فرشته ها موجوداتی فراانسانی پنداشته می شوند که در بسیاری از ادیان دربارهٔ آن ها سخن رفته است.سرشت فرشتگان و امور مرتبط با آنان در ادیان و سنن مختلف، متفاوت است. در یهودیت، مسیحیت و اسلام آن ها معمولاً به عنوان پیام آوران از سوی خدا عمل می کنند. آنان همچنین گاهی نقش های جنگجو و نگهبان را به عهده دارند. نظریات در مورد مختار بودن یا مجبور بودن فرشتگان متفاوت است. دراینجا عاری از هرگونه تعصب به توصیف زیبایی فرشتگان در قالب شعر و متن ادبی پرداخته میشود.با ساعد نیوز همراه باشید.
زیباترین متن ها ی ادبی در مورد فرشتگان
آنچه نامیدم نفس
شد هق هقو سوگوُ قفس
آنچه نامیدم انیس
شد خاطره
درملاقاتی به وقتِ قاعده
از قلم افتاده دستم
ازنمک انباشته زخمم
ازطلوع افتاده قلبم
دور ازاین خودهای زیبا
درتسلای محالها
مانده ام با "م" مردی
زنده ام باهجای امین
مانده ام با نام یک "زن "
آش دستم شد "محبت "
رد قلبم شد "ندامت"
قاتلم شد آن "صداقت"
این چه روز و این چه احوال..!
اشک را باچشم قسم نیست
دست را با دست نمک نیست
آنچنان بربودها حاشا کنندت
خود بمانی درعجب ازآدمیت..!.
قلب راعریان کنند با مسخِ خواستن
نفس را پنهان کنندبا نامِ جاهلیت
این تمسخر تا به کی
تابه کی ماندن میان این جهان وآخرت
تا به کی دیوانگی
سوخت این بین آدمیت
بیشترازهرکس
او که نامش را نهادند یک فرشته
تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟
برای من تو خدایی دمیده در بشری
***
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
***
قربان صدقه اش بروید
نوازشش کنید
مادر را میگویم…
گاهی برای مادر مادری کنید
مینویسیم مادر میخوانیم فرشته
***
پدرم کسی بود که بهم نشون داد ،
فرشته ها هم می تونن مرد باشن!!!
دوست دارم بابا جونم!!
***
بی شک
در تو هزاران فرشته مأوا دارند ؛
وگرنه
آدمی و اینهمه مهربانی …؟!
***
کوچه دلت را چراغانی کن
دم در بنشین و منتظر باش
فرشته ها حتما می آیند
خدا آنسوتر منتظر است
مبادا که فرشته هایت دست خالی برگردند
آرزو کن…
آرزوهایی به بزرگی مستجاب کننده اش
***
کاشکی خدا یه فرشته ی رفتگر هم می آفرید
تا این دنیا رو از وجود بعضی ادمای کثیف تمیز کنند
***
بهتــر! فرشته نیستم ، انسانِ بـــی بالــــــم
چــون ساده ترکت می کنند آنان کـه پَر دارند
***
فارغ از اختلاف «چپ» با «راست» من به چشمان تو می اندیشم
ای نگاه همیشه شکاکت ، ائتلاف فرشته با شیطان !
***
خـدا کـنـد کـه جـواب سـوال مـن بـاشــد
فـرشـتـه ای که قرار است مال من باشد
***
وقتی که رفت، جنسِ دلش را شناختم
او یک فرشته بود، اگرچه پری نداشت
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله ای داده است کم تر دست
***
من! باورم شده ست که در من، فرشته ها،
پیغام می برند ، به پیغمبری که نیست!
***
کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛ زن است
***
مخاطبان عزیز ! این زنی که می شنوید
فرشته ای است که البته پاک دامن نیست
***
نیستی ای فرشته ی کوچک
در خیالم نشسته ای انگار
***
غزل رسید به آخر هنوز اول وصفم
همینقدر بنویسم فرشته ایست به قرآن
***
تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند
اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر-
***
فرشته ها تو و من را به نشان دادند
میان زهره و ماه از تو گفتگو ها شد
***
بعضی گرگ ها
با لباس فرشته می آیند
بعضی دردها
آدم را به مرگ می کشانند
***
در نور شمع
زن تری؛
در آفتاب صبح که چشم باز می کنی
فرشته تر؛
و من بین این دو زیبایی ِ با شکوه
عاشقانه آونگ شده ام
***
از یک فرشته گزمه چه بر می آید
جز دستبندی که بر مچ مجروحم می زند
و به دست توام می سپارد.
حداقل می دانم
اول انسانم
بعد هم اندکی شاعر …!
رسمی معمولی ست
آورده اند که شِبْلی
خود را به بهایی فروخت،
و من در پیِ میزانِ آن بهاء
خود را به تبسمِ یک فرشته فروختم
تو که می فهمی ری را
ما عشق را درنمی یابیم
همچون گُل… که عطرِ خویش را.
***
بهار …
و این همه دلتنگی؟!
نه،
شاید فرشته ای
فصل ها را به اشتباه
ورق زده باشد
بیا از این جهنم فرار کنیم
***
اندازه ی همین یکی دو سطر فاصله داریم
از تیررس نگاه این فرشته ها که دور شویم
بهشت که نه
نیمکتی را نشان تو خواهم داد
که مثل یک گناه تازه
وسوسه انگیز است
***
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند…
مست شوند…
بمیرند.
***
فرشته بود زن، آن ساعتی که چهره نمود
فرشته بین، که برو طعنه میزند شیطان
***
بی شبهه فرشته اهرمن گردد
چندی چو شود رفیق اهریمن
***
آه از این رهزنان خلق ربای
اهرمن سیرت فرشته نمای
***
بهتــر! فرشته نیستم ، انسانِ بـــی بالــــــم
چــون ساده ترکت می کنند آنان کـه پَر دارند
***
فارغ از اختلاف «چپ» با «راست» من به چشمان تو می اندیشم
ای نگاه همیشه شکاکت ، ائتلاف فرشته با شیطان !
***
خـدا کـنـد کـه جـواب سـوال مـن بـاشــد
فـرشـتـه ای که قرار است مال من باش
***
وقتی که رفت، جنسِ دلش را شناختم
او یک فرشته بود، اگرچه پری نداشت
***
نیستی ای فرشته ی کوچک
در خیالم نشسته ای انگار
***
غزل رسید به آخر هنوز اول وصفم
همینقدر بنویسم فرشته ایست به قرآن
***
تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند
اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر-
***
فرشته ها تو و من را به نشان دادند
میان زهره و ماه از تو گفتگو ها شد
***
بعضی گرگ ها
با لباس فرشته می آیند
بعضی دردها
آدم را به مرگ می کشانند
***
در نور شمع
زن تری؛
در آفتاب صبح که چشم باز می کنی
فرشته تر؛
و من بین این دو زیبایی ِ با شکوه
عاشقانه آونگ شده ام
***
از یک فرشته گزمه چه بر می آید
جز دستبندی که بر مچ مجروحم می زند
و به دست توام می سپارد.
***
اول انسانم
بعد هم اندکی شاعر …!
رسمی معمولی ست
آورده اند که شِبْلی
خود را به بهایی فروخت،
و من در پیِ میزانِ آن بهاء
خود را به تبسمِ یک فرشته فروختم
تو که می فهمی ری را
ما عشق را درنمی یابیم
همچون گُل… که عطرِ خویش را.
***
بهار …
و این همه دلتنگی؟!
نه،
شاید فرشته ای
فصل ها را به اشتباه
ورق زده باشد
***
بیا از این جهنم فرار کنیم
اندازه ی همین یکی دو سطر فاصله داریم
از تیررس نگاه این فرشته ها که دور شویم
بهشت که نه
نیمکتی را نشان تو خواهم داد
که مثل یک گناه تازه
وسوسه انگیز است
***
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند…
مست شوند…
بمیرند.
***
فرشته بود زن، آن ساعتی که چهره نمود
فرشته بین، که برو طعنه میزند شیطان
***
بی شبهه فرشته اهرمن گردد
چندی چو شود رفیق اهریمن
***
آه از این رهزنان خلق ربای
اهرمن سیرت فرشته نمای
***
ناگهان دلبری فرشته لقا
اندر آن مرغزار شد پیدا