ثریا اسفندیاری: در همان شب بالماسکه حین رقص شاه گفت ثریا گمان نمی‌کنی که ما باید یک وارث تاج و تخت داشته باشیم؟/ ماشالا همیشه هم بساط بزن و بکوب فراهم بود

  سه شنبه، 22 آبان 1403 ID  کد خبر 418545
ثریا اسفندیاری: در همان شب بالماسکه حین رقص شاه گفت ثریا گمان نمی‌کنی که ما باید یک وارث تاج و تخت داشته باشیم؟/ ماشالا همیشه هم بساط بزن و بکوب فراهم بود
ساعد نیوز: بخشی از نوشته های ثریا اسفندیاری در کتاب خاطراتش را در این مطلب دنبال کنید. این خاطرات مربوط به جشن بالماسکه در قصر اشرف است.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز، بالماسکه‌ای را در کاخ پرنسس اشرف، هنوز به خاطر دارم. برای آن شب، محمدرضا تصمیم دارد سلطنت چنین اقتضا می‌کند که خود را در پوست شیر بنمایاند و من هم ‌در پوشش مادام دوپمپادور ظاهر شوم. روز پیش از این جشن، دوستی از اطرافیان را می‌خواهم و در گوش او می‌گویم:«‌من در لباس مادام دوپمپادور به جشن خواهم آمد... ‌اما این را به کسی نگویید!» . «‌قسم می‌خورم! قول می‌دهم!»

دو کلمه‌ای که از دهان یک زن درباری وقتی بیرون می‌آید، از همان آغاز ریا و دروغ است. همان شب این «راز» در هر سو پراکنده می‌شود.‌‌خانم درباری دیگری را که تقریبا قد و قامت مرا دارد، می‌خواهم و به او می‌گویم:« اگر موافق باشید، لباس مادام دو پمپادور را که از سوئیس آورده‌ام، برای این جشن به شما عاریه دهم.» شب جشن فرا می‌رسد. شاه، تنها‌ - نباید باهم بیاییم - در پوست شیر روانه محل می‌شود...

و من‌، این بار، پوشش فلزی و رزمی ژن درک را می‌پوشم و ناشناس عازم جشن می‌شوم ... مادام دوپمپادور ‌را دائم به رقص دعوت می‌کنند و آنچنان دور و بر او گرد آمده و مشغول چرخیدن نزدیک اویند‌ که گویی در‌بار لویی پانزدهم است‌ و سر‌کار خانم هم، خود مادام دو پمپادور. با تملق، در ستایش از پوشش او، مردان به یکدیگر سبقت می‌گیرند.

تعریف در پی تعریف، احترامات فائقه را نثارش می‌سازند، در حالی که من کمی دور‌تر‌، گرم رقصیدن با مردانی هستم که چشم از «مادام دو پمپادور» بر‌نمی‌دارند. آنها نمی‌دانند که مشغول رقصیدن با ملکه‌اند. من از این وضع لذت می‌برم ‌اما قراگزلوی جوان‌ مرا می‌شناسد و فریاد می‌کشد...« خدایا! ببینید ژن درک چطور سیگارش را در دست گرفته! در دربار، تنها علیاحضرت اینطور سیگار می‌کشند.»

حالا که شناخته شده‌ام به سراغ «مادام دو پمپادور» می‌روم و از او می‌پرسم:«‌در نقش ملکه چه احساسی داشتید؟».‌ بسیار عجیب! هرگز ندیده بودم مردانی که با من می‌رقصند‌ اینقدر خودشان را مؤدب نشان دهند!... همان شب شاه به من گفت:«‌ثریا، گمان نمی‌کنی که ما باید یک وارث تاج و تخت داشته باشیم؟»

پرسشی بود صریح و بی‌رودربایست‌ که مرا زیر شکنجه قرار داد. می‌دانم که او انتظار دارد فرزندی پسر برای جانشین شدنش بیاورم، فرزندی که سال اول نمی‌خواستم، زیرا ‌ بیمار و ضعیف و خیلی جوان بودم. سال دوم هم ماجرای مصدق آنقدر پریشانی و افسردگی در من به وجود آورد که در اندیشه باردار شدن نبودم.محمد‌رضا به من گفت:« دو سال در این مورد باهم توافق کردیم، تا آخر سال آینده هم منتظر می‌مانیم.

برای مشاهده سایر اخبار و ناگفته های مربوط به زندگی خانوان پهلوی با سرویس تاریخ ساعدنیوز، همراه باشید


1 دیدگاه

  دیدگاه ها
نظر خود را به اشتراک بگذارید
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها