به گزارش سایت خبری ساعد نیوز به نقل از جماران، به دنبال سخنرانی تاریخی امام در عصر روز پانزدهم خرداد ماه سال ۴۲، ماموران ساواک شبانه به خانه امام حمله کردند و باقی ماجرا را از خاطراتی که با واسطه از ایشان نقل شده است.
درباره اجازه ندادن به امام برای نماز خواندن با هم می خوانیم:
خاطره مرحوم رسولی محلاتی از نشسته نماز خواندن امام
امام بعد از سخنرانی مهم پانزده خرداد که مأمورین ساواک شبانه به منزل ایشان ریختند و ایشان را دستگیر کردند می فرمودند: «مأمورین پس از اینکه مرا گرفتند در اتومبیل انداخته و به سرعت خیابان های قم را پشت سر گذاشته و به سمت تهران به راه افتادند، ولی پیوسته با نگرانی به پشت سر خود و این طرف و آن طرف نگاه می کردند. من پرسیدم: «از چه می ترسید و نگران چه هستید؟» گفتند: «می ترسیم مردم ما را تعقیب کنند و به دنبال ما بیایند چون مردم شما را دوست دارند.» بعد امام فرمودند: «والله من نترسیدم، ولی آنها آنقدر می ترسیدند که اجازه ندادند برای نماز صبح پیاده شوم، می گفتند: «می ترسیم مردم برسند» و از این رو من ناچار شدم همان گونه که در بین دو مأمور در اتومبیل نشسته بودم، (۱) نماز خود را نشسته بخوانم». ( ۲)
نمازی که امام با تیمم خواند
در خاطره دیگری در این باره آمده است:
وقتی امام در فیضیه آن سخنرانی تاریخی را ایراد فرمودند که شبانه مأموران شاه ایشان را گرفتند خود ایشان در این مورد می فرمودند: «زمانی که مرا دستگیر کردند نماز خوانده بودم ولی هنوز به صبح مانده بود» که می توان اینطور استنباط کرد که ایشان نماز شب را خوانده بودند و هنگامی که دستگیر شدند هنوز اذان صبح نشده بود. امام می فرمودند: «من تکیه داده بودم، چرتم برد، لذا برای نماز وضو نداشتم. نزدیک شاه عبدالعظیم دیدم نماز دارد قضا می شود. از مأمورین خواستم اجازه دهند جایی پیاده شوم، وضو بسازم و نماز صبح را بخوانم. مأمورین از اینکه به من اجازه دهند پیاده شوم شدیداً می ترسیدند که مبادا مردم متوجه شوند و به اتومبیل حمله آورند.
من گفتم پس اجازه دهید تیمم کنم. باز هم حاضر نشدند! گفتم پس یک لحظه ترمز کنید و اجازه دهید یک دستی به زمین بزنم و بلافاصله سوار اتومبیل شوم! با این مسأله موافقت کردند و لحظه ای توقف نمودند و من پیاده شدم دستی به زمین زدم و مجدداً سوار اتومبیل شدم. آن وقت تیمم کردم و نشسته نماز صبح را به جای آوردم". (۳)
خاطره دیگری از نمازی که امام پشت به قبله خواند
شب پانزدهم خرداد 42، آقا توی حیاط خوابیده بودند که مأمورین رژیم آمدند، در را شکستند و وارد خانه شدند. خود امام برای من تعریف می کردند:
وقتی آنها در را شکستند، من متوجه شدم که آنها آمده اند مرا بگیرند. فوراً به خانم گفتم شما هیچ صحبتی نکنید، بفرمایید توی اتاق. من دیدم آنها ریختند توی منزل. احتمال دادم ممکن است اشتباه کنند و مصطفی را ببرند. به همین جهت گفتم: «خمینی من هستم.» آماده بودم و مرا بردند. چون کوچه ها باریک و کوچک بود، مرا توی ماشین کوچکی گذاشتند و تا سر خیابان بردند. سر خیابان یک ماشین خیلی بزرگ ایستاده بود. مرا سوار آن ماشین بزرگ کردند و حرکت کردند. یک نفر یک طرف من نشسته بود که از اول تا آخر سرش را گذاشته بود کنار دست من و به بازویم تکیه داده بود و گریه می کرد. یکی دیگر هم طرف دیگرم نشسته بود و مرتب شانه ام را می بوسید. همین طور که می آمدیم توی راه، من گفتم که نماز نخوانده ام، یک جایی نگه دارید که من وضو بگیرم. گفتند: «ما اجازه نداریم.» گفتم شما که مسلّح هستید، من که اسلحه ای ندارم. به علاوه شما همه با هم هستید و من یک نفرم، کاری که نمی توانم بکنم. گفتند: «ما اجازه نداریم.» فهمیدم که فایده ای ندارد و اینها نگه نمی دارند. گفتم خوب، اقلاً نگه دارید تا من تیمّم کنم. این را گوش کردند و ماشین را نگه داشتند، اما اجازۀ پیاده شدن به من ندادند، من همین طور که توی ماشین نشسته بودم، از توی ماشین دولا شدم و دست خود را به زمین زدم و تیمّم کردم. نمازی که خواندم پشت به قبله بود. چرا که از قم به تهران می رفتیم و قبله در جنوب بود. نماز با تیمّم و پشت به قبله و ماشین در حال حرکت! این طور نماز صبح خود را خواندم. شاید همین دو رکعت نماز من مورد رضای خدا واقع شود.(۴)
نمازی که امام می گفت شاید قبول باشد
خاطره ای که خود امام در مورد دستگیری شان در پانزده خرداد برای ما تعریف کردند این بود که می فرمودند: به آنها گفتم ماشین را نگه دارید تا من نماز بخوانم _ وقتی ایشان را سوار اتومبیل کردند قبل از نماز صبح بود ـ گفتند: نمی شود. به آنها گفتم: حالا چرا اینقدر متوحش هستید و می ترسید؟ گفتند: «آخر مردم خیلی به شما علاقه دارند، اگر ما را بگیرند تکه تکه مان می کنند.» اتومبیل هایی هم که بایستی مراقب این اتومبیل باشند عقب مانده بودند و اینها متوحش بودند که مبادا آنها گیر مردم افتاده باشند. من اصرار کردم نگه دارید نماز بخوانم. نگه نداشتند. گفتم نگه دارید تیمّم بکنم، نگذاشتند. یک مرتبه اتومبیل پنچر شد. من هم از اتومبیل پایین آمدم و تیمّم کردم. بعد به اتومبیل برگشتم و نماز خواندم و به تهران آمدیم». امام اضافه فرمودند: «شاید در تمام عمرم همان دو رکعت نماز را که پشت به قبله، با تیمّم و در ماشین خواندم، خداوند قبول کرده باشد. ۵
خاطره دیگری از نماز امام با تیمم
هنگامی که آدم دزدان رژیم با سرعت سرسام آوری زعیم توده های رنجدیده را از قم بیرون برده بودند اضطراب، نگرانی و رعب و وحشت در چهرۀ دژخیمانی که امام را به تهران می بردند به خوبی هویدا بود. دیوانه وار ماشین را می راندند و وحشت زده به عقب و اطراف می نگریستند. وحشت آنان به حدی بود که هر چه امام اصرار ورزید تا برای چند دقیقه ای ماشین را نگه دارند تا نماز صبح را به جا بیاورد، نپذیرفتند. امام در مقام دلداری آنان اظهار داشتند: «اینطور وحشت زده و مضطرب نباشید، در وسط این بیابان کسی نیست که قصد تعرض نسبت به شما را داشته باشد. چند دقیقه ای ماشین را برای نماز متوقف سازید. شما نیز نماز بخوانید شما ارتش کشور اسلامی هستید و از بودجه اسلام ارتزاق می کنید و واجب است که به احکام و فرامین اسلام پای بند باشید. سرانجام بر اثر فشار و اصرار بیش از حد امام حاضر شدند که برای چند لحظه ماشین را نگه دارند که فقط ایشان تیمّم نمایند. امام پس از تیمّم با خاک حاشیۀ جاده، سوار ماشین شدند و نماز صبح را در ماشین که به سرعت در حرکت بود به جا آوردند». ۶
۱. آنگونه که در خاطرات بعدی از قول خود امام نقل شده مأمورین لحظاتی ماشین را به دلیل پنچری یا بنا به خواسته امام متوقف کرده و ایشان تیمم کرده اند.
۲. حجت الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی؛ روزنامه جمهوری اسلامی - 7 / 4 / 68.
۳. شیخ علی تهرانی؛ روزنامه خراسان - 15 / 3 / 59.
۴. فریدۀ مصطفوی؛ پا به پای آفتاب - چاپ جدید - ج 1 - ص 149.
۵. دکتر محمود بروجردی؛ ندا - ش 1 - ص 30.
۶. سید حمید روحانی؛ بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی؛ ج ۱، ص ۴۷۲.
برشی از کتاب برداشت هایی از سیره امام خمینی (س)؛ ج ۳، ص ۵۰-۵۳؛ ناشر: موسسه چاپ و نشر عروج؛ چاپ ششم (۱۳۹۲)