زیر باران بیا قدم بزنیم
زیر باران بیا که دم بزنیم
عمر شب را شبی رقم بزنیم
خسته ایم از سکوت حنجره ها
منوچهر سعادت نوری
***
تورا دوست دارم
بدون آن که علتش را بدانم
محبتی که علت داشته باشد
یا احترام است یا ریا
***
گاهی میان مردم، در ازدحام شهر
غیر از تو
هر چه هست فراموش می کنم
***
جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم
***
دل من آرزوی وصل می کند چه کنم
که آرزوی من این است و آرزوی تو نه
***
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوش تر نمی گیرد
***
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
***
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟
***
قهوه می ریزم برایت نیستی آن سوی میز
هی شکر می ریزم و تلخ است جای خالی ات!
***
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
***
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلی وش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
دچارت که باشم ….
هر شب سالی نوری است،
میان کهکشان راه شیری بوسه هایت
بوسه یعنی یک شدن در درس عشق
آغوش چشمانت
آن جا که دلم
رؤیا بپا میکند
در حصار لب هایت
بهشتی به پهنای
از بوسه تا عشق !
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم …
که تنها لایق این گل تو بودى
فراوان آمدند این گل بگیرند
ندادم چون عزیز من تو بودى
بوسه یعنی یک شدن در درس عشق
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
سر من بر آستان سر کوی یار بادا
دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد
به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا
***
مرداب زندگی همه را غرق می کند
ای عشق همتی کن و دست مرا بگیر
***
عاشق شدیم و نظم جهان را بهم زدیم
دنیا هنوز هم که هنوز است درهم است
***
و من
همه جهان را
در پیراهنِ گرم تو
خلاصه می کنم
***
مى خواستم کمى
فقط کمى
دوستت داشته باشم
از دستم در رفت
عاشقت شدم
***
همه جهان را
در پیراهنِ گرم تو
خلاصه می کنم
رفتنت فاجعه نیست برایم
من ایستاده می میرم
چون بیدهای مجنون
تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد
***
ناله اگر که برکشم، خانه خراب می شوی
خانه خراب گشته ام، بس که سکوت کرده ام
***