به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعد نیوز به نقل از میزان، یک تاجری در تهران بود، با کشورهای مختلف معامله میکرد. آقازادهاش را هم با خودش میبرد. این آقازاده در آن کشور خارج عاشق دختری شد و هر چه پدرش میخواست که دامادش کند، میگفت: همان دختر را میخواهم. هر کاری کرد، پسر گفت: الا و لابد اگر بناست که من داماد شوم، همان دختر خارجی را میخواهم. این تاجر با یکی از این هتلدارهای مشهد، رفیق بود. سالی دو سه بار در حرم امام رضا (ع) غبارروبی دارند. یعنی همه زوارها نیستند، افراد خاصی در قبر برای غبارروبی میروند.
این مشهدی هتلدار، که تاجر بود، به آن تاجری که تجارتهای بین المللی داشت، گفت: من میتوانم پسرت را بیاور مشهد، من برای غبارروبی یک کاری میکنم که ایشان با امام رضا (ع) یک زیارت خلوت داشته باشد. البته زیارت هر چه شلوغ باشد ارزش دارد. نگو الحمدلله زیارت خوبی بود. میگوییم: چرا؟ بگویی: خلوت بود! هر چه شلوغ باشد، بهتر است. خوشی نکنید که زیارت خلوت است، خوشی کنید که جا گیرتان نیامد، از صحن سلام بدهید و بروید. این زیارت قبول است. این آقا هم، چون عاجز شده بود، آقازادهای که عاشق آن دختر شده است، را برمیدارد و اینجا میآورد. امکان رفتن در فضای خلوت پیش میآید. این تاجر بین المللی، میرود کنار ضریح، به یکی از عزیزانی که در ضریح است، میگوید: آقا این پارچه روی قبر را تکان بده، یک مقداری از غبارش را تبرکاً به من بده. میگوید: باشد. این پارچهی روی قبر را تکان میدهد، یک ذره غبار را برمیدارد، میخواهد به او بدهد، میبیند از این سوراخهای ضریح نمیشود داد، یک کاغذ و دست نوشتهای، دلنوشتهای پیدا میکند، این گرد را در کاغذ میکند، این کاغذ را لوله میکند، به این آقا میگوید: بسم الله و از این پنجره ضریح بیرون میدهد.
تاجر بین الملل این را میگیرد و به پسرش میدهد. میگوید: من امام رضا (ع) را قبول دارم، این غبار هم تبرک است، اما اگر میخواهی دختر، دختر همان خارجی! خوب آقازاده گرد را میگیرد، وقتی باز میکند میبیند که این نامهای از یک دختر است. نامه این است: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) دختری هستم لیسانس، پدرم کارگر رفتگر شهرداری است، چون پدرم اسم و رسم ندارد، هیچ کس سراغ من نیامده است، بسیاری از دوستان من ازدواج کردهاند، یا امام رضا (ع) من تا الان خودم را نگاه داشتهام، واسطه شو من یک همسر داشته باشم.
حالا این کاغذ لای کاغذها بوده است که این گرد را داخل این کاغذ ریختهاند. این پسر تاجر بین الملل نامه را میخواند و به پدرش میگوید: برویم سراغ همین! میگوید: این به ما نمیخورد. اصلاً شاید مرده باشد. معلوم این نامه کی داخل ضریخ انداختهاند. اصلاً ممکن است، دروغ باشد، راست نباشد. میگوید: ببین! من تا حالا گفتم: ایران نه! حالا که گفتم: آره! دیگر بهانه نگیرید.
اسم همه در کامپیوتر هست. میروند در شهرداری و میپرسند که شما یک چنین آدمی دارید؟ بله! آدرس و خانهاش را میگیرند، با آن ماشین گران قیمت و آقازاده پولدار و تاجر بین الملل، میروند در خانه این رفتگر، در را میزند و میگوید: شما فلانی هستید؟ میگوید: بله! میشود ما اینجا یک چای بخوریم. میگوید: شما که باشید؟ میگویند: ما زوار امام رضا (ع) هستیم. میگوید: چه کسی شما را اینجا فرستاده است؟ میگوید: بعداً معلوم میشود. پدر دختره را مسخره میکند. میگوید: خواستگار نیامد و نیامد و حالا هم که آمدند با ماشین دویست میلیونی آمدند. از تهران آمدند. میگوید شاید اینها از صدا و سیما آمدهاند که فیلم بگیرند و خواستگار جدی نباشند، نقش بازی میکنند. میگویند: شما از صدا و سیما آمدهاید فیلم بگیرید؟ میگویند: نه! فیلم چیست؟ میخواهیم یک چای بخوریم، راجع به دختر شما صحبت کنیم. بالاخره میگویند: بیاید. میآید و داماد یک نگاهی به این دختر میکند، پیش چشمش این دختر، خوشگلترین دخترهای عالم میشود. میگوید من همین را میخواهم. میگویند: آقا لهجهاش به ما نمیخورد. میگوید: چه کار به لهجهاش دارید. بابا فقیر است. تو وضعت خوب است، خانه برایش میخری. جهیزیه ندارد، وضعت خوب است، جهیزیه برایش میخری. هر شرطی را میگوید: میگوید حاضریم. رفت و آمدها تکرار میشود، تکرار میشود، تا بالاخره برنامهای میشود که اینها عقد بخوانند، دختر هنوز شک دارد که پسر او را میخواهد یا نه فیلم بازی میکند؟
دختر به پسر میگوید: تو را به امام رضا (ع) من را میخواهی. میگوید: والله تو را میخواهم. میگوید: تو از کجا خانه ما را بلد شدی؟ میگوید: مگر این نامه تو نیست. دختر میبیند که این دست خط خودش است، میگوید: تو در قبر رفتهای؟ میگوید: نه! من از کسی که در قبر رفته است، گفتم: خاک بده، خاک را که میخواست بیرون بدهد، وسیله نداشت و این کاغذ را از لای کاغذها بیرون آورد. گفت: امام رضا (ع) کار خودش را کرد.
اگر کسی با تقوا بود، خدا در قرآن میگوید: سه «یجعل» پشت سر هم است. سه «یجعل» داریم. «یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا» (انفال/ 29) «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا» (طلاق/ 2) «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً» (انعام/ 122) نمیگوید: جعل! جعل یعنی یک بار شد و تمام شد. یجعل یعنی کارش این است. اگر به لقمه حرامی رسیدیم و نخوردیم، خدا اسمش جبار است، در دعای عید میگوییم: «وَ أَهْلُ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوت» یکی از برکات توسلها همین است که انسان بیاید، ده دقیقه یک ربع حتماً لازم هم نیست که زیارتنامه بخواند، زیارتنامه هم بخوانید، بروید و یک کناری بنشینید، عمرتان را خودتان از خودتان حساب بکشید. دو رکعت نماز با توجه خواندهاید؟ آن کسانی که از شما ناراحت شدهاند، عذرخواهی کردهاید؟ عیدی به خودت رسیدی به بچههای فامیل و بچههای همسایه هم رسیدی؟ یک مقداری حساب و کتابها را این رقمی حساب کنیم.