من قصه تو را تا ابد آن گونه شروع می کنم :
یکی بود
هنوزم هست
خدایا همیشه باشد …
چنان تشنه بودن توام که شنیدن هر لحظه صدای تو هم سیرابم نمیکنه !
نمیتونم به واژهاي پناه ببرم برای این همه ی آشفتگی !
من مجنون قصههاي شبونهام …
اونجا که یکی بود به یکی نبود میرسه …
منو فریاد کن …
همسر عزیزم
شبی بود برفی
هوا سرد بود و کولاک
بهانه ای برای با هم بودن!
زیر چترم تا پایان کوچه همراه شدی
کاش هوا همیشه سرد و برفی باشه
تا من و تو بهانه ای برای با هم بودن داشته باشیم!
آسمان هم که باشی
بغلت خواهم کرد
فکر گستردگی واژه نباش
همه ی در گوشه تنهایی من جا دارند
پر از عاشقانهاي تو
دیگر از خدا چه بخواهم…؟!
رفتار عاشقانه زن را بایــد از دلتنگـیش فهمید
از شـــوق و بیتابیـش برای ملاقات
از حس کودکانهاش برای آغــــــــوش
از خجالتش برای بوسـه گرفتن
زن بـی علت بهانه نمی گیرد
شاید بهانه دستان گرمـت را دارد
که دستانش را بگیری …..!
با تو بودن برایم برترین لحظات زندگی است
و من وجود پر مهر و سرشار از عشق تو
را در کاشانه قلبم به وضوح میبینم
و میدانم با تو می شود به خدا رسید
سالگرد ازدواجمان مبارک بر هر دومان…
با عشق تو
بی نیازم از هرچه که هست
و با عشق تو
چاره سازم هر انچه که نیست
سالگرد ازدواجمان مبارک
وقتی کسی تو را عاشقانـــــــه دوست دارد
شیوه بیــان اســم تـو در صدای او متمایز است
و تــــو می داني که نامت در لبهـای او ایمن است . . .
هیچ چیز لذتبخشتر از این نیست که یک نفر احساست رو بفهمه
بدون این که بخوای به زور بهش حالی کنی . . .
چــه دمــدمــی مـزاج شـده احـساســم
گـــاهـی آرام . . .
گـــاهـی بــاران . . .
چه بی ثباتم بی تو…
امـتـداد بـازوانـت مـی شـود انـتـهـای دلـدادگـی …
مـیشـود هـمـان گـوشـه دنـجـی
که راحـت مـیتـوان جان داد …
هیچ نمیخواهم
یه تو
یه من
یه جا
کنار هم برای هم
مانند یک روح در دو پیکریم
تو در پیکرهي خدایی
من در پیکرهي انسانی
عاشقانه میپرستمت
شاید روزی یک روح دریک پیکر شویم …
فـرض کـن بــه عـکــاس بـگـویــــم :
تـارهـای سـپـیــــــد را سـیــاه کـنـــــــد…
و چـیـــــن و چـروکهـا را مـاسـت مـالـــــــی…
و حـتـی ازآن خـنـدههـا کـه دوسـت داری بـرایـم بـکـارد
بـاز هـم از نـگـاهـــــــــم پـیـداسـت چـقــــدر …
بـه نــبـــودنـــت خـیـره مـــانــــــدهام…
گیسوانم نـوازش دستــت را میخواهــند
با مزه نــاز ، نه نیاز
این عصرهای بارانی بهاری،
عجـیب بـوی نـفسهـای تـو را میدهـد …!
گـویی … تـو اتـفاق میافـتی؛
و مـن دچـار میشـوم …
تـمام مــن دارد تـــو میشـود …
بـاور مـی کنـی؟
برترین عشق عشق به خداست
که دوست داشتن همسر تجلی کوچکی از ان است
دیوار قهر رابا تبر آشتی میشکنم
دوری تو برایم عذاب است
زن و شوهر مظهر همبستگي گیتی است
وجودشان کنار هم تجلی زیبایی است
زنان نازکاند و لطیف
مردان در عین محکمی به این لطافت نیاز دارند
قلبم تو را صدا میزند
چشمهایم تو را میخواند
همسرم دوریت برایم سخت است
وفا کنار زن و شوهر معنا پیدا می کند
همانگونه که
فداکاری کنار سختیها معنا پیدا میکند
به خودم میبالم که دراین عصر یخی
همسری دارم که دلش آینه خورشید است
گویند باغبان عمری طولانی دارد
چون با گل سر و کار دارد
ولی من عمر طولانیتر از باغبان دارم
چون همسری زیباتر از گل دارم
خورشید را باور دارم
حتی اگر امروز درخشندگی را نبینم
عشق را باور دارم
حتی اگر ذرهاي به چشم آید
وی را باور دارم
حتی اگر همینک صدایش را نشنوم