متن آهنگ هزار آرزو از محمد معتمدی
شب و روزم گذشت به هزار آرزو نه رسیدم به خویش نه رسیدم به او شب و روزم گذشت به هزار آرزو نه رسیدم به خویش نه رسیدم به او نه به جانم شرر نه به حالم نظر نه یکی حسب حال نه یکی گفتگو به سر آمد اجل نسرودم غزل همه اش هوی و های همه اش های و هوی به سر آمد اجل نسرودم غزل همه اش هوی و های همه اش های و هوی هله امشب ببر به حبیبم خبر که غمش مال من که دلم مال او هله امشب ببر به حبیبم خبر که غمش مال من که دلم مال او شب و روزم گذشت به هزار آرزو نه رسیدم به خویش نه رسیدم به او نه به جانم شرر نه به حالم نظر نه یکی حسب حال نه یکی گفتگو هله از جان جان چه نوشتی بخوان هله گوش گران چه شنیدی بگو ببریدم به دوش به بر می فروش که شرابم شراب که سبویم سبو