خلاصه داستان یکی میخواد باهات حرف بزنه
لیلا که دختر نوجوانش، یاسمن، در حادثه ای مرگبار دچار مرگ مغزی شده، تصمیم دارد اعضای بدنِ او را به بیمارانی که نیازمند هستند، اهدا کند اما برای این کار، رضایتِ مصطفی، همسر سابقش هم نیاز است. لیلا به دنبال مصطفی می گردد …
نکاتی درباره فیلم یکی میخواد باهات حرف بزنه
یکی می خواد باهات حرف بزنه! درامی ست اجتماعی که در آن به طور خاص به مقوله پیوند اعضا اشاره شده است؛ هرچند بر خلاف کلیشه ای که فیلم های مرتبط با پیوند اعضا با آن دست و پنجه نرم می کنند – که همان دشواری والدین در اعطای رضایت است – منوچهر هادی این درون مایه را با حوادثی دیگر پیوند زده و از این حیث اثر قابل توجهی را پدید آورده است.
آغاز فیلم در فضای سرسبز و با طراوت شمال است. خیلی زود وارد روند درگیری ها می شود و کشمکش مادر و دختر به عنوان سوژه محوری فیلم مطرح می شود. ناگهان و بر اثر حادثه ای – که حقیقتاً از حیث غافل گیری و اثرگذاری بسیار حائز توجه است – سوژه ی اصلی را پیش روی مخاطب قرار می دهد.
داستان آنقدر در بیان حرفش، شلخته و بی در و پیکر عمل می کند که از یک جایی به بعد، سر رشته ی همه چیز از دستتان در خواهد آمد. از همان اول، با یک مادر و دختر طرف هستیم که تنها زندگی می کنند. دختر، یاسمن، اصرار بی معنا و بی منطقی دارد برای وصلت مادرش با یک دکتر دندانپزشک به نام علیرضا. به هیچ عنوان نمی توانید درک کنید این دختر چرا باید اینهمه اصرار داشته باشد تا مادرش را شوهر بدهد و کمی جلوتر، ناگهان انگار که بعد از بیست سال، تازه یادش آمده باشد که پدری داشته، شروع می کند با لیلا دعوا کردن که: چرا پدرم از تو طلاق گرفت؟ و سئوال هایی بی ربط می پرسد مثل اینکه: اگر عاشق پدرم نبودی، چرا با او ازدواج کردی؟ جوابی که لیلا در پاسخ به ابهامات یاسمن می دهد، انگار قرار است تکلیف ما را با قلب داستان مشخص کند؛ او که در مظان اتهام قرار گرفته و انگار دارد از سوی دختر، مقصر شناخته می شود، اظهار می کند که علت جدایی او از پدر یاسمن، خیانتی بوده که مرد مرتکب شده. با شنیدن این حرف، فکر می کنیم فیلم نامه نویسان می خواهند بیننده را با یک سئوال اخلاقی درگیر کنند و آنهم اینکه: آیا واقعاً مقصرٍ از هم پاشیده شدن زندگی یاسمن، لیلا بوده یا شوهر سابقش، مصطفی؟ تصادف ترسناک یاسمن، مرگ مغزی او و تلاش لیلا برای یافتن مصطفی، باعث می شود به شکل جدی تری به دنبال این جواب باشیم آن هم به این علت که می بینیم خانواده ی مصطفی، مخصوصاً مادرش، رفتار زننده ای با لیلا دارند و او را عامل بدبختی مصطفی می دانند. بعد هم که در طی رویارویی لیلا با مصطفی در زندان، مرد از گذشته و رفتار سرد و تنفرآمیز لیلا می گوید و او را عامل این گرفتاری ها می داند، همچنان نخ تسبیح دستمان باقی می ماند و آن پرسش، جلوی چشممان قرار می گیرد که: بالاخره مقصر کیست؟ لیلا یا مصطفی؟ گرچه تا اینجای داستان، یک نکته، بسیار آزاردهنده به نظر می رسد: آرامش بیش از حد مادر در مواجه با مرگ قریب الوقوع دختر. جالب اینجاست که او از نفرین ها و تهمت های مادر همسرش بیشتر ناراحت می شود تا مرگ دخترش! پرداخت بد شخصیت مادر، به همراه بازی نه چندان قدرتمند آنا نعمتی، باعث می شود نتوانیم عکس العمل های لیلا را باور کنیم. بهرحال تا اینجا دلمان به این خوش است که نخ تسبیح را گم نکرده ایم و قرار است همچنان که در داستان جلو می رویم، به کند و کاو گذشته بپردازیم و شاید مقصر اصلی را هم بیابیم و بتوانیم شخصیت های داستان را واکاوی کنیم. اما ناگهان همه چیز از یک جایی به بعد تغییر می کند و طوری هم تغییر می کند که اصلاً قلب داستان، آن حرف اصلی داستان، گم می شود. یعنی انگار که ماجرای قضاوت درباره ی لیلا و مصطفی تمام شده باشد، تمرکز داستان می رود سمتِ شرطی که مصطفی البته به اصرار همسرٍ جدیدش گذاشته است؛ مصطفی به دلیل قرض چندین میلیونی اش به زندان افتاده و حالا که قرار است رضایت بدهد تا اعضای یاسمن را به بیماران نیازمند بدهند، همسر جدیدش با ناله و زاری پا پیش می گذارد که در ازای دادن اعضا، پولی بگیرند که به این شکل، مصطفی از زندان خلاص شود و برگردد سر خانه و زندگی اش که البته این شرط، مخالفت لیلا را هم به دنبال دارد. او ” نمی خواهد اعضای بدن دختر را به حراج بگذارد “. گریه های سوزناک و آزاردهنده ی ( به معنای بدش ) همسر روستایی مصطفی و راضی نشدن لیلا برای این کار، بخشی از داستان را به خود اختصاص می دهد که باعث بهم خوردن یک دستی داستان می شود و همه چیز را از مسیر اصلی خودش بیرون می آورد. اینگونه است که فیلم نامه نویسان قلب داستان را فراموش می کنند و دیگر هم تا پایان داستان، به آن نمی پردازند. از همه بدتر، جایی ست که خیلی ناگهانی و بی مقدمه، متوجه می شویم که مصطفی به بیمارستان زنگ زده و رضایت داده که اعضای دخترش را به نیازمندان ببخشند آن هم ظاهراً بدون دریافت پول! انگار دو پاره بودن داستان کافی نبود که با این پایانِ مبتدیانه و سرهم بندی شده هم ضربه ی دیگری بر ساختمان اثر وارد می کنند و همه چیز را فرو می ریزند. حالا جالب اینجاست که در بین اینهمه آشفتگی و بهم ریختگی مفهومی داستان، در اواخر کار، خواستگار دندانپزشک لیلا، نزد او می آید و اعتراف می کند که روز تصادف یاسمن، خودش بوده که دختر را به آنجا کشانده تا با او حرف بزند. واقعاً معلوم نیست این اعتراف، قرار است چه دردی را از داستان دوا کند و چه تأثیری روی ماجراها بگذارد؟
یکی می خواد باهات حرف بزنه، ضمن آن که به خوبی مقوله اهدای عضو را به دور از کلیشه های مرسوم مطرح کرده، فرصتی را برای قضاوت و راستی آزمایی شخصیت ها و مخاطب فراهم آورده و به خوبی یادآوری می کند که قضاوت های اخلاقی گاهی چه قدر ساده به نظر می رسند، حال آن که فرسنگ ها از حقیقت دورند و بیننده را در مقابل این پرسش اخلاقی قرار می دهد که آیا بخشش می تواند از هزینه های گزافی که ممکن است در آینده هرکسی پدیدار شود، جلوگیری کند یا نه و اساساً جایگاه بخشیدن و انتقام را در مقابل اعتراف یا پنهان کاری به چالش می کشد و از این منظر می تواند فیلمی قابل قبول تلقی شود؛ هرچند این ریزه کاری های اخلاقی و اجتماعی اش زیر سایه درون مایه اهدای عضو خیلی فرصت نیافته تا هویدا شود.
بازیگران فیلم یکی میخواد باهات حرف بزنه
شهاب حسینی آناهیتا نعمتی یکتا ناصر حمیدرضا پگاه هانیه غلامی مرتضی کوهی سارا اسماعیل زاده مجید درستی آزاده ریاضی
دیگر عوامل یکی میخواد باهات حرف بزنه
فرشته مهدی پور حامد ثابت مسعود سلامی هایده صفی یاری، سپیده عبدالوهاب
مشخصات فیلم یکی میخواد باهات حرف بزنه
ژانر :اجتماعی
زبان : فارسی