درباره کتاب چراغ سبزها
از زبان متیو مک کانهی (Matthew McConaughey) می خوانیم: 50 ساله هستم و تقریبا از زمانی که خودم را شناخته ام در پی کشف معنای حقیقی زندگی بوده ام. از 35 سال گذشته تا کنون خاطراتم را یادداشت می کنم و از تجربه هایم می نویسم؛ نکاتی در مورد موفقیت ها و ناکامی ها، خوشحالی ها و غم ها؛ چیزهایی که مرا متحیر کرد و چیزهایی که باعث خندیدن من شد.هدف او از نوشتن کتاب چراغ سبزها (Greenlights) توصیف یک زندگی ارزشمند و در عین حال ساده است، این که چگونه انصاف داشته باشیم، چگونه از استرس دوری کنیم. چگونه سرگرم شویم و چگونه می توان برای جامعه مفید بود. چگونه کمتر آسیب ببینیم و چطور می توان مرد خوبی بود. چگونه در زندگی معنا پیدا کنیم و در نهایت چگونه بیشتر خودمان باشیم.متیو کانهی، بازیگر موفق و مطرح هالیوود کتابش را نامه ای عاشقانه به زندگی قلمداد می کند. به گفتۀ او این اثر یک راهنما برای گرفتن چراغ های سبز بیشتر در زندگی است. او تأکید زیادی بر اینکه چراغ های زرد و قرمز نیز در نهایت به چراغ سبز تبدیل می شوند، دارد.
خلاصه کتاب چراغ سبزها
کتاب چراغ سبزها داستان زندگی بازیگر مشهور متیو مک کانهی، به زبان خودش است که از شکست ها، موفقیت ها، فراز و نشیب ها و چالش هایی که در سراسر زندگی با آن روبه رو بوده، می گوید. این کتاب پرفروش، نگاه نویسنده را به زندگی با زبانی صمیمی، شیرین و خواندنی برایتان روایت می کند. این اثر را علاوه بر یک زندگی نامه می توان کتابی انگیزشی به حساب آورد.
درباره نویسنده کتاب چراغ سبزها
هنرپیشه، نویسنده، تهیه کننده و کارگردان آمریکایی تبار، متیو مک کانهی، نوامبر 1969 در تگزاس متولد شد. این بازیگر خوش چهره تحصیلاتش را در زمینه رادیو تلویزیون و سینما ادامه داد و توانست مدرک لیسانس خود را از دانشگاه تگزاس اخذ کند. وی بارها و بارها عنوان بهترین بازیگر مرد را در جشنواره های گوناگون از جمله گلدن گلوب، کسب کرده است. نقش آفرینی متیو در فیلم های ژانر کمدی محبوبیتش را دو چندان کرد؛ البته که او در نقش های جدی و ژانرهای دیگر سینما نیز خوش درخشیده است. او فعالیتش را به طور حرفه ای از سال 1991 آغاز کرد و در سال 1993 و 1994 با دو فیلم Dazed and Confused و Angels in the Outfield به شهرت رسید. متیو مک کانهی علاوه بر فعالیت در حوزه های گوناگون سینما و تلویزیون، به انجام فعالیت های بشردوستانه نیز مشغول است. او خیریه ای با محوریت کمک به کودکان و نوجوانان را اداره می کند.این هنرپیشه خوش نام که افتخار هم بازی شدن با اسطوره ای همچون آل پاچینو را دارد، با نقش آفرینی در فیلم «باشگاه خریداران دالاس» در سال 2014 توانست قله های موفقیت را فتح و افتخاراتی همچون دریافت جایزه اسکار به عنوان بهترین بازیگر نقش اصلی مرد را از آن خود کند. از دیگر آثار برجسته متیو می توان به فیلم میان ستاره ای به کارگردانی کریستوفر نولان اشاره کرد.

درباره مترجم کتاب چراغ سبزها
سمانه پرهیزکاری مترجم متولد ۱۳۶۶ است.
از جمله ترجمه های او:
- نردبان شکسته نوشته ی کیت پین
- همه باید فمینیست باشیم نوشته ی چیماماندا آنگوزی آدیچی
- صداهایی از چرنوبیل نوشته ی اسوتلانا آلکسیویچ
- دختری در قطار نوشته ی پائولا هاوکینز
- محکم در آغوشم بگیر نوشته ی سوزان ام. جانسن
- توی آب نوشته ی پائولا هاوکینز
- جنگجوی عشق نوشته ی گلنن دویل ملتن
- شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی نوشته ی چارلز برنت
- ناپدیدشدن ادل بودو نوشته ی گرم مک ری برنت
- بریت ماری این جا بود نوشته ی فردریک بکمن
- اوضاع خیلی خراب است نوشته ی مارک منسن
- مینیمالیسم دیجیتال نوشته ی کال نیوپورت
- النور و پارک نوشته ی رینبو راول
افتخارات کتاب چراغ سبز ها
- نامزد جایزه گودریدز در بخش خاطره نویسی و سرگذشت نامه سال 2020
- حضور در لیست پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز
نکوداشت های کتاب چراغ سبز ها
- یک خودسرگذشت نامه بی نظیر... بی شک این کتابی است که تنها متیو مک کانهی می توانست آن را بنویسد. (مجله تایمز انگلستان)
- این کتاب در بهترین لحظاتش درس های به یاد ماندنی از زندگی به ما ارائه می دهد. (Pico Iyer)
- متیو مک کانهی یک بازیگر خارق العاده است اما در زندگی یک نابغه! این اثر فوق العاده و لذت بخش را نه تنها باید بخوانید بلکه باید آن را تجربه کنید. (لارنس رایت، نویسنده کتاب پایان ماه اکتبر)
- کتابی خواندنی که یک بازیگر پرآوازه تجربیاتش را از زندگی با زبانی صادقانه با ما به اشتراک می گذارد. (مارک مانسون)
کتاب چراغ سبز ها به چه کسانی پیشنهاد می شود؟
تمامی علاقمندان زندگی نامه افراد مشهور و دوست داران کتاب های انگیزشی را به خواندن این اثر جذاب دعوت می کنیم.
قسمتی از کتاب چراغ سبزها
پنجاه سال است که در این زندگی ام، چهل و دو سال است که سعی می کنم معمای آن را حل کنم، و سی و پنج سال است که از سرنخ هایی که برای حل آن پیدا می کنم یادداشت برمی دارم؛ یادداشت هایی درباره موفقیت ها و شکست ها، شادی ها و غم ها، چیزهایی که باعث شگفتی ام شده اند و چیزهایی که به خنده ام انداخته اند. سی وپنج سال فهمیدن، به خاطرسپردن، تشخیص دادن، جمع کردن، و نوشتنِ چیزهایی که برایم تکان دهنده یا جذاب بوده است. این که چطور عادل باشم... چطور استرس کم تری داشته باشم... چطور خوش بگذرانم... چطور کم تر به آدم ها آسیب بزنم... چطور آدم خوبی باشم... چطور چیزی که می خواهم را به دست بیاورم... چطور در زندگی به معنا برسم... چطور خودِ واقعی ام باشم.
همزمان که مامان اگزیستانسیالیسمیِ بی پرواگونه ای را به ما می آموخت، بابا به ما یاد می داد عقلِ سلیم داشته باشیم. او مردی بود که برای آقا و خانم گفتن ها، انضباط، وفاداری، تسلیم نشدن، و پول درآوردن ـ به اندازه ای که بتوان برای خانواده امنیت ایجاد کرد ـ ارزش زیادی قائل بود. او نقاشی هم می کشید، کلاس باله می رفت، برای تیم فوتبال گرین بِی پکرز بازی می کرد، تاس بازی را دوست داشت، اسیرِ ترفند پانزی بود و بیش ترِ اوقات به جای این که چیزی بخرد آن را برنده می شد، او آرزو داشت یک وقت شانس اش بگیرد و پول زیادی برنده شود تا خودش را بازنشسته کند و یک مغازه پُرکن بخور در ساحل فلوریدا بزند.
بابا که برای ساختارمندکردنِ سه پسرش ساختارِ آن ها را می شکست، برای چراغ زردها احترام زیادی قائل بود و می خواست حتماً اول اصول را یاد بگیریم و بعد فردگراییِ خودمان را مطرح کنیم. به قول فوتبالی ها اول دفاع و تَکل را یادمان داد، تا بعد بتوانیم حمله کنیم.
همه می دانستند مردِ خانه چه کسی ست و اگر هر کدام از سه پسرش می خواستند این مفهوم را به چالش بکشند، می گفت: «می دونی کجا می تونی پیدام کنی!» ما از او می ترسیدیم. نه به این خاطر که به ما آسیب رسانده یا اذیت مان کرده باشد، فقط به این دلیل که پدرمان بود. ما او را الگوی خودمان می دانستیم. او از قانون و حکومت بالاتر بود، و احمق ها را اذیت نمی کرد، مگر این که اعتراف می کردید احمق اید! مردی با ظاهرِ یک خرس که دلش برای آدم های فقیر و ضعیف می سوخت، و همیشه درباره خودش و دنیا بذله گویی می کرد؛ مثلاً می گفت: «ترجیح می دم پولم رو صرف خوشگذرونی کنم تا این که سرِ پول درآوردن حوصله م سر بره.» پدرم مردی بود که به خودش افتخار می کرد و اگر کسی به او فرصتِ دوباره می داد، هرگز این لطف را فراموش نمی کرد. یک بار اواخر دهه هشتاد، بعد از این که یک کارمند بانک درخواستِ وام اش را رد کرده بود ـ وامی که می توانست او را از زیرِ بارِ قرض بیرون بیاورد ـ گفته بود: «الان یا می تونی در رو روی من ببندی، یا می تونیم با هم از در بریم بیرون!» درنهایت هم وام را گرفت و او و کارمند بانک با هم از در رفتند بیرون. او عاشقِ مهمانی گرفتن بود، عاشق خوش نوشی، و داستان تعریف کردن. انصافاً هم که به هر سه شان حسابی مسلط بود.
شناسنامه کتاب چراغ سبزها
- نویسنده:متیو مک کانهی
- ترجمه: سمانه پرهیزکاری
- انتشارات:میلکان
- تعداد صفحات: 320
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد
معرفی کتاب شمس خاموش اثر سینان یاغمور









































