معرفی کتاب لم یزرع اثر محمدرضا بایرامی

  چهارشنبه، 10 آذر 1400   زمان مطالعه 3 دقیقه
معرفی کتاب لم یزرع اثر محمدرضا بایرامی
لم‌یزرع تألیف محمدرضا بایرامی است که توسط کتاب نیستان در ۲۹ فروردین ۱۳۹۵ منتشر شد. این کتاب در سی و چهارمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، به‌عنوان کتاب سال ایران برگزیده شد.

درباره کتاب لم یزرع

کتاب لم یزرع نوشتهٔ محمدرضا بایرامی در انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است. این کتاب روایتی بدیع و نو از جنگ است. کتاب لم یزرع، جایزه ادبی جلال آل احمد و جایزه کتاب سال را کسب کرده است. این داستان دربارهٔ سربازی عراقی به نام سعدون است که عاشق دختری از اهل تسنن می شود.محمدرضا بایرامی در کتاب لم یزرع به سراغ جنبه های کمتر دیده شدهٔ جنگ رفته است و نگاهی متفاوت به تمام تعصبات نژادی و قومی و رسومات پوسیده ای دارد که زندگی را غیرقابل تحمل می سازند. وصلتی که دو قبیله نمی توانند آن را بپذیرند و اتفاقاتی که در ادامه رخ می دهد

خلاصه کتاب لم یزرع

لم یزرع فضای جنگی دارد اما نه در ایران؛ داستان این کتاب در روستای دجیل در کشور عراق رخ می دهد، همان منطقه ای که در سال ۸۲ صدام حسین در آنجا کشته شد. داستان جوانی است که به دختری دل می بندد اما عرف قبیله و آداب و رسوم آن اجازه چنین وصلتی را به او نمی دهد. در واکنش به این اتفاق، این جوان به نوعی به خودزنی می پردازد و به جنگ می رود، جنگی که در واقعه دجیل به وقوع پیوست و صدام در آن ۱۴۳ تن را کشت. این رمان از آثار ضد جنگ ایران محسوب میشود، برخی چون احمد شاکری که جنگ را نعمت میدانند، به شدت با آن مخالفت دارند.

درباره نویسنده کتاب لم یزرع

محمدرضا بایرامی (متولد ۱۳۴۰ در اردبیل) نویسندهٔ معاصر ایرانی است.بایرامی با کتاب کوه مرا صدا زد از قصه های سبلان توانست جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس را از آن خود کند.وی در حال حاضر رئیس خانه داستان ایران است. بایرامی بابت نگارش رمانِ لم یزرع، جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را کسب کرد.

محمدرضا بایرامی

قسمتی از کتاب لم یزرع

به یک باره یاد پیراهنش می افتد. با عجله به سمت آن می رود و از جیبش، عکسی بیرون می آورد. عکس را ـ که از آن «احلی» است ـ لحظه ای می نگرد و بعد پشت و رو کرده و برای خشکاندنش، شروع می کند به ها کردن. آخرسر هم زل می زند به آن. صدای دخترانه ای برایش جان می گیرد؛ کم کم:

«سلام سعد! این اولین و آخرین نامه ای است که برایت می نویسم. این نامه را یکی از بستگان مورد اعتماد ما برای تو پست می کند. لازم نیست جوابش را بدهی، چون نمی خواهم احیاناً خانواده ام متوجه بشوند. البته اگر ناچار شدی، به همین نشانی جواب بفرست. به دست من می رسانند، ولی به زحمت می افتند و من راضی به آن نیستم. از رفتن ناگهانی ات خیلی متأسف شدم. خبرش را ماه ها بعد و از طریق دوستت شنیدم؛ همان وقتی که فکر می کردم دیگر مرا فراموش کرده و دنبال زندگی خودت رفته ای. اما چرا؟! چرا رفتی؟ کاش راه دیگری بود. کاش به اینجا نمی رسید. شاید هر دو تلاش لازم را نکردیم. و من از این بابت خیلی افسوس می خورم و به شدت اندوهگین هستم. یک بار حتی رفتم تا نزدیک محله تان ـ اگر اشتباه نرفته باشم ـ و از دور زنی را دیدم که گویا مادرت بود. خیلی مغموم به نظر می رسید. جلو در نشسته بود و چیزی می بافت یا وصله می کرد. امیدوارم رشته ها و بافته های هیچ کس پنبه نشود.

بعد از رفتنت اینجا زمین ها خشکیدند. سرسبزی از بین رفت. ویرانی بیداد می کند. ببینی، نمی شناسی! همه جا خشک و بی حاصل شده است...

شناسنامه کتاب لم یزرع


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها