انقلاب مشروطه به رغم چالشها و کشاکشهایی که همچنان در تاریخ معاصر ایران ادامه یافته است، عملاً در هم شکننده نظم استبدادی و آغازگر عصری "مدرن" شد و راه را برای طرح نهادها و ایدئولوژیهای جدید هموار کرد. مشروطه در ایران با همه ناکامیهایش میراثی را بر جای گذاشت که زمینه ساز ورود ایران به دنیای قرن بیستم شد. این انقلاب در نوع خود یکی از پیچیده ترین رویدادهای تاریخ ایران و جهان است، زیرا گستره ای شگفت انگیز از آرمان های گوناگون را برای آینده ایران در پی داشت و از این منظر هم "انقلاب هر فرد" بود هم انقلابی بر اساس " ارزشهای جهانشمول ". و هم از نظر تکوین به صورتی " ناتمام و پرکشاکش " طی مسیر کرد.
فروپاشی دولت به دلیل بحران مالی و فشار خارجی که در نهایت نابودی و هرج و مرج رژیم جدید را به همراه آورد، خلایی را به وجودآورد که در آن بینش هایی گوناگون در پهنه اش شکل گرفت. این تصویر غنی که بخش عمده ای از آن همچنان در پرده ابهام باقی مانده است، ادبیاتی سرشار از تصورات بزرگ، پژوهش های جدی و تفسیرهای مترقی را به همراه آورد و به همین دلیل از ابعاد مختلفی می توان به آن نگریست.
برخی آن را انقلاب سیاسی- اجتماعی نخبگان می دانند. انقلابی که طبقه تجار در کنار سایر سرآمدان اجتماعی از جمله روشنفکران و روحانیون با هدف نفوذ در دستگاه سیاست گذاری و تصمیم گیری وارد آن شدند. از سوی دیگر، به باور برخی جامعه شناسان، انقلاب مشروطه بیشتر ادغام اجتماعی تجار و سرمایه داری تجاری –تنها سرمایه داری موجود در ایران- در نظام سیاسی و حکمرانی بود. کارشناسانی دیگر بر این باورند که با توجه به اینکه در این دوره بیش از 85 درصد از جامعه ایران شامل جمعیت روستایی و عشایری بوده است (50 درصد جمعیت روستایی و حدود 35 درصد جمعیت عشایری )، وجود مفهومی به نام طبقه متوسط به معنای امروزی در آن بی معنا است و بر این اساس نمی توان به ویژه پیش از استبداد صغیر، برای آن تحرکات اجتماعی فراگیری را در نظر گرفت.
برخی نویسندگان این حوزه بر تحولات مرتبط با مفهوم بندی های جدید نظیر دولت سازی، ملت سازی، ابعاد فکری و هنری تاکید کرده اند . گروهی از پژو هشگران اخیر به مطالعه چشم اندازهای فراملی آن پرداخته اند، که زمینه ای گسترده را اعم از تاثیر پذیری روشنفکران از انقلابهای مشابه در جهان، همبستگی های بین المللی، پیوندهای منطقه ای و بین المللی و از همه با اهمیت تر دخالت های خارجی به ویژه موانع روسیه و بریتانیا را در بر می گیرد.
در این بین، مبانی اقتدارگرایی در شکل گیری انقلاب مشروطه را نیز نباید از نظر دور داشت. به هر حال ریشه های شکل گیری مشروطه خواهی عمدتاَ در عصر بسیار با اهمیت ناصری تکوین یافت، اما به دلیل اجرای تجدد و رفرمهای ظاهری و نیم بند از سوی حاکم مقتدر قاجار، ناصر الدین شاه ، سرکوب شده و مجال بروز نیافت و نمود های آن از اواخر حکمرانی این پادشاه مستبد و در زمان سلطنت مظفرالدین شاه و سیاست های آسان گیرانه او به نتیجه رسید.
عصر ناصری دوره ای از ثبات و امنیت و ارزش های محافظه کارانه را به همراه داشت. در این میان دو ستون ثبات سیاسی و اجتماعی یعنی سلطنت قاجار و دستگاه دینی به بهترین وضعیت ممکن قرار داشت. اما انقلاب مشروطه این سنت را متزلزل ساخت و مجموع نظام معنایی سیاست ورزی را معکوس نمود. از این پس، سیاست و فرهنگ سیاسی در ایران وارد مدار تازه ای شد. مداری که ویژگی اساسی آن مجادله پایدارِ انتخاب بین نظام مطلقه و نظامی بر اساس توجه به حقوق و آزادی های اساسی مردم است.
انقلاب مشروطه با همه توفیق ها و شکست هایش در واقع آغازگر این مجادله بود. مجادله ای که به صورت بارزترین میراث این انقلاب همچنان به صورت پرسشی زنده ادامه یافته است. پس از انقلاب مشروطه سیاست و جامعه در ایران وارد دوره "مدرن" تاریخ خود شده است. دوره ای که در باره حق مردم برای دخالت در سیاست و جامعه و مخالفت با اینکه یک نفر برای مردم تصمیم گیری نمایند، بسیار سخن به میان آمد.
مشروطیت در ایران و البته در جهان بنیان بسیار مهمی را پی ریزی کرد که اساس آن حاکم شدن اراده مردم است، که توسط نمایندگان منتخب آنان در مجلس محقق می شود. این امر درست در نقطه مقابل نظم سنتی، یعنی حکومت مطلقه قرار داشت که در آن حاکمیت از آن شخص حاکم است و اساس مشروعیت او اراده الهی است. بدین ترتیب مشروطه عملاً دو دیدگاه را درباره نظام سیاسی در برابر هم قرار داد: دیدگاهی که هوادار نظام مطلقه حاکم و مخالف دموکراسی مشروطه خواه بود و در مقابل، کسان دیگری قرار داشتند که با گرایش های سکولار خواهان جدایی دین از سیاست بودند.
اگر قانون تاریخ را " تحول تدریجی " تلقی کنیم که با کار و تلاش انسان برای حل مسئله به پیش می رود، به جرأت می توان ادعا کرد که چرخ این نگاهِ جدید و پرمناقشه در تاریخ ایران معاصر با وقوع انقلاب مشروطه به حرکت درآمد.