درباره کتاب تابستان آن سال
تابستان آن سال، نوشته ی دیوید بالداچی با ترجمه ی شقایق قندهاری، سال گذشته توسط نشر آموت روانه بازار کتاب شده است. این رمان اثری متفاوت در کارنامه ی دیوید بالداچی محسوب می شود. چرا که تاکنون اغلب آثار او در ژانر پلیسی- جنایی جای می گیرد. این نخستین رمان اوست که از مضمونی عاطفی و خانوادگی برخوردار است.
خلاصه کتاب تابستان آن سال
کتاب تابستان آن سال روایت افسری ۳۵ ساله بازمانده از جنگ های آمریکا در خاورمیانه است که دچار بیماری لاعلاجی شده و خود و خانواده اش، نومیدانه در انتظار مرگش هستند اما روایت واقع گرایانه و امیدبخشی از یک بیمار در حال مرگ است، نگاه انسان ها را به نسبت به مرگ دستخوش تغییری اساسی می کند.پس از مرگ همسر جک، خانواده متلاشی و هر کس در گوشه ای از کشور جای می گیرد و جک به آسایشگاهی فرستاده می شود که همه وضعیتی مانند او داشته و در انتظار مرگ هستند. اما جک آرام آرام به شکل معجزه آوری سلامتی خود را به دست می آورد و تلاش می کند بچه هایش را دور هم جمع کرده و زندگی اش را از نو بسازد.او طبق قولی که به همسرش داده به خانه ساحلی نقل مکان می کند که همسرش وقتی کوچک بود آنجا می زیسته تا بتواند فانوس دریایی اش را تعمیر کند.کتاب نثری روان دارد. شخصیت ها بسیار معمولی هستند و در کل ایده داستان نیز بسیار معمولی است. طوری که ممکن است هر روز این شخصیت ها را در واقعیت دیده باشیم، ولی دیوید بالداچی از همین زندگی و شخصیت های ساده، کتابی فوق العاده زیبا می سازد.تابستان آن سال، یک درام خانوادگی ست بدون هیچ زایده ای. قصه ای شسته و رفته و سرشار از عواطف و روابط انسانی. نویسنده با تبحر و چیرگی قابل تحسینی، بر ساختار داستان مسلط است و اثری خلق کرده که جهش قابل توجهی نسبت به ادبیات عامه پسند دارد. اما در زمره ادبیات جدی قرار نمی گیرد. هر چند که خواننده حرفه ای را نیز با زیرکی، به خود سرگرم می دارد. چرا که بالـداچی به اصول داستان نویسی کاملاً مسلط است و تلاشش برای ارائه یک اثر بی نقص، به بار می نشیند.
درباره نویسنده کتاب تابستان آن سال
دیوید بالداچی، زاده ی 5 آگوست 1960، رمان نویس آمریکایی است. بالداچی در ریچموند ویرجینیا به دنیا آمد و پس از اتمام مدرسه، در دانشگاه ویرجینیا مشغول به تحصیل حقوق شد. او پس از فارغ التحصیلی، به مدت نه سال در کارهای حقوقی در واشنگتن دی سی فعالیت داشت.بالداچی نوشتن داستان را در همان کودکی آغاز کرد و به مدت دو دهه، داستان کوتاه و فیلمنامه های نه چندان موفقیت آمیز می نوشت.او همزمان با فعالیت حقوقی، به نوشتن رمان پرداخت و اولین رمانش را در سه سال نوشت که به موفقیت بزرگی دست یافت. دیوید بالداچی اکنون به همراه خانواده اش در فرفاکس کانتی در ویرجینیا زندگی می کند.
درباره مترجم کتاب تابستان آن سال
شقایق قندهاری دی ماه ۱۳۵۵ در تهران به دنیا آمد. فعالیت حرفه ای خود را در زمینه ی ترجمه ی کتاب از سال ۱۳۷۴ آغاز کرد. از جمله ترجمه های او می توان به فرزندان معجزه، عروسک پدر، خانه ی خودمان، خواهر گمشده، فراری، گریز پا، زندگی اسرار آمیز زنبورها، خانه ی مرموز، الماس و قصه های جزیره در چهار جلد اشاره کرد.او تا به حال موفق به دریافت چندین جایزه ی ادبی برای ترجمه هایش شده است. او همچنین به پژوهش و نگارش برنامه و نقد در نشریات تخصصی ادبیات کودک و نوجوان هم می پردازد.خواهر گمشده نوشته ویوین آلکوک کتابی که سرنوشت کاری و درسی او را عوض کرد. ۱۲ ساله بود که کتاب را به زبان انگلیسی خواند، داستان کتاب آنقدر برایش جذابیت داشته که وسوسه برگردانندن کتاب به زبان فارسی را در ذهن او می پروراند و باعث می شود تا در رشته ی ادبیات انگلیسی ادامه تحصیل دهد. کتاب را در همان ۱۲ سالگی ترجمه می کند اما به دلیل کم سن و سالی هیچ ناشری حاضر به چاپ کتاب نمی شود تا اینکه مجله ی سروش نوجوان آن را به صورت یک مجموعه ی دنباله دار (پاورقی) چاپ می کند و چند سال بعد انتشارات کتاب نیستان کتاب را به چاپ می رساند.در ۲۲ سالگی نخستین جایزه خود را برای ترجمه کتاب خواهر گمشده و حدود سال های ۷۹ - ۸۰ نیز دومین جایزه خود را برای رمان عروسک پدر دریافت کرد.رمان سیاه دل نوشته ی کورنلیا فونکه و کتاب مرجع نگارش فیلم نامه ی سینمایی انیمیشن نوشته ی مارلین وبر از جمله کتاب هایی هستند که برای کانون پرورش فکری کودک و نوجوان برگردانده و مورد تقدیر قرار گرفته است.
قسمتی از کتاب تابستان آن سال
لیزی عزیز. تا پنج روز دیگر کریسمس از راه می رسد و من قول می دهم هرطور شده، تا آن موقع زنده بمانم. تا به حال نشده زیر قولی بزنم که به تو دادم و هرگز هم این کار را نمی کنم. خداحافظی کردن سخت و طاقت فرساست؛ اما گاهی وقت ها مجبور می شوی کاری را انجام بدهی که دوست نداری…
جک به فانوس دریایی اشاره کرد: ” می خواهی بدانی چرا من پدر خودم را درآورده ام تا آن چیز لعنتی خراب شده را به راه بیندازم؟ “
میکی کنارش نشست: ” چون مامان عاشقش بود؟ ” بعد با قدری ملاحظه و احتیاط گفت: ” و می خواست شما آن را تعمیر کنید؟ “
” اولش من هم همین فکر را می کردم؛ اما تازه وقتی تو را دیدم که آن جا ایستاده ای، چیزی به فکرم خطور کرد؛ انگار لایه ای مه از روی مغزم کنار رفت. ” جک لحظه ای درنگ کرد و بعد صورتش را با آستینش پاک کرد: ” تازه متوجه شدم که فقط قصد داشتم چیزی را درست کنم، حالا هر چیزی. می خواستم فهرستی را مرور کنم، کارهای لازم را انجام بدهم و نتیجه نهایی هم این باشد که بی معطلی راه بیفتد و کار کند. آن موقع همه چیز روبه راه می شد.”
” ولی این اتفاق نیفتاد؟ “
” نه، جواب نداد. می دانی چرا؟ “
میکی به جای نه سرش را تکان داد.
“چون رسم زندگی این نیست. تو ممکن است کاری را عالی و بی نقص انجام بدهی، هر کاری که فکر کنی لازم است، بکنی و هر توقعی که بقیه مردم دارند، برآورده کنی؛ با این حال باز هم به نتیجه ای که تصور می کنی سزاوارش هستی، نرسی. زندگی دیوانه کننده و جنون آمیز است و اغلب با عقل جور در نمی آید. ” جک لحظه ای درنگ کرد و به دخترش چشم دوخت: ” کسی که نباید این جا باشد، هست و کسی که باید باشد، نیست. هیچ کاری هم از دست کسی ساخته نیست. هر چه قدر هم که تلاش کنی، باز نمی توانی این وضع را تغییر بدهی. این مسئله هیچ ربطی به خواسته و آرزو ندارد، فقط با واقعیت سر و کار دارد که اغلب هم منطقی نیست.
پدر و دختر با حالتی معذب و دستپاچه به یکدیگر نگاه کردند؛ انگار دو دوست قدیمی بودند که یکدیگر را گم کرده و بر حسب اتفاق از نو با هم ارتباط بر قرار کرده اند. چیزی در چشم های میکی بود که جک از مدت ها پیش در چشم های دخترش ندیده بود. جک با صدایی گرفته که می لرزید، گفت: « میکی؟» میکی عرض اتاق را دوید و او را در آغوش گرفت. نفس میکی به گردن سرد جک خورد و او را گرم کرد؛ به طوری که انرژی، قدرت و توان زیادی به بند بند وجود او بخشید. جک هم او را محکم به خود فشار داد؛ البته تا جایی که انرژی از تحلیل رفته اش به او اجازه می داد. میکی گفت: من خیلی دوستتان دارم، خیلی زیاد…
او حالا می دانست که یک مرد محکوم چه احساسی دارد؛ گر چه خودش مرتکب هیچ جرمی نشده بود. زمانی که برایش به جا مانده بود، ارزشمند بود؛ ولی او نمی توانست در این زمان اندک کار چشمگیری انجام.
عشق و دوست داشتن برای تقسیم شدن است؛ نه برای پنهان ماندن و ذخیره شدن. و وجود تو لبریز از عشق و محبتی است که باید به دیگران هدیه کرد.
تو ممکن است کاری را عالی و بی نقص انجام بدهی، هر کاری که فکر کنی لازم است، بکنی و هر توقعی که بقیه مردم دارند، برآورده کنی؛ با این حال باز هم به نتیجه ای که تصور می کنی سزاوارش هستی، نرسی. زندگی دیوانه کننده و جنون آمیز است و اغلب با عقل جور در نمی آید.
شناسنامه کتاب تابستان آن سال
- نویسنده: دیوید بالداچی
- مترجم: شقایق قندهاری
- انتشارات: آموت
- تعداد صفحات: ۴۱۶
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد