جوک های خنده دار درباره سربازی رفتن
در این بخش از ساعدنیوز جوک های خنده دار درباره سربازی رفتن را مطالعه خواهید کرد.حتما شما هم از خدمت سربازی خود خاطرات زیادی دارید و امیدواریم با خواندن این مطلب خاطرات خوب شما زنده شوند.
دختره رفت سربازی ابروهاش در اومد تازه فهمیدم پسر بود
این پسرایی که میگن با سربازی رفتن دو سال عمرمونو تلف میکنیم
.
.
.
انگار تا قبل سربازی در کتابخانه کنگره آمریکا مشغول پژوهش درباره انتگرال بوده
والا
بالای تختم تو پادگان نوشته بودن:
“الان که من اینو دارم مینویسم تو تو خونه خوابی”
“الان که تو داری اینو میخونی من تو خونه خوابم”
فقط یه سرباز میفهمه! :))
سرهنگ: اسمت چیه؟
سرباز: قلی
سرهنگ: این چیه دستت؟
سرباز: تفنگ
سرهنگ: تفنگ؟ این مملکتته، آبروته، زندگیته، شرافتته
خواهرته، مادرته!
سرهنگ رو به سرباز دوم: اسمت چیه؟
سرباز دوم: غضنفر
سرهنگ: این چیه دستت؟
غضنفر: این خواهر و مادر قلی!
حیف نون میره سربازی تو صف بوده
سروان میگه: به چپ چپ به راست راست
سروانه می بینه حیف نون همینجوری وایستاده و هیچ کاری نمی کنه
میگه تو چرا هرچی فرمان میدم عمل نمی کنی؟
حیف نون میگه: جناب سروان شما اول تصمیم قطعی رو بگیر بعدش چشم من انجام میدم
پس از آزادی سربازان آمریکایی
فرمانده آمریکایی خطاب به سربازانش: رفتار ایرانی ها با شما چگونه بود؟!
سرباز آمریکایی: بسیار خوب؛ حتی به ما ناهار و شام دادند!
فرمانده: وای! ایرانی ها در غذایشان ماده ای می ریزند که شمارو دنباله رو عقایدشان می کند!
سرباز: نه به امام هشتم اصلا اینطور نیست!
قدیما میرفتی سربازی برمیگشتی با کارت پایان خدمتت استخدام میشدی، گواهینامه میگرفتی، خونه و ماشین به نام میزدی، ویزا و پاسپورت میگرفتی و میرفتی سفر
الان بری سربازی اون کار پاره وقتت رو هم از دست میدی
هر روز تنگ غروب تو سربازی
صفا داره لب مرز تیر اندازی
تا چهل چراغ پادگان روشن میشه
سر دیگ عدسی غوغا میشه
توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس
بخورم ، نخورم گرسنه می مونم
قدر آش ننم رو حالا می دونم
خنگول میره سربازی تو صف بوده
سروان میگه: به چپ چپ به راست راست
سروانه می بینه خنگول همینجوری وایستاده و هیچ کاری نمیکنه
میگه تو چرا به فرمانم عمل نمی کنی؟
خنگول میگه:
جناب سروان شما اول تصمیم قطعی رو بگیر بعدش چشم من انجام میدم
یارو میره معدن بقیش واسه بعدن
یارو میره دریا بقیش واسه فردا
یارو میره تونس داداشش رفت نتونس
یارو میره سربازی دور کلاش قرمزی
کچل باشی
بری بالای شهر میگن مد روزه
بری مرکز شهر میگن سربازی
بری پایین شهر میگن زندانی بودی
این همه تفاوت توی شعاع ۲۰ کیلومتر
به دوست داشتنت مشغولم
همانند سربازی که سالهاست
در مقری متروکه بی خبر از اتمام جنگ نگهبانی می دهد
پدرم گفت که در دوره ی سربازی و دوری ز پدر، مادر و آدم شدن و ساچمه پلو خوردن بسیار، شود هر پسر بی هنری مرد و دگر لوس و ننر بودن انسان بشود در
بسلامتی سربازای وطن…
بسوزد آنکه سربازی بنا کرد تو را از من مرا از تو جدا کرد
گروهبانان مرا بیچاره کردند لـــ ـباس شخصی ام را پاره کردند
به خط کردند تراشیدند سرم را لباس آش خوری کردند تنم را
ازدواج تنها جبهه ایست که می توان شبها با دشمن در یک سنگر خوابید!
هر روز تنگ غروب تو سربازی
صفا داره لب مرز تیر اندازی
تا چهل چراغ پادگان روشن میشه
سر دیگ عدسی غوغا میشه
توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس
بخورم ، نخورم گرسنه می مونم
قدر آش ننم رو حالا می دونم