چه گویمت که ز سوز درون چه می بینم
ز اشک پرس حکایت که من نیم غمّاز
حافظ
****
لب برلبش نهادم و اشکم ز دیده ریخت
بر روی گل چو ابر بهاران گریستم
علی اشتری
****
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایة گل آرمیده ام
رهی معیّری
****
از نوای آسمانی خوشتر است
هایهای اشک و زاری های دل
رهی معیّری
****
هر قطره ای ز اشک، جگر گوشه من است
گاهش بدیده گاه به دامن گرفته ام
سنجر کاشی
****
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
حافظ
****
الا ای قطره اشکی که بر مژگانم آویزی
هزاران عقده بگشایی اگر بر دامنم ریزی
علیرضا تبریزی
****
اشکی که ترا بر گل رخسار دویده
باران بهار است که بر لاله چکیده
جامی
****
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
حافظ
****
اشکم برون می افکند راز درون پرده را
آری شکایتها بود از خانه بیرون کرده را
امیر خسرو دهلوی
****
چشمان تو در آئینه اشک، چه زیبا است
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
مهدی سهیلی
****
تا کی به تمنّای وصال تو یگانه
اشکم رود از هر مژه چون سیل روانه
شیخ بهایی
****
شرمندة خون گرمی اشکم که همه عمر
نگذاشت مرا گرد به مژگان بنشیند
صائب تبریزی
****
شکی که ترا بر گل رخسار دویده
باران بهار است که بر لاله چکیده
جامی
****
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
حافظ
****
چون گل ز ساده لوحی در خواب ناز بودم
اشک و داع شبنم بیدار کرد ما را
صائب تبریزی
****
اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند:
درد عشق است و جگرسوز دوائی دارد
حافظ
****
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشم آب، فراوان کشیده ام
شهریار
****
I’ve found a new love and a new place to dwell
Where teardrops ain’t soakin’ the floor.
یک معشوقه تازه و یک جای تازه پیدا کرده ام
جایی که قطره های اشک زمین را خیس نمی کند
****
گاهی برای حال قلم گریه می کنم
گاهی برای این که کنارم تو نیستی
گاهی بدون حالت غم گریه می کنم
دستم برای دست تو دلتنگ می شود
گاهی برای دست خودم گریه می کنم
من نادمم از این که تو را داده ام ز کف
هر شب به پای حال بدم گریه می کنم
****
نبینم اشک هایت را حرام کسانی کنی که بی ارزشند
احساست را خرج آن هایی کن که قدر بدانند
روحت را اسیر آدم ها نکن
این آدم ها، آدم های سابق نیستند
بوی گرگ می دهند ….
****
مثل حوا فقط متعلق به او بودم
مثل زلیخا گریه را فدای عشقش کردم
مثل شیرین چشم انتظارش ماندم
مثل لیلی دلباخته ی دیوانگی اش شدم
مثل شهرزاد برایش زندگی کردم
اما او…
حتی یک لحظه هم
برایش مثل آیدا، “خدای کوچکِ قصه های شاملو” نبودم
****
الا ای قطره اشکی که بر مژگانم آویزی
هزاران عقده بگشایی اگر بر دامنم ریزی
علیرضا تبریزی
****
می توان از قطره اشکی به مطلبها رسید
گـــاه باشد خــرمنی حـاصل شود از دانه ای
ناصح تبریزی
****
اشک را گفتم چرا می ریزی ای دیوانه، گفت
روزن امیدی از این گوشه پیدا کرده ام
نوّاب صفا
****