معرفی رمان تنگسیر اثر صادق چوبک

  دوشنبه، 23 فروردین 1400   زمان مطالعه 5 دقیقه
معرفی رمان تنگسیر اثر صادق چوبک
تنگسیر یکی از مهمترین و مشهورترین آثار صادق چوبک، نویسنده معاصر ایرانی است. این کتاب به ۱۸ زبان ترجمه شده است. تنگسیر یک اثر واقع‌گرا با رویکردی اجتماعی انتقادی است و روایتی از ساختار ناعادلانه در مناطق جنوب کشور را روایت می‌کند.

درباره کتاب

رمان تنگسیر زمانی منتشر شد که کشور در حال عبور از نا آرامی های پانزده خرداد بود. با این که خود نویسنده این رمان را سیاسی نمی داند ولی بسیاری از مخاطبان عام این داستان را سیاسی می دانند. رمان در سال ۱۳۴۲ منتشر شده یعنی ده سال قبل از آن که رسول پرویزی داستان کوتاهی با نام شیر محمد نوشته و منتشر کرده بود رمان تنگسیر نیز باز آفرینی شده همین داستان کوتاه می باشد که نت نوشت این بار با خلاصه رمان تنگسیر که به ۱۸ زبان دنیا ترجمه شده است می پردازد. بر اساس این رمان با کارگردانی امیر نادری نیز فیلمی ساخته شد. این اثر یکی از شاخص ترین رمانهای ادبیات فارسی و حتی خود نویسنده است که تاثیر فراوانی بر مخاطب دارد

این اثر، اولین رمان نویسنده ی بزرگ ایرانی، صادق چوبک است. او در کتاب تنگسیر، به دلاوری های مبارزان تنگستان (منطقه ای نزدیک استان بوشهر) می پردازد. قهرمان داستان، زارمحمد، که از بی عدالتی های اجتماعی به تنگ آمده، تصمیم می گیرد تا با دستان خود عدالت را اجرا کند و با شرارت های اجتماعی بجنگد. زارمحمد پول زیادی جمع کرده و به تجارت مشغول شده اما فرماندار، پول هایش را از او می گیرد. او که از تأخیر در اجرای عدالت و نبود آن، خونش به جوش آمده، تفنگ به دست می گیرد و به جنگ تک تک دشمنانش می رود. رمان تنگسیر، شاهکار صادق چوبک به حساب می آید و داستانی است که تا مدت ها در ذهن مخاطبین باقی خواهد ماند.

خلاصه داستان

زار محمد شخصیت اصلی داستان، پس از سال ها کار کردن در خانه یک فرنگی به اسم «رابرت صاحاب» و پس انداز 2000 تومان، تصمیم می گیرد که به شهر خود بازگردد و با پول خود کار کند. ابتدا پیش امام جمعه بوشهر می رود و مقداری از پس اندازش را برای حلال شدن پولش به امام جمعه می دهد و به کربلا می رود. او پس از بازگشت، یک دکان جو فروشی در بوشهر باز می کند. باقی پولش را نیز، به کریم حاج حمزه می دهد تا با آن کار کند و سودش را بین خودشان تقسیم کنند. وسوسه های محمد گنده رجب در اعتماد زار محمد به کریم حاج حمزه بی تاثیر نیست. در ازای پولی که کریم حاج حمزه از زار محمد می گیرد خانه اش را که قبلا دو بار دیگر هم گرو گذاشته است، را در حضور شیخ ابوتراب محضردار گرو می گذارد. بعد از چند ماه زار محمد متوجه می شود که خانه گرو چند نفر است و نزد آقا علی کچل وکیل می رود تا از او کمک بگیرد. ولی او هم کمکی نمی کند و فقط درخواست حق الوکاله بیشتری می کند. زار محمد حاضر می شود که تا پولش را خرد خرد از کریم حاج حمزه پس بگیرد اما کریم حاج حمزه با محمد گنده رجب و شیخ ابوتراب و آقا علی کچل همدست هستند و حاضر نیستند پول را به او پس بدهند. زار محمد که متوجه می شود دیگر نمی تواند پول را از آن ها پس بگیرد، تصمیم می گیردکه انتقام خود را از آن ها بگیرد و همه ی آن ها را بکشد. زار محمد زن و بچه هایش را به پدر زنش می سپارد و با او وداع می کند. پدر زنش فقط نگران دختر و نوه هایش هست وگرنه خودش هم در این موقعیت قرار می گرفت احتمالا همین کار را می کرد. زار محمد هنگام خداحافظی به زنش می گوید که انتقام را برای بچه هایش انجام می دهد تا ریشه ظالمان را خشک کند. زار محمد صبح زود با تفنگش برای انتقام به سمت شهر می رود.

درباره نویسنده

صادق چوبک، زاده ی 14 تیر 1295 و درگذشته ی 13 تیر 1377، نویسنده ای ایرانی بود. چوبک در بوشهر به دنیا آمد. او در بوشهر و شیراز درس خواند و دوره ی کالج آمریکایی تهران را نیز گذراند. چوبک در سال 1316 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. اولین مجموعه داستان او با نام «خیمه شب بازی» در سال 1324 منتشر شد. برخی منتقدان صادق چوبک را در زمره ی نویسندگان ناتورالیست دانسته اند. سیاهی ها و زشتی های جامعه در آثار او با زبانی ساده، به روشنی ترسیم شده است. چوبک را به همراه صادق هدایت و بزرگ علوی، پدران ...

قسمتی از کتاب

هوایِ آبکیِ بندر همچون اسفنج آبستنی هُرْمِ نمناک گرما را چِکه چِکه از تو هوای سوزان ورمی چید و دوزخ شعله ور خورشید تو آسمان غرب یله شده بود و گردی از نم بر چهره داشت. جاده «سنگی»، کشیده و آفتاب تو مغز سرخورده و سفید و مارپیچ از «بوشهر» به «بهمنی» دراز رو زمین خوابیده بود. جاده خالی بود. سبک بود. داغ و خاموش بود. سفیدی آفتاب بیابان با سایه یک پرنده سیاه نمی شد.

«کنار مهنّا» گرد گرفته و سوخته و خاموش با برگ های ریز و تیغ های خنجری اش، برزخ و خشمگین کنار جاده نشسته بود. همه می دانستند که این درخت نظر کرده است و هرکس از پهلوی آن می گذشت، چه روز و چه شب، بسم اللهی زیرلب می گفت و آهسته رد می شد. این «کنار» خانه اجنه و پریان بود و خیلی از مردم بوشهر قسم می خوردند که عروسی و عزای پریان را در میان شاخه های آن به چشم دیده اند.

سایه پهن تبدار «کنار» محمد را به سوی خود کشید و نیزه های سوزنده خورشید را از فرق سر او دور کرد. پیراهنش به تنش چسبیده بود و از زیر ململ نازکی که به تن داشت، موهای زبر پرپشت سیاهش تو عرقِ تنش شناور بود. تو سایه «کنار» که رسید ایستاد و به نیزه های مویین خورشید که از خلال شاخ و برگ ها تو چشمش فرومی رفت نگاهی کرد و بعد کنده کلفت پرگره آن را ورانداز کرد و گرفت نشست بیخ کنده اش و به آن تکیه زد. یک برگ تکان نمی خورد. سایه خفه سنگین «کنار» رو دلش فشار می آورد.

شناسنامه کتاب

نویسنده: صادق چوبک

ناشر: نگاه

تعداد صفحات: 234


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها   
آخرین تصاویر