در ادامه مجموعه ای از زیبا ترین متن های ادبی و عاشقانه برای شما عزیزان گرد آوری کرده ایم.
متن ادبی و عاشقانه برای توصیف فصل بهار
بهار که از راه می رسد
جوانه سر می زند، شکوفه می شکفد
باران نم نم می بارد آسمان نفس می کشد
بهار که از راه می رسد
زمین سبز می شود بلبل نغمه خوان می شود
روز نو می شود سال نکو می شود
اما… تو چطور؟
اگر شکوفه شکوفه بروید
و دریغ از شکوفه لبخندی که بر لبانت بنشیند چه؟
اگر زمین زمین سبز شود
و هنوز برگ های پاییزی سنگفرش دلت باشد چه؟
اگر باران باران طراوت ببارد
و هنوز خاکستر غم و یاس بر شیشه دلت باشد چه؟
اگر روز روز نو شود
ولی چشم هایت به عادت و کهنگی گشوده شود چه؟
اگر گرما گرما مهربانی با طلوع خورشید
بتابد و تو همچنان دل به سرما سپرده باشی چه؟
اگر بهار بهار بیاید و تو زمستان باشی؟
بیا و وجودت را به دست مهربان بهار بسپار تا زندگی را در تو جاری کند
تا… بهار شوی
بیا و چون بهار طراوت و شکفتن و لبخند و مهربانی و زیبایی و سبزی و تازگی را به هر که دل به زمستان سپرده هدیه کن
که بهار می آید و می رود اما تو در تابستان و پاییز و زمستان هم که بمانی بهار آفرین خواهی شد
بیا و تو بهار آفرین باش
تا دشت دشت مهربانی بروید
هزار هزار خنده بشکفد
باران باران محبت ببارد
تـــــو بــــهار آفریـــن بـــــاش
***
ایمان بیاوریم به بهار
به عشق، به بوسه …
ایمان بیاوریم
به انتظار آغوش های بی هوس
دنیا جهنم است برای آنهایی که ایمان نیاورده اند !
***
آیینِ دل تو، مهربانی ست، عزیز
در سینه، بهار جاودانیست، عزیز
هر لحظه نگاهت به دلم می گوید
عشق تو دلیل زندگانیست، عزیز
***
چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز
هزار بار بیاید بهار، کافی نیست
فاضل نظری
***
نهال بودم و در حسرتِ بهار! ولی
درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست
فاضل نظری
***
کافی ست دلت بهار باشد
از اشک تو سبز می شود خار
از خنده ات آب می شود برف
در دشت تو لانه می کند سار
***
چگونه از خود می تــکانَد برگ های فرسوده را
تو هم جوانه ای بزن
ســبز شـــو
بـهـار
ادامه ی لبخندهای تو خواهد بود…
گوش کن ، فصل بهار آمده است
دلخوشی باز به بار آمده است
گوش کن ، فصل نگاه من و تو
با دلی شاد به کار آمده است
***
سر سبزترین بهار تقدیم تو باد
آواز خوش هزار تقدیم تو باد
گویند که لحظه ایست روئیدن عشق
آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد
***
فروردین را کوچه به کوچه
می گردم به دنبالت
تا تو را از این بهار عاشقانه
عیدی بگیرم
***
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سفید
***
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک رسیده اینک بهار
خوش بحال روزگار …
***
گفتگوی من و دل شرح شکیبایی ماست
نشویم دور زهم چون که رسد فصل بهار
در بهاری که رسد وقت گل و دیدن یار
نه عجب گر که کنم یاد تو در فصل بهار
***
می چسبد در این بهار
کنار این شکوفه ها
کنار باران های بی قرار و ناگهانی
یک فنجان چای بهار نارنج
***
بهار
که رفتن اسفند و آمدن فروردین نیست !
بهار یعنی
جای بوسه های مردی که تو باشی
روی گونه های زنی که من باشم
شکوفه بدهد !
***
تو اگر بهار را صدا کنی
می آید
حتی اگر دلش
جا مانده باشد میان برف ها
***
عاشقان فصل بهار آمد و دنیا دگر است
که در این موسم نوروز غم ها بدر است
ساقیا باده ی نابم بده جامی لبریز
که قدح در نظر دوست تنگی شکر است
سوسن و سنبل و نرگس همه شادان ز بهار
نغمه ی شاهد وبلبل که چو مرغ سحر است
جلوه ی نور ز خورشید چه ها میتابد
به پرستوی مهاجر که رها در سفر اس
سفره ی دشت چو دیبای منقش همه رنگ
آن چه بینی همه از لطف خدای قدر است
شمس این گنبد گیتی همه شرح است و دلیل
سبز باشد دل هر کس که ز اهل نظر است
***
باز فصل بهار آمد و گلها آشکار شد
از هر طرفی غنچه زیبا هزار شد
زیبا مرغکی روی شاخه ای نوا خواند
کین جلوه از آن پروردگار شد
***
چه صفایی بود از خنده گل در رخ یار
باغ بستان خدایی ست همین فصل بهار
نفس باد صباست ،همنفس عطر و گلاب
نوبت وصل دل ست،آمدن فصل بهار
***
زندگی را ورق بزن
هر فصلش را خوب بخوان
با بهار برقص
با تابستان بچرخ
در پاییزش عاشقانه قدم بزن
با زمستانش بنشین
و
چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش
زندگی را باید زندگی کرد
آنطور که دلت می گوید
مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری
قرارمان همین بهار زیر شکوفه های شعر …!
آنجا که واژه ها
برای تو گل می کنند
آنجا که حرف های زمین افتاده ام
دوباره سبز می شوند
وَ دست های عاشقمان
گره در کارِ سبزه ها می اندازند
قرارمان زیرِ چشم های تو !
آنجا که شعر
نم نم شروع می شود …!
***
آرزو دارم دلتون مثل بهار
پرشود از لحظه های ماندگار
زندگیتون خالی، از اندوه و غم
لحظه های شادمانیتون بیشمار
***
بهار یعنی بیایی و جای پایت
در این خانه سبز شود
بهار یعنی در آغوش تو
شکوفه بزنم، برسم، بیفتم
***
هوا عجیب بوی بهار گرفته است
دستم را بگیر
و برای لمس احساسی ترین باران به خیابان ببر
خیالت راحت، این باران
از آسمان اردیبهشت می بارد
خیسمان نمیکند
عاشق ترمان می کند !
***
بهار
و این همه دلتنگی ؟!
نه …
شاید فرشته ای
فصل ها را به اشتباه ورق زده باشد …
من در کنار تو به آرامش می رسم
و آنجا که هیچ کس به یاد ما نیست
تو را عاشقانه می بوسم
تا با گرمی نفس هایم به لبانت جان دهم !
و با گرمی نفس هایت جانی دوباره گیرم
***
دوستت دارم با همه هستی خود
ای همه هستی من
و هزاران بار خواهم گفت :
دوستت دارم را
***
شد بهاران هر طرف گلها صدایت می زنند
نرگس و یاس و سمن هر جا صدایت می زنند
سبزه هم با بودن گلهای زیبا خنده لب
بلبلان را شادی است زیبا صدایت می زنند
***
در من بوی دارچين
در تو عطر بهار نارنج
بيا دست در دست هم
قدم بزنيم كوچه های عاشقی را …
***
بهار که شد به دیدنت خواهم آمد
آنوقت مرا دوست خواهی داشت
با تن پوشی از جوانه ها، گلبرگها و برگهای سبز
گلی خواهم شد و به دیدنت خواهم آمد
***
يامقلب،قلب من در دست توست
يامحول،حال من سرمست توست
كن تو تدبيري كه در ليل و نهار
حال قلب من شود همچون بهار
يامقلب،قلب او را شاد كن
يامدبر، خانه اش آباد كن
يامحول،احسن الحالش نما
از بديها فارغ البالش نما
در نجوای شبانه ات می شوم
با فانوسی از جنس بهار
که روشن می کند
تمام تاریکیت را
***
هر روزِ بی تو
رویایی از من خسته می شود
از دست می رود
و من با خیال تو
در کوچه های بهار
گل های آرزویم را
به اندوهِ یک لبخند پیوند می زنم
و تا آخرین لاله ی روشن به رویم نمی آورم
که بارانُ بابونه ها همیشه گفته اند
عشق غمگین است !
***
هميشه براى عاشق شدن
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهى
در انتهاى خارهاى يک كاكتوس
به غنچه اى مى رسى
كه ماه را بر لبانت مى نشاند
***
بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشت ه خوش به حال دانه ها و سبزه ه خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار جامه رنگین نمی پوشی به کام باده رنگین نمی نوشی ز جام نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار گر نکویی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش می شود هفتاد رنگ
فریدون مشیری
***
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها ر جشن می گیرد و بهار روی هر شاخه،
کنار هر برگ شمع روشن کرده است…
باز کن پنجره ها ر و بهاران ر باور کن!
فریدون مشیری
وام هر بهار این همه زیبایی ر هوسِ باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم،
تو
حمید مصدق
***
حیف نیست
بهار باشد و تو نباشی؟
حیف نیست بهار از سر اتفاق بغلتد در دستم آن وقت تو نباشی؟!
محمد شمس لنگرودی
***
در پیشوازِ تو
گل می کند نسیم قد می کشد بهار!
سیدعلی میرافضلی
***
تو باشی
خرداد، پایانِ بهار نیست!
آغازِ دوست داشتن است
نیلوفر لاری پور
***
از بهار
تقویم می ماند از من استخوان هایی که تو را دوست داشتند
الیاس علوی
***
بهار تویی
که می آیی و دست هایم شکوفه می دهند ناغافل
نیلوفر حسینی
***
چه قدر باید بگذرد تا سالی بیاید
که نام یکی از فصل هایش بهار باشد و یا حتی یکی از روزهایش؟!
فریبا عبدی
***
«بهار پشت در است»
به گوش پنجره آرام نسیم گفت و گذشت
مژگان عباسلو
***
آفتاب و زمین
دوباره آشتی کردند بهار! بهار!
بیا در این فصلِ آشتی برای تولد بهارِ دوباره زمین و آفتاب یکدیگر باشیم
قدسی قاضی نور
***
بهارِ من باش
تا در هوای تو چون درختی جوانه کنم
محمد شیرین زاده
***
دارد بهار می شود
گل فروش های دوره گرد بنفشه جار می زنند کدام پرستو بذرِ تو را هدیه خواهد آورد؟!
رضا کاظمی
***
بهار
با درخت خشکیده چیزی می سازد که من با کلمه ه از گفتن اش عاجزم
سیدرضا دمانکش