آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
****
دلم را کبوترانه به پرواز در می اورم
تا بر روی شاخه های پر مهر دلت
اشیانه ای ابدی سازم
و با مصالح؛عشق؛صداقت؛مهر و وفاداری
اشیانه خویش را استوار و محکم سازم
و با گلهای زیبای معرفت تزیین
تا در طوفان جدایی وگرد باد تنفر در امان باشد
و در زیر باران غم؛ سر پناه و چتر
از چشمه محبت دلت سیراب
و از دانه های صداقت و وفاداری سیر
و هر گاه بالهایش زخمی تیر روزگار گشت
التیام بخشش بوسه های گرم دلت باشد …
****
در غم عشق نبودیّ و محبت کردی
این هم از لطف شما بود و نمی دانستیم
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو
عهد ما عهد جفا بود و نمی دانستیم
رنج بی عشقی و تنهایی و بی مهری یار
همه تقدیر خدا بود و نمی دانستیم
****
از وفاداری در این دم
با زبان ثابت نگردد
با زمان گردد در آن دم
****
در وفای عشق تو
مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان
و رندانم چو شمع
****
مرا امشب هلاکم کرده ای یار
مرا در غصه خاکم کرده ای یار
چه کردم جز وفاداری ، چرا از
دل سنگت بلاکم کرده ای یار؟! …
****
من پای حرفهای آن روزت نشستم
گفتی ببند عهدی زعشق، هیهات بستم
آرام در گوشم ترنم کردی از مهر
آسان ربودی تکه قلبم را ، زدستم
تا سر زدی بر پیله ی تنهایی ام ،وای!
بی آنکه پروانه شَوَم از پیله رَستم
بر دین من آمدکه می خوردن حرام است
می بیگناه است ،من زتو پیوسته مستم
رفتم ز عشقت بارها سوی انابت
افسوس ! صدها مرتبه توبه شکستم
آیا به عهد خود وفاداری هنوزم؟
پیداست از حال نزارم،من که هستم
می آید حتمامژده ای از سویت امشب
این را گواهی می دهد هر لحظه شَستم!
****
مرا جان در وفاداری برآمد
هنوز اندر حق من بدگمانی
به قتل خسرو آمد عشق و شادم
که یاری همرهی شد آن جهانی
****
با وفاداران، سر یاری نداشت
همچو گل، بوی وفاداری نداشت
در رهش شمع وفا افروختم در وفا،
چون شمع محفل سوختم
****
افسانه در وفاداری است
به از آن کس که
از وفا عاری است
****
به نیشی می زند دوران گیتی
که آن را تا قیامت نیست مرهم
وفاداری مجوی از دهر خونخوار
محالست انگبین در کام ارقم
****
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
****
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
****
بی وفایی کن وفایت میکنند
با وفا باشی خیانت میکنند
مهربانی گر چه آیینه ی خوشیست
مهربان باشی رهایت میکنند
****
روزی که نمانَد دگری
بر سر کویت
دانی که
ز اغیار وفادار ترم من …
دیگر من
و شکایت آن بی وفا کز او
هیچم امیدواری
مهر و وفا نماند
اگر با تو،
وفا کردم
خطا کردم
خطا کردم
گفتم همه
نیکوییست لیکن
اینست که بی وفا
و بدخوست
آیین وفا
و مهربانی
در شهر شما
مگر نباشد
بسیار خلاف
عهد کردی
آخر به غلط
یکی وفا کن
****
«من به غیر از دیگرانَم
چُنینم در وفاداری، چنانَم»
تو غیر از دیگران بودی
که امروز
نه می دانی، نه می پُرسی نشانَم!
فریدون مشیری
****
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند
****
من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت
و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند
سعدی
****