گلچین دو بیتی های مولانا

  پنجشنبه، 28 بهمن 1400   زمان مطالعه 4 دقیقه
گلچین دو بیتی های مولانا
مولانا شاعر ایرانی نام اصلی او جلال الدین محمد بلخی است که لقبش مولاناست البته القاب دیگری چون مولوی و رومی نیز دارد. مولانا در سال 604 هجری قمری در بلخ بدنیا آمد.وی در عرفان و سلوک سابقه ای دیرین داشت.در این قسمت بهترین دو بیتی های مولانا را به اشتراک می گذاریم.

گر شرم همی از آن و این باید داشت

پس عیب کسان زیر زمین باید داشت

ور آینه وار نیک و بد بنمائی

چون آینه روی آهنین باید داشت

***

از آتش عشق در جهان گرمیها

وز شیر جفاش در وفا نرمیها

زانماه که خورشید از او شرمنده ست

بی شرم بود مرد چه بی شرمیها

***

دلتنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی

آنچ از غم هجران تو بر جان من است

***

شعرمولانا

نردبان اين جهان ما و منيست
عاقبت اين نردبان افتادنيست

لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست

***

خیــر کـــن بــا خـلق، بهـر ایزدت

یــا بـــرايِ راحــتجــان خـودت

تــا هـمــاره دوســت بینی در نظــر

در دلت نـایــد ز کین نـاخوش صور

***

اندر دل من درون و بيرون همه او است
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست

اينجاي چگونه کفر و ايمان گنجد
بي چون باشد و جود من چون همه اوست

***

شعرمولانا

باده اگر چه مي خورم عقل نرفت از سرم
مجلس چون بهشت را ، زير و زبر چرا کنم

چونک کمر ببسته ام ، بهر چنان قمررخي
از پي هر ستاره گو ، ترک قمر چرا کنم

***

سیر نمی شوم زتو ، ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن ، نیست جفا سزای من

با ستم و جفا خوشم ، گرچه درون آتشم
چونکه تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

***

تا از تو جدا شده ست آغوش مــرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نه ای
از بهر خـدا مکن فراموش مرا

***

مرا عهدیست با شادی

که شادی آن من باشد

مرا قولیست با جانان

که جانان جان من باشد

***

هر موی زلف او یکی جان دارد

ما را چو سر زلف پریشان دارد

دانی که مرا غم فراوان از چیست

زانست که او ناز فراوان دارد

***

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

شاگرد که بودی که چنین استادی

خوبی و کرم را چو نکو بنیادی

ای دنیا را ز تو هزار آزادی

***

بی عشق نشاط و طرب افزون نشود

بی عشق وجود خوب و موزون نشود

صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد

بی جنبش عشق در مکنون نشود

***

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

شاگرد که بودی که چنین استادی

خوبی و کرم را چو نکو بنیادی

ای دنیا را ز تو هزار آزادی

***

شعرمولانا

گر شرم همی از آن و این باید داشت

پس عیب کسان زیر زمین باید داشت

ور آینه وار نیک و بد بنمائی

چون آینه روی آهنین باید داشت

***

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ

***

روزها فکر من این است و همه ی شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

ای خوش ان روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

***

خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هردو جهان برخیزم

خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از ان برخیزم

***

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من

خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

***

از آتش عشق در جهان گرمی ها
وز شیر جفاش در وفا نرمی ها

زان ماه که خورشید از او شرمنده ست
بی شرم بود مرد چه بی شرمی ها

***

جز عشق نبود هیچ دم ساز مرا
نی اول و نی آخهر و آغاز مرا

جان میدهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق درباز مرا

***

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادی

خوبی و کرم را چو نکو بنیادی
ای دنیا را ز تو هزار آزادی

***

بگو ای یار همراز این چه راز است ؟
دگرگون گشته ای باز این چه راز است؟
دگربار این چه دام است و چه دانه ست؟
که ما را کشتی از ناز، این چه راز است؟

***

از آتش عشق در جهان گرمیها

وز شیر جفاش در وفا نرمیها

زانماه که خورشید از او شرمنده ست

بی شرم بود مرد چه بی شرمیها

***

آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است
انصاف بده چه لایق آن دهن است
شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز
این بی نمکی ز شور بختی منست

***

بی عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی عشق وجود خوب و موزون نشود

صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی جنبش عشق در مکنون نشود

***

نگار خوب شیرینکار چون است؟

چراغ دیده و دیدار چون است؟
ز لطف خویش یارم خواند آن یار
عجب آن یار بی این یار چون است؟
***
بشنـو این نی چون شکــایت می کـــنـد
از جـداییــهـــا حکـــــایت مـــی کــــنـد
کــــز نیستـــان تـــا مـــــرا ببریــــده انـد
در نفیــــــرم مــــــرد و زن نالیـــــده انـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
***

زهره را دیدم همی زد چنگ دوش

ای همه چون دوش ما شب های چرخ

جان من با اختران آسمان

رقص رقصان گشته در پهنای چرخ

***

من محو خدایم و خدا آن منست

هر سوش مجوئید که در جان منست

سلطان منم و غلط نمایم بشما

گویم که کسی هست که سلطان منست

***

آنکس که ترا دید و نخندید چو گل

از جان و خرد تهیست مانند دهل

گبر ابدی باشد کو شاد نشد

از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل

***

من بودم و دوش آن بت بنده نواز

از من همه لابه بود و از وی همه ناز

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شب را چه گنه حدیث ما بود دراز...

***


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
نظر خود را به اشتراک بگذارید
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها   
آخرین تصاویر