اکنون که پس از گذشت نزدیک به بیست سال حضور نظامی ایالات متحده در خاک افغانستان، کابل در کم تر از دو هفته به تصرف نیروهای طالبان درآمده، بحث بر سر ضرورت ترک افغانستان به مسئله عمومی در آمریکا مبدل شده است. به همین مناسبت روزنامه وال استریت ژورنال با طرح پرسش «چه چیزی در افغانستان اشتباه شد؟» به سراغ سرشناس ترین تحلیلگران آمریکایی رفته و دیدگاه آن ها را در این زمینه جویا شده است.
متهمین درجه یک
استفان والت، استاد روابط بین الملل در دانشگاه هاروارد و نظریه پرداز برجسته رشته روابط بین الملل در یادداشتی با عنوان «ماموریت محکوم به تناقضات» در پاسخ به این پرسش دو مسئله را برجسته کرده است.به نوشته والت، ایالات متحده به دلایل متعددی در افغانستان شکست خورد، اما دو مسئله در راس این فهرست قرار دارند. نخست، مأموریت انتخاب شده -تبدیل افغانستان به نظام لیبرال دموکراسی به سبک غربی- بدون توجه به مدت زمانی که ما می ماندیم، موفق نمی شد. دوم، سیاست گذاران و فرماندهان نظامی که این کارزار را اداره می کردند، درباره پیشرفت های صورت گرفته و چشم اندازهای موفقیت به خود و مردم دروغ گفتند. مانند بیش تر جنگ ها، حقیقت اولین قربانی بود.
تصوری احمقانه
بازسازی افغانستان بدان گونه که ما تصور می کردیم، یک کار احمقانه بود. تاریخ نشان می دهد که تغییر آمرانه رژیم، به ندرت به دموکراسی منجر می شود ، به ویژه در جوامع فقیر و عمدتا بی سواد که دارای شکاف های عمیق قومی و درگیر چنین منازعاتی هستند. با اتخاذ چنین هدفی، ایالات متحده یک پروژه مهندسی اجتماعی عظیم را در کشوری آغاز کرد که به سختی قادر به درک ش بود. همانطور که ژنرال داگلاس لوث، هماهنگ کننده سابق شورای امنیت ملی برای استراتژی افغانستان، بعدها اذعان کرد:«ما مبهم ترین تصوری را هم از آن چه انجام می دادیم نداشتیم».
تلاشی سرشار از تناقض
چنین کوششی از همان ابتدا مملو از تناقض بود. تلاش برای دگرگون کردن جامعه افغانستان، ما را مبدل به اشغال گرانی کرد که منجر به ایجاد کینه ای محلی شد. اعتماد بیش از حد به هواپیماهای بدون سرنشین و حملات هوایی باعث کشته شدن غیرنظامیان و الهام بخشی بیش تر مخالفان شد. برنامه های منع کشت خشخاش کشاورزان را فقیر و به جذب آن ها توسط طالبان کمک کرد. تلاش برای آموزش نظامی افغان ها به سبک آمریکایی، نیروهای بومی را وابسته به مشاوران رزمی، لجستیکی، تعمیر و نگهداری ایالات متحده کرد. صرف میلیاردها دلار برای حمایت از دولت مرکزی به فساد دامن زد و مشروعیت پائین دولت را تضعیف کرد.
علاوه بر این، طالبان همیشه می توانست با سنگر گرفتن در جوامع محلی یا عبور از مرزِ پاکستانِ همسایه، سرعت جنگ را کنترل کند. و از آن جا که حضور ما در افغانستان وابسته به همکاری با آن کشور بود، واشینگتن نمی توانست اسلام آباد را متهم به حمایت از طالبان کند. در چنین شرایطی تدوین استراتژی موفقیت آمیز تقربیا غیرممکن بود.
پنهان سازی واقعیات
با این حال، جنگی که قادر به کسب پیروزی نبود، هم چنان ادامه یافت، چر اکه سیاست گذاران دموکرات و جمهوری خواه و رهبران ارشد نظامی نتوانستند واقعیت را به عموم مردم بگویند و رسانه ها به ندرت ارزیابی های خوش خیالانه آن ها را به چالش کشیدند.
فرماندهان آمریکایی هم چنان اصرار داشتند که نیروهای امنیتی افغانستان به سرعت در حال پیشرفت هستند و ما «مسیر را تغییر داده ایم»، اما اسناد داخلی منتشر شده توسط واشینگتن پست در سال 2019 نشان می دهد که آن ها می دانستند که ارزیابی های خوش بینانه شان نادرست است. گزارشات مفصل سازمان بازرسی عمومی بازسازی افغانستان (سیگار) هم همین داستان را گزارش کرد، اما نتوانست روایت رسمی پیشرفت مداوم را خدشه دار کند. در همین حال، رهبران غیرنظامی هم چنان مهلت های دلبخواهانه ای را بدون توجه به واقعیت وضع می کردند.
مسئولیت ناپذیری
نهاد سیاست خارجی آمریکا در این درگیری طولانی و غم انگیز عملکرد بدی داشت و سربازان آمریکایی و مردم افغانستان را مجبور به پرداخت هزینه کرد. با این حال، تا کنون، هیچ کدام ار مسئولان پاسخ گو نبوده اند. به عکس، معماران این شکست، به مشاغل پردرآمد در اندیشکده ها، موسسات مشاور، دانشگاه ها یا بخش خصوصی رفته اند و هنوز کارشناسان و متخصصین جنگی قلمداد می شوند که در آن شکست خورده اند.
این فاجعه بیست ساله مایه رسوایی نخبگان سیاست خارجی شد که هرگز اهداف واقع بینانه ای را برای افغانستان تعیین نکرده بودند و یا تشخیص نداده بودند که هدف انتخابی آن ها خارج از دسترس آمریکا است. با چیره شدن شکست بر ما، اکنون افراد بی اعتبار و بی صلاحیت به دنبال سرزنش دیگران به علت شکست های خود هستند. اگر آن ها موفق شوند، ما به فراگرفتن درس های اشتباه و تکرار همان اشتباهات ادامه خواهیم داد.
افسانه جنگ خوب، جنگ بد
دانیله پلتکا، کارشناس ارشد سیاست خارجی و دفاعی در موسسه اینترپرایز امریکن با انتشار یادداشتی با عنوان «در حالی که پیروز بودیم، بازنده بودن را انتخاب کردیم» سعی کرده با به چالش کشیدن ذهنیت آمریکایی ها نسبت به مقوله جنگ، به پرسش وال استریت ژورنال پاسخ دهد.
به نوشته پلتکا، ما آمریکایی ها علاقه داریم تا خود را فریب دهیم. ما می خواهیم باور کنیم که «جنگ خوب» و «جنگ بد» وجود دارد. جنگ جهانی دوم یک جنگ خوب بود که با توجیهات تاریخی نمایش داده شد. ویتنام جنگ بدی بود که واقعیت آن تحت تأثیر روایت های فرهنگی رایج قرار گرفت. یک بار، در دهه پس از 11 سپتامبر، افغانستان جنگ خوب و عراق جنگ بد بود، جنگی از سر انتخاب و نه ضرورت. حالا هر دو بد هستند.
به همین صورت، ما دوست داریم برندگان و بازندگان خود را هم مشخص کنیم. اما کسانی که در میدان نبرد هستند به ندرت «کاپیتان آمریکا» و دشمنش «هیدرا» هستند [کنایه از شخصیت هایی سینمایی که نماد انتقام جویی و تروریسم هستند]. واقعیت مبهم جنگ و پیروزی، برای ما جذاب نیست. «ادامه وضعیت فعلی بهتر» موضعی واضح نیست.
بی اهمیت شمردن دستاوردها
موارد زیادی وجود دارد که در مسئله افغانستان اشتباه شد. استراتژی ضعیف بود و دشمن مصر و لجوج بود. ایالات متحده در حالی که با کوشش های محدود و کمبود منابع مواجه بود، غالبا در اهدافش متمرکز نبود.
متحدان ما روی زمین -نه فقط افغان ها، بلکه اعضای ائتلافی که به لحاظ نظری به دنبال گسترش آزادی پایدار بودند- اغلب توانایی بسیار کم تری از آن چه لازم بود، داشتند. اما هیچ یک از این ها مشکلات مهلکی در راه تلاش ما برای اطمینان از عدم کنترل کشور توسط افراط گرایان به شمار نمی رفتند.
به رغم دستاوردهای ما -و افغان ها-، گفتار جانشینان روسای جمهور باعث شد که ارزش این [دستاوردها] کم تر به نظر برسد. باراک اوباما، دونالد ترامپ و اکنون جو بایدن تقریبا همین را تکرار کردند: این که متحدان ما نمی جنگند (هر چند در حقیقت ده ها هزار افغان طی عملیات های جنگی کشته شده اند)؛ این که ایجاد دموکراسی در آن جا ارزش جنگیدن ندارد (از زمان 11 سپتامبر تا کنون 6 انتخابات در افغانستان برگزار شده است)؛ این که حمایت نیروهای آمریکایی از ثبات در افغانستان هیچ فایده ای ندارند (علی رغم تلفات مداوم طالبان به لطف پشتیبانی هوایی و اطلاعاتی ما)؛ و این که پس از کشته شدن اسامه بن لادن توسط تفنگ داران نیروی دریایی ارتش، نبرد ما به پایان رسید.
پذیرش شکست در عین پیروزی
بیش از یک دهه است که ما رئیس جمهوری نداریم که بخواهد متقاعدمان کند که جنگ در افغانستان شایسته است و یا از مقام خود برای تحسین پیشرفت در این کشور استفاده کند. کسی به ما یادآوری نکرده که این مردم افغانستان هستند که برای حفظ امنیت ما بیش ترین ضرر را متحمل شده اند و بازگشت به روزهایی را که تروریست ها از این سرزمین ها برای توطئه بازگشت خلافت استفاده می کردند، به تأخیر انداخته اند. هیچ کدام از این رهبران حاضر نیست از موضع خود عقب نشینی کند و بگوید: با چند هزار سرباز، ما بر اساس شرایطی که تعیین کردیم، پیروز شده ایم و سرزمین القاعده را از آن ها گرفته ایم.
در عوض، پرزیدنت بایدن این هفته پس از یکی از بدترین شکست های استراتژیک و دیپلماتیک در نیم قرن گذشته، در برابر مردم آمریکا ایستاد و گفت: 20 سال گذشته است، اما ماپیروز نشده ایم.
پس از لحظه ای خشمگینی، ما برمی گردیم و می گوییم، بله ، این جنگ بدی بود، افغان ها شایسته نبودند و ارزشش را نداشتند و قهرمانی هم در کار نیست. اما ما ناگزیر بار دیگر خود را در افغانستان باز می یابیم، و در می یابیم زمانی که پیروز شدیم، شکست را انتخاب کردیم. برای حفاظت از خود، ما باید دوباره پیروز شویم.
فرصت از دست رفته
الیوت کوهن، استاد دانشکده مطالعات بین الملل در دانشگاه جان هاپکینز ومشاور وزارت امور خارجه ایالات متحده طی سال های 2007 تا 2009، با انتشار یادداشتی با عنوان «روند بروکراتیک و عدم اراده سیاسی»، از مسئله بوروکراسی به عنوان یکی از مهمترین موانع تحقق اهداف جنگ افغانستان یاد کرده است.
به نوشته کوهن، هنگامی که نیروهای آمریکایی برای اولین بار در پاییز 2001 به افغانستان اعزام شدند، هم طراحان و هم شکاکان به طور یکسان دچار تصور اشتباهی بودند: این که افغان ها با خشونت و سرسختانه به مبارزه با نیروهای خارجی می پردازند. به عنوان شاهدی بر این ادعا، برخی که از قضا اطلاعات کمی در مورد تاریخ افغانستان داشتند، قتل عام پادگان در حال عقب نشینی بریتانیا در کابل در سال 1839 را یادآوری می کردند. در حقیقت، آن ماجرا همراه با بی کفایتی کامل فرمانده بریتانیایی توضیح داده شد و در پی آن حمله دوم هم اتفاق افتاد.
با این حال، حکمت عامیانه پیرامون «قبرستان امپراتوری ها» به همراه دسترسی به فن آوری های جدید نظامی، برنامه ریزان را بر آن داشت تا به جای اعزام چندین تیپ پیاده نظام سبک برای خاتمه دادن به القاعده، استراتژی «ردپای محدود» را انتخاب کنند [نوعی استراتژی برای پرهیز از درگیر شدن در جنگ زمینی گسترده متداول، که درآن نیروهای هوایی و عملیات ویژه از نیروهای زمینی بومی پشتیبانی می کنند]. اما زمانی که نیروهای آمریکایی مورد استقبال افغان ها قرار گرفتند، مایه حیرت شکاکان شدند. این بهترین فرصتی بود که از دست رفت.
گرداب بوروکراسی
در طول جنگ افغانستان، رهبران آمریکا کنجکاوی کمی در مورد این کشور، جامعه و تاریخ معاصرش و حتی بدتر از آن، در مورد میزان موثر بودن سیاست های خود نشان دادند. بنابراین بوروکراسی های غربی به روال معمول خود عمل کردند و فعالیت های غیرسازنده و غیرمولد را تشویق کردند (حملاتی که برای افغان ها توهین آمیز و مایه محرومیت فرماندهان آمریکایی از دانش بومی بود) و نسبت به مواردی با اهمیت بیش تر بی تفاوت ماندند: ایجاد یک نیروی امنیتی فاسد افغان که می تواند (با حمایت خارجی) برای چندین دهه پا بر جا باشد.
فقدان پشتکار و اراده
غرب همچنین از طریق عدم تمایل شدید به پشتکار و استقامت شکست خورد -حتی وقتی تلفات تقریباً صفر بود و بار نیروهای مسلح ما حداقل بود. با آغاز ریاست جمهوری اوباما، ایالات متحده تمایل خود را برای خروج از افغانستان آشکار کرد-و افغان ها به خوبی این مسئله را دریافتند. شورش طالبان را نمی توان با افزایش نیروهای نظامی که به طور واضحی برای خریدن فضای تنفسی برای خروج طراحی شده بود، دفع کرد. بعد از 12 سال، که در طی آن دو رئیس جمهور قصد عقب نشینی داشتند، وقتی که نفر سوم اراده خود را از این کار نشان داد، آیا می توان از این مسئله شگفت زده شد که افغان ها روحیه خود را از دست بدهند؟
بی کفایتی محض
اکنون همه این ها با بی کفایتی محض ترکیب شده است. برنامه نافرجام سیاسی-نظامی دولت بایدن در برایر وضعیت پیچیده مایوس کننده و تسلیم محض در افغانستان-و خودفریبی اش در آستانه سقوط کابل- به همان میزان اهانت به کسانی که ما آن ها را رها کرده و به سرنوشت شان بی اعتنایی کردیم، مایه دلسردی و ناامیدی بود.
در سال 1989، پس از یک دهه حضور در افغانستان، شوروی در نتیجه فروپاشی امپراتوری اش، به دلایل دیگر، از خاک این کشور –به صورت بسیار منظم تر و حساب شده تری- عقب نشینی کرد. با این حال حامیان افغان آن ها تا سه سال دیگر دوام آوردند. اتحاد جماهیر شوروی ، با وجود داشتن نیروهای کم تر از ما و داشتن دشمنان موثرتری که توسط ایالات متحده مجهز به فن آوری پیشرفته ای بودندکه طالبان فاقد آن بودند و با وجود ان که عملا مورد استقبال قرار نگرفتند، اما به بیرون رانده نشد.
دشمن ما حیله گر، پیگیر و موثر بود. مقدسات [وارد شده از] پاکستان و شرارت نقش خود را ایفا کردند. این کاری بسیار پیچیده و طاقت فرسا بود، که نیاز به کاری چند دهه ای داشت، نه چند ساله. اما این مسائل به همان اندازه نتایج عملکرد خود ما موثر بود.
تکرار مکرر اشتباه در ملت سازی
ریچارد هاس، تحلیلگر مشهور امریکایی و رئیس اندیشکده شورای روابط خارجی آمریکا نیز در پاسخ به پرسش وال استریت ژورنال، با انتشار یادداشتی با عنوان «ملت سازی سهل گیرانه و دیر» نحوه اجرای پروژه دولت-ملت سازی را مهمترین عامل ناکامی آمریکا در افغاانستان قلمداد کرده است.
به نوشته هاس، اساسی ترین انتقاد نسبت به سیاست ایالات متحده در افغانستان، که بایدن هم آن را تکرار کرد، این است که ملت سازی پروژه ای است که شکست خورده و آمریکا در این کار مرتکب اشتباه بزرگی شد. مطمئنا افغانستان کاندیدای نامناسبی برای این پروژه بود: فساد داخلی، سنتی مشکوک به بیگانگان، و هویت عمیق قومی و قبیله ای مردمانش که این کشور را بسیار متفاوت از آلمان و ژاپن می کرد که ملت سازی (و در واقع دولت سازی) موفقی را پس از جنگ جهانی دوم تجربه کردند.
با این حال، در این جا مشکل این نبود که ایالات متحده برای ایجاد ملت تصمیم گرفت، بلکه از زمان فراهم شدن این فرصت در پاییز 2001، منابع چندانی را مصروف این کار نکرد. پس از سقوط طالبان در آن زمان، دولت بوش برای ایجاد یک نظام مبتنی بر سنت های بومی با رهبران قومی همکاری کرد. این شورای نمایندگی منجر به تشکیل دولت جدید افغانستان شد. اما باید با توسعه ارتش ملی، آن را مستقل می کرد. در عوض، این روند به صورت کندی پیش رفت و تنها حدود 5000 سرباز افغان بین سال های 2001 تا 2006 آموزش دیدند.
بی اعتنایی به مرزها
هم زمان، بسیاری از اعضای طالبان اجازه تردد به آن سوی مرز پاکستان داشتند -یکی دیگر از اشتباهات سرنوشت ساز- و پایگاه خود را در آن جا ایجاد کنند. ایالات متحده همچنین با اهمال کاری و عدم فشار بیش تر بر پاکستان برای توقف تأمین پناهگاه برای آن ها دچار اشتباه دیگری شد. با گذشت زمان، طالبان خود را بازسازی و عملیات خود را در خاک افغانستان از سر گرفتند.
در این دوره، من رئیس ستاد برنامه ریزی سیاسی در وزارت امور خارجه و هم چنین هماهنگ کننده ایالات متحده برای آینده افغانستان بودم. من فشار آوردم تا تعداد بیش تری از نیروهای آمریکایی و متحدانش موقتاً در این کشور بمانند تا به دولت جدید افغانستان در ایجاد کنترل بر خاک این کشور و آموزش نیروهای مسلح کمک کنند. با این حال، در آن زمان، بسیاری از همکاران من این کار را با توجه به تاریخ و جغرافیای کشور تقریباً ناامید کننده می دانستند. دولت بوش به سرعت توجه خود را معطوف به عراق کرد.
از دست رفتن تنها شانس واقعی
من در آن زمان نمی تواستنم بگویم –و الان هم نمی توانم بگویم- که ملت سازی در افغانستان موفق می شود. اما من می دانم که ما بهترین و تنها شانس واقعی را از دست دادیم. طالبان قوی تر و فعال تر شد، دولت نتوانست [با رشد و گسترش محبوبیت فزاینده آن ها] رقابت کند و افزایش نیروهای آمریکایی تحت دولت اوباما مشروعیت دولت افغانستان و حمایت داخلی از تلاش های ایالات متحده را تضعیف کرد.
این که پس از سقوط طالبان در سال 2001، به سرعت از افغانستان خارج شوید، کاری اشتباه بود. همانطور که دولت اوباما یک دهه بعد در لیبی آموخت که حذف مقامات، بدون کار نکردن برای جایگزینی آن ها، امری غیرمسئولانه است. شرکایی با توانایی و ظرفیت حفظ نظم و امنیت عمومی می تواند به خنثی سازی تهدیدها و کاهش بار بر ایالات متحده کمک کند، هم چنین می تواند باعث گسترش آزادی های سیاسی و فرصت های اقتصادی شود. منظور از ملت سازی این است؛ ما نتوانستیم این کار را در این مدت زمان در افغانستان انجام دهیم و نتایج غم انگیزی به همراه داشت.