درباره کتاب آواز گوسفندها
این اثر مجموعه نه داستان به نام های: انگار يه چيزی كمه، مرد اسكلتی، نفهميدم چی شد، نيت كن آزاد كن، اسب شماره ۹، شرم، آواز گوسفندها، جوش چركی و اصن يه وضعی بود است. مهدی رضایی در این مجموعه تلاش کرده است تا در قالب داستان های کوتاه به بیان مشکلات و مسائلی بپردازد که جامعه امروزی ما با آن درگیر است. از مسائلی که می تواند زندگی زناشویی را تحت تاثیر قرار بدهد گرفته تا چالش های بزرگتری که جامعه در ابعاد وسیع گرفتار آن است.
خلاصه کتاب آواز گوسفندها
آواز گوسفندها نوشته ی مهدی رضایی مجموع داستانی است شامل نه داستان که برای تعلیق پیش می روند. لحن مناسب شخصیت ها، فضاسازی بکر و جذاب و ذات فانتزی بودن داستان ها از نقاط قوت این مجوعه محسوب می شود. بعضی از داستان ها حتی به سبک سمبلیک روایت می شود.
درباره نویسنده کتاب آواز گوسفندها
مهدی رضایی متولد ۳۰ اردیبهشت سال ۱۳۶۲ در تهران است. به طور جدی از سال ۱۳۸۰ فعالیت خود در حوزه ادبیات داستانی را آغاز کرد. آثار داستانی وی انتقادی- اجتماعی است و رگه های طنز تلخ اجتماعی از شاخصه های سبک نگارشی اوست. تابه حال آثارش به زبان های انگلیسی، روسی، کردی و سوئدی ترجمه شده است.
قسمتی از کتاب آواز گوسفندها
چی بگم؟ از اول؟ از اول اولش؟ از اول اول زندگیم كه تو بیمارستان به دنیا اومدم؟ واسه چی میزنی آخه؟ عوضی. به دو نفر بگید بیان دست هاشو بگیرن. دیوونه ست منو میزنه. روانی خل. بیمنطق بیشعور... باشه، من كه چیزی نگفتم. دارم میگم از اول اولش كه تو بیمارستان به دنیا اومدم، اونوقت این آقا خوشگله با این ریختش هی قاطی میكنه. من چه كار كردم آخه؟ باشه. من اصلاً به این آقا كاری ندارم. واسه شما تعریف می كنم. شما ریش پرفسوری داری فكر كنم عقلت از این بیشتر باشه. چیه؟ چرا نیگا نیگا میكنی؟ اعصاب آدمو می ریزید بههم دیگه. اَه. می تونم یه سیگار بكشم؟... خیلی ممنون. سیگار داری شما؟ یه نخ برمی دارم. ای بابا، من كه اصلاً سیگاری نیستم. ببخشید بیا بذار سر جاش. من الان یادم اومد كه اصلاً سیگاری نیستم. ببخشید زحمتتون دادم. خب، چی بگم؟ آهان، قرار شد از اولش بگم دیگه. آخه از اولِ كجا؟ شما دقیقاً به من بگید اولِ كجا؟ آهان، اونجایی كه زلزله شد و ما فرار كردیم؟ باشه از اونجا میگم. قبلشو نمی خواید واسه تون تعریف كنم كه دانشگاه می رفتم بعدش فهمیدم كه رییس دانشگاه... اوه اوه، چه چپ چپ نیگا میكنه... باشه. اونو نمی خوای بگم؟ ولی درد من اونه. چرا نمی خواید بگم؟ باشه. نمیخواید گم نمیگم. ولی یادتون باشه كه من شاگرد زرنگ دانشگاه بودم. با من درست صحبت كنید... آفرین... احترام آدم رو داشته باشید تا مثل آدم باهاتون حرف بزنم.
آره آقا، زلزله شد. اصن یه وضعی بود. نزدیكای صبح بود. نزدیک اذون. فكر كنم اذون بود یا اذون گفته بودن كه اصغر آرپی جی زن داشت نماز می خوند. من و اصغر آرپی جی زن تو یه اتاق بودیم. حسن شپش و موسی بی عصا هم اتاق ما بودن. كلاً ما چهارتا رو تو یه اتاق نگه می داشتن. نمی ذاشتن با بقیه ارتباط داشته باشیم. چهارتایی صبح تا شب با هم بودیم. حسن شپش همیشه می گفت به اون ها گفتم منو بندازید یه جایی كه جلو چشم نباشم. فكر می كردم منو می فرستن یه كشور به دردبخور یا دیگه آخرش یه كشور آفریقایی. اما دیگه فكرشو نمیكردم كه بندازنم تو تیمارستان.
وقتی ازش می پرسیدم كه درباره ی كی ها صحبت می كنی، می خندید و می گفت درباره ی بچه هام. درباره ی بچه هام. اما وقتی اینو جواب می داد اصغر آرپی جی زن و موسی بی عصا میخ ندیدن. آقا ما هی بهشون میگفتیم چرا به من می خندین؟
شناسنامه کتاب آواز گوسفندها
- نویسنده: مهدی رضایی
- انتشارات: نیماژ
- تعداد صفحات:80
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد