحی از رفاه در زندگی خودشان دست یافته اند که در سطح جهان بینظیر است، بی اثر شد! تبلیغاتی که درباره وفور کالاها در شوروی و بازارهای کشورهای شرقی انجام می شد، در دوره آقای گورباچف بر باد رفت و نهایتاً سیمای درونی اقتصاد شوروی بروز و ظهور پیدا کرد.

کمبود کالاها چنان بود که گفته می شد که اگر یک کامیون سوسیس وارد مسکو می شد، همه می فهمیدند! این در حالی بود که میلیون ها هکتار اراضی حاصلخیز و بینظیر در جهان در اختیار شوروی بود. برنامه های بسیار مطنطن و دهن پرکنی از سوی هیئت حاکمه شوروی پیشتر در این خصوص اعلام شده بود. جالب است که اعلام کرده بودند که این برنامه ها به نتیجه رسیده است!

همچنین، دوران آقای گورباچف مصادف بود با دوران تقابل نسل قدیم و نسل جدید در بین رهبران حزب کمونیست؛ نماینده نسل جدید آقای گورباچف بود، و نمایندگان نسل قدیم هم عملاً توان آن را نداشتند که بتوانند در مقابل نسل جدید مقاومت کنند. نسل جدید نیز معتقد به اصول و قواعدی بود که با نسل قدیم مقدار زیادی در تضاد بود. این دوره، در عین حال مصادف بود با اوج گیری فساد اداری و متعاقب آن، مشکلات بسیار زیاد اداری و دستگاه های دولتی و عملاً مصادف بود با فشل شدن دستگاه های رفاهی و خدماتی در داخل شوروی!

این موضوع به سبب این که همه امور مردم، از تولید و پخش ناخنگیر گرفته تا تمام نیازمندی های زندگی عادی مردم، مسکن و کار، بواسطه دستگاه های دولتی انجام می شد، تأثیر خودش را در نابسامان شدن زندگی مردم نشان داد. نتیجه اقدامات قبل از آقای گورباچف بود.

آقای گورباچف در این شرایط برای بهبود امور، اقداماتی را انجام دادند که اوج آن، برنامه اصلاحات داخلی و اصلاحات در روابط بین الملل بود که به پروستریکا و گلاسنوست معروف شدند. حاصل این برنامه های اصلاحاتی، فروپاشی بلوک شرق، و از بین رفتن پیمان آتلانتیک جنوبی یا پیمان ورشو در مقابل ناتو، و در داخل هم منجر به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در پی نشستی که رهبران کشورهای عضو اتحاد جماهیر شوروی در مینسک داشتند، شد.

تصویر

به هر حال، می توان نتیجه گرفت که آقای گورباچف دوران اتحاد جماهیر شوروی را به پایان رساند. در واقع، او آخرین رهبر شوروی بود. ظاهراً به نظر می رسید که او از این رویداد ناراحت نیست و خیلی هم متأسف نیست از این که شوروی فروپاشیده است. بعد از نشست مینسک با حضور رهبران فدراسیون روسیه، بلاروس، اوکراین، قزاقستان، ازبکستان، و امضای سند فروپاشی شوروی، گورباچف دیگر صاحب هیچ منصبی نبود.

اما عملکرد آقای میخائیل گورباچف هرچند در بیرون خصوصاً در بلوک غرب مورد تحسین قرار گرفت، اما در داخل اتحاد جماهیر شوروی از جانب نیروهای ملی روسیه و حتی از جانب نیروهای حزبی، و حتی آن دسته از اعضای اتحاد که روس هم نبودند، مورد انتقاد شدید قرار گرفت و این انتقاد تا حد انزجار رسید.

من با برخی از رهبران این جمهوری ها و حتی صاحبنظران و سیاستمداران این حوزه گفتگوهایی داشتم. عده ای از این افراد معتقد بودند که آقای گورباچف بد عمل کرده است. حتی برخی معتقد بودند که آقای گورباچف عامل غرب بود، و حتی فیلم هایی را منتشر کردند که طبق آنها، خانم تاچر در یک هتل، مبلغ یک میلیون دلار را به ایشان داده است. و نهایتاً معتقد بودند که آقای گورباچف نفوذی غرب بود و در نهایت تیشه به ریشه شوروی زد.

در مقابل، عده ای معتقدند که آقای گورباچف یک آدم بی بصیرتی بود که نتوانست فضای بین المللی را بخواند و فریب رهبران غربی را خورد و به سادگی با پیش کشیدن ایده "خانه مشترک اروپایی" و دعوت از اروپائیان که تخاصم با روسیه را کنار بگذارند و رودروئی امنیتی را کنار بگذارند و از اروپائیان خواست که در خانه اروپایی با برادری و مودت زندگی کنند. آنها معتقدند که غربی ها با استقبال از این ایده آقای گورباچف او را فریب دادند و عملاً بعد از منحل شدن پیمان ورشو، نه تنها ناتو منحل نشد بلکه توسعه یافت.

عده ای هم معتقدند که آقای گورباچف اصلاً به اقداماتی که می توانست انجام دهد حتی با برنامه های اصلاحاتی ای که ارائه داده بود، نپرداخت. او به اصول اتحاد شوروی پایبند نبود و حتی به برنامه های اصلاحاتی خودش هم پشت کرد. اگر برنامه های خودش را اجرا می کرد، می توانست جلوی فروپاشی را بگیرد. این عده، چین را مثال می زنند و میگویند که یکی از رموز پیشرفتِ چشمگیر چین و توسعه باورنکردنی این کشور در عرصه بین المللی این است که از توسعه زیرساخت دوره کمونیستی چین که بسیاری از درگیری های اداری و بروکراتیک را حل کرده بود، مثل مسأله تملک اراضی، مسأله در اختیار داشتن همه ارکان اقتصادی توسط رهبران، در شوروی هم همین طور بود؛ در کشورهای دیگر، اگر دولت بخواهد راهی را بکشد، اگر این راه با گوشه زمین کسی برخورد کند مشکل حقوقی پیش می آید، اگر بخواهد در منطقه ای اصلاحات کشاورزی در دستور کار قرار بگیرد، هزاران کشاورز مالک زمین باید در آن منطقه راضی به اجرای آن برنامه باشند! یا در جای دیگر، اگر در حوزه صنعت تصمیم به اصلاحی باشد، دولت صنعت را در اختیار ندارد بلکه سیاست را در اختیار دارد، ولی در شوروی و چین اینطور نبود؛ دولت همه این زیرساخت های اقتصادی را در اختیار داشت. چین با اجرای برنامه های اصلاحاتی اش توانست از این زیرساخت ها به خوبی استفاده کند، ولی آقای گورباچف به دلیل این که بی بصیرت و بی دست و پا بود نتوانست این کار را انجام دهد.

به هر حال، آقای گورباچف در روسیه در معرض انتقادهای شدید مردم این کشور قرار داشت. برغم این که آقای یلتسین اخیراً فوت کرد، مورد تجلیل قرار گرفت. آقای یلتسین در غربگرایی کم از آقای گورباچف نبود، ولی ایشان در پایان عمر، به این نتیجه رسید که باید اقدامات اساسی را انجام دهد و باید آقای پوتین را به عنوان یک نیروی امنیتی کارکشته و یک نیروی ملی معتقد به احیاء روسیه، سرکار آورد، و دولت را تحویل او داد.

آقای گورباچف مورد احترام مردم روسیه نبود. من مدتی طولانی در روسیه حضور داشتم و با افکار عمومی این کشور آشنا هستم. مشاهدات میدانی من حاکی از آن است که آقای گورباچف مورد احترام آقای پوتین و کرملین نشین ها نبود. آنها معتقد بودند که آقای گورباچف یا نیروئی خائن بوده است یا نیرویی بی بصیرت و ناتوان بود که با بی مبالاتی روسیه را به ورطه سقوط و نابودی کشانده بود. آنها معتقدند که اگر اوضاع در آن ریلی که توسط آقای گورباچف ترتیب داده شده بود، پیش می رفت، فدراسیون روسیه فعلی هم فرومی پاشید و چیزی از روسیه به عنوان یک دولت مقتدر در منطقه باقی نمی ماند. بنابراین، آقای گورباچف شخصیت پرماجرایی است و حرف و حدیث درباره او بسیار است. شاید در آینده، حقایق بیشتری درباره او برملا بشود. اسناد و مدارکی که از دوران شوروی موجود است و هنوز منتشر نشده است به نظر حاوی رازهایی است که در صورت انتشار میتوانند بگویند که چه کسی راست می گوید؟ آیا آقای گورباچف نفوذی غرب بود چنانکه بعداً حتی مک دونالد آمریکایی را تبلیغ کرد و تا این حد سقوط کرد؟ یا این که آیا آقای گورباچف نیروی ناتوانی بود که به ناحق تا صدر هیئت حاکمه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی صعود کرد و با ناتوانی و بی مبالاتی خودش باعث از بین رفتن یکی از قدرتهای بزرگ در تاریخ جهان شد؟


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها