اگر تا چند سال پیش "ناکارآمدی" در فهرست بحران های آینده جامعه ایرانی پیشبینی می شد، امروز با یک حقیقت تلخ و دهشتناک و یک کابوس به وقوع پیوسته روبروئیم. در این مجال اما بر آن نیستیم که از مقدمات و بسترهای پدیداری ناکارآمدی داد سخن برانیم و با کالبدشکافی گذشته، اقدام به معرفی مقصران کنیم که لاجرم تنها به حاشیه می برد. اصل ماجرا را. چرا که در این فقره از دلایل وقوع "درد" مهم تر، تبعات آن است. اساساً آنچه که مهم و حیاتی می نماید، تن دادن به این پرسش مهم است که ناکارآمدی اگر ریشه در "گذشته" دارد و باعث تخریب "حال" است، با "آینده" چه خواهد کرد؟ پاسخ روشن است. ناکارآمدی امروز، چشم انداز آینده را فرومی پاشد و امکان رؤیاپردازی را سلب می کند. جامعه بی رؤیا نیز محکوم به انحطاط و زوال است.
از این روست که معتقدم اگر مقرر باشد "عملیات نجات" عاجلی در ایران زمین امروز رخ دهد، آن مبارزه با جلوه ها، ارکان، مظاهر و عناصر ناکارآمدی است و راستی اگر برای حصول این هدف، آبرویی بریزد، خونی بچکد و جانی فرساید؛ رواست.
دشمن وآنتی ناکارآمدی؛ شایسته سالاری، به کارگیری و گماردن شایستگان است. آن ها که دارای تخصص و تجربه مرتبط بوده و از سنخیت لازم یا شغل و کار و پروژه و تصمیم سازی مورد نظر برخوردارند. اگر چنین است، چرا در طول سال های گذشته این اتفاق رخ نداده و سیاسیون، کیف به دست ها، متظاهرها، اعضای حلقه های قدرت، تبارسالارها و هزارفامیل ها، "بادمجان دور قاب چینم"ها، محفلی ها، و گعده ای ها، فرقه ها، و نهایتاً فارغ التحصیلان یک دانشگاه خاص، یا یک حزب و گاهی حتی یک هیأت یا یک سازمان مردم نهاد؛ بر جای نخبگانی بدون پشتوانه و غریب، تکیه زده اند و شد آن چه همه با گوشت و پوست خود لمس کرده و می بینیم و البته نباید می شد.
بدیهی است که در برخی مراکز و نقاط و معدود جستارهایی، شایسته ها را برگزیده ایم و چه شیرین بوده است میوه استقلال و رشد و توسعه و صرف فعل "ما می توانیم" که چیده ایم. با این همه، آنچه در جامعه ایرانی غلبه یافته، مدیریت افراد دارای پشتوانه و فاقد تخصص، لیاقت و تجربه مرتبط است که به واسطه تبار و خون و البته گاهی قدرت و ثروت و ارتباط، مسئولیت ها و میزها را به گروگان گرفته اند و غصب کرده اند، و البته در برابر فرصت سوزی، اشتباهات و ترک فعل ها و عدم النفع ها پاسخگو نیستند.
و تلخ تر این که نه تنها "شایسته سالاری" به عنوان یک متد و روش گزینشی در مدیریت های جامعه ایرانی؛ جاری و ساری نیست! بلکه "پخمگان" این اجازه را می یابند که پس از غصب صندلی های تصمیم گیری؛ نخبگان و شایستگان را به بهانه های مختلف از جمله نگرش های سیاسی، جناح و علایق فرهنگی و اجتماعی که ارتباطی با کاربری تخصصی و فنی آنها ندارد، حذف کنند و این مصیبت دیگری است که در بلندمدت، نظام اداری و اجرایی کشور را از دانایان تهی و بر عمر متملقان و کارشناسانی که عمله قدرتند و توان "نه" گفتن استراتژیک را ندارند، افزوده است. باید مسیرغلط و راه اشتباه رفته را بازگردیم. ایران با وجود مهاجرت های و رفتگان ارزشمندی که البته باید زمینه بازگشت یکان یکان آنها را فراهم کرد، لبریز از استعداد و نخبه است، تنها باید ریل گذاری تازه ای صورت گیرد و نخبه ها اجازه نفس کشیدن پیدا کنند. کافی است دستمان را از گلوی فرزندان شایسته خود برداریم؛ ثریا رفتن برای ایرانی، آسان است.