متن آهنگ ملکاوان از محمد معتمدی
بس که عمریست در آیینه غریب است تنم باید اینبار به آغوش خودم سر بزنم من به دنبال قدم های خودم میگردم شاید این راه مرا برد به سوی وطنم بغضم اما نشکستم شهر بی حادثه هستم اگر از من خبری هست برسانید به دستم بغضم اما نشکستم شهر بی حادثه هستم اگر از من خبری هست برسانید به دستم خنجر از پشت ولی مهر گنه کار زدند به منه بی گنه و پارگی پیرهنم تو بنا بود که بت باشی ولی بغض شدی هر چه بی پایه بنا شد همه را میشکنم کاش ای کاش کسی مشت بکوبد بر در بگشایند در را عشق بگوید که منم بگشایند در را عشق بگوید که منم که منم بغضم اما نشکستم شهر بی حادثه هستم اگر از من خبری هست برسانید به دستم بغضم اما نشکستم شهر بی حادثه هستم اگر از من خبری هست برسانید به دستم