معرفی رمان اورندا اثر جوزف بویدن

  شنبه، 16 مرداد 1400   زمان مطالعه 7 دقیقه
معرفی رمان اورندا اثر جوزف بویدن
کتاب اورندا آخرین اثر نویسنده‌ى کانادایى جوزف بویدن، خالق رمان‌هاى جاده‌ى سه روزه و از میان صنوبرهاى سیاه است. این رمان که در سال ٢٠١٣ منتشر شد در کمتر از سه ماه توانست جوایز بسیارى را از آن خود کند و تحسین منتقدان را برانگیخت.

درباره کتاب اورندا

کتاب حاضر، رمانی کانادایی است که داستان آن به قرن هفده و منطقه آمریکای شمالی برمی گردد. زمانی که سرخ پوستان این منطقه درگیر میهمان های ناخوانده اروپایی هستند. نبرد میان سرخ پوستان هیورُن و ایرُکوی و حضور اروپایی ها در آن منطقه بخش های اصلی داستان را تشکیل می دهد.

خلاصه کتاب اورندا

در چشم اندازی زمستانی در دوردست ها، قتل عامی بی رحمانه و دزدیدن یک دختر جوان از تبار ایروکویی به اسم اسنو فالز، آتش جنگی وحشیانه را بین دو قبیله شعله ور می سازد. اسیر کننده ی دخترک، یکی از دولت مردان و جنگجویان پرآوازه ی قبیله ی هیورن به اسم برد است. با این که سال های زیادی از کشتار خانواده اش می گذرد، یاد آنان هیچ وقت از ذهن برد بیرون نرفته است. او در اسنو فالز، روح دختر از دست رفته ی خود را بازمی شناسد؛ اما با گذشت زمان و با مواجهه ی دو قبیله با تهدیدی جدید و خطرناک از دوردست ها، مبارزات کوچک به جنگ هایی بزرگتر تبدیل می شوند. کریستف، مبلغ مذهبی پرجذبه ای است که همراه قبیله ی هیورن سفر می کند و زندگی خود را وقف یادگیری و درک آداب و رسوم و زبان آنان کرده است. او که فرستاده ای از سرزمین های بسیار دور است، با زیبایی و غنای ذاتی خود، چیزهای بسیار بیشتری از دینش برای این دنیای جدید به ارمغان می آورد. همزمان با کارهای متظاهرانه و ریاکارانه ی این سه شخصیت به منظور آشکار نکردن نقاط ضعف خود، عقاید اجتماعی، سیاسی و روحانی شان بر سر راه هم قرار می گیرد و ملتی جدید از دنیایی در حال نابودی سر برمی آورد.

درباره نویسنده کتاب اورندا

جوزف بویدن، زاده ی 31 اکتبر 1966، رمان نویس و نویسنده ی داستان کوتاه کانادایی است. او در رشته ی نویسندگی خلاقانه در دانشگاه یورک و دانشگاه نیواورلئان تحصیل کرده است. به گفته ی خود بویدن، او در سنین نوجوانی مبتلا به افسردگی شدید بوده و یکبار هم اقدام به خودکشی کرده است. جوزف به همراه همسر نویسنده اش، آماندا بویدن، در ایالت لویزیانا سکونت دارد.

جوزف بویدن

درباره مترجم کتاب اورندا

محمد جوادی سال ۱۳۵۹ در تهران به دنیا آمد. در نوزده سالگی و پیش از ورود به دانشگاه، با تکمیل دوره ی زبان انگلیسی، ترجمه ی متون مختلف را آغاز کرد.علاقه اش به یادگیری زبانی دیگر در سال ۱۳۷۸، با ورود به دانشگاه علامه طباطبایی و تحصیل در رشته ی مترجمی زبان فرانسه دوچندان شد.در سال ۱۳۸۰ اولین برگردان کتاب را آغاز کرد و تاکنون ۲۱ عنوان ترجمه از زبان های انگلیسی و فرانسه در حوزه های ادبیات داستانی و روان شناسی از وی منتشر شده است.در سال ۱۳۹۳، جوادی به عنوان مترجم آثار جوزف بویدن در ایران، از طرف «مرکز بین‏ المللی ترجمه ی ادبی بنف» کانادا انتخاب شد تا ضمن دیدار با این نویسنده ی کانادایی-ایرلندی و تبادل نظر درباره ی برگردان رمان «اورندا» جدیدترین اثر وی، میزگرد و نشست های تخصصی در حوزه ی ترجمه ی ادبیات داستانی و چالش های آن، به همراه چهارده مترجم دیگر از سراسر جهان داشته باشد

قسمتی از کتاب اورندا

دهکده کنار رودخانه اى است که اگر فقط کمى در امتدادش راه بروى تو را به دریاچه اى بزرگ مى رساند و به نظر مى رسد وسعتش، گذشتن از آن را غیرممکن کرده باشد. روى یخ راه مى روم و به ناله هایش گوش مى دهم، حدس مى زنم با فصلى که در حال آمدن است صحبت مى کند. آن قدر جلو مى روم که پاهایم از حرکت امتناع کند و به رودخانه ى سیاهى نگاه مى کنم که به شکل مارپیچ از میان دریاچه به جایى که باید جریات قوى ترى باشد، مى خزد. رودخانه هر روز پهن تر مى شود، به یخ برخورد مى کند و گاهى با چنان صداى بلندى مى شکند که از جا مى پرم. با آب صحبت مى کنم و از او مى پرسم از من مى خواهد داخلش بروم؟ وقتى بچه بودم پدرم به من مى گفت این کار را نکنم، چون روحِ آب صدایم را مى شنود و مى خواهد من را ملاقات کند و اگر چنین اتفاقى بیفتد، خب، من تمام خواهم شد! اما به هرحال این کار را مى کنم، اگر قرار باشد این دنیا را به مقصد دنیاى دیگرى ترک کنم، نمى توانم تصور کنم آن جا بدتر باشد.

توضیح داد اگر بخواهم بر این زبان مسلط شوم، باید طبیعت اطراف را درک کنم. لوک مى گفت مردم هیورون خود را نه بالاتر از طبیعت که به عنوان بخشى از آن مى دانند. کلید یادگیرى زبان آنها برقرارى ارتباط میان انسان و طبیعت است. این حرفش را مسخره کردم. هیچ زبانى وجود ندارد که نتوان آن را با تمرین و تکرار یاد گرفت.

از لحاظ اعتقاد به روح، این وحشى ها باور دارند همه ى ما در درون خود نیروى حیات داریم که بسیار شبیه اعتقاد کاتولیکى ما به روح است. آنها این نیروى زندگى را اورندا مى نامند. این قسمت جذاب ماجراست. چیزى که من را به وحشت مى اندازد، این است که این موجودات بیچاره ى گمراه اعتقاد دارند اورندا فقط مربوط به آدم ها نیست، بلکه حیوان ها، درخت ها، رودخانه ها، دریاها، اقیانوس ها و حتى صخره هاى روى زمین نیز اورندا دارند. در حقیقت هرچیزى در دنیاى آنها روحى مختص به خود دارد.

هر احمقى مى فهمد وقتى تغییرهاى بزرگ مى آید، اراده هاى سست و ضعیف به رنج مى افتد. اما متمدن شده ها به زندگى ادامه مى دهند.

مرک این حیوان، خوشایند نبوده است. اما کم کم متوجه مى شوم شاید هیچ مرگى این طور نباشد. چه طور مى تواند باشد؟ اما باید اتفاق بیفتد، اینطور نیست؟ صدایم را مى شنوى پدر؟ چیزى که آن زن، بچه غاز، گفت قبول دارى؟ که مرگ تو باعث مرگ هاى زیاد دیگرى مى شود؟ عادلانه نیست. در این دنیا عدالت وجود ندارد.

گاهى به دست نیاوردن چیزى که مى خواهیم مهم ترین درس ها را به ما مى دهد.

مردم هیورون اعتقاد دارند هر بدن دو روح یا اُکى دارد. یک روح اتصال بیشترى با بدن دارد و همراهش در گورستان مى ماند و براى ابد از آن مراقبت مى کند، مگر آن که کسى دوباره او را به صورت کودک به دنیا بیاورد. وقتى از او دلیل چنین اعتقادى را پرسیدم به عنوان اثبات انتقال روح از یک بدن به بدن دیگر به شباهت شگفت انگیز بعضى از مردم به مردگان اشاره کرد. به گفته ى او اُکى دوم، بدن را ترک و سفر پرمشقتى را به دهکده ى ارواح آغاز مى کند که بسیار شبیه دهکده ى زنده هاست. در وراى آن، روح بدنهاد و پلیدى که به او شکافنده ى جمجمه مى گویند، مغزهاى مردگان را بیرون مى کشد و بعد آنها باید روى تنه ى درخت نامتعادل از رودخانه عبور کنند که سگى از آن نگهبانى مى کند و به طرف شان مى پرد و بسیارى از آنها را از روى تنه به جریان تند زیرپایشان مى اندازد.

این مردم سرخپوست مثل هم هستند. فرزندانشان را نه تنبیه مى کنند و نه حتى سرزنش!

دنیا باید تغییر کند. این راز نیست. شرایط مدت زیادى به یک شکل نمى ماند. هر دختربچه اى که در خانه ى جمعى و یک قوم متولد شود، هر پیرمردى که بمیرد و در محل استخوان ها دفن شود، بخشى از دنیاى قدیمى از هم مى پاشد و دنیاى جدید ساخته مى شود.

“وامپوم تو (انجیل) مى گوید همه چیز در این دنیا براى منفعت انسان به وجود آمده است. وامپوم تو مى گوید انسان ارباب است و تمام حیوانات براى خدمت به او متولد شده اند.”
مى پرسم: “این درست نیست؟”
با لبخند سرش را تکان مى دهد: “دنیاى ما با دنیاى شما فرق دارد. حیوانات جنگل فقط در صورتى خودشان را به ما تسلیم مى کنند که بدانند کارشان ارزش دارد.”
“پس ادعا میکنى حیوانات منطق دارند؟ وجدان دارند؟”
“من مى گویم در این دنیا، انسان ها تنها موجوداتى هستند که به همه چیز احتیاج دارند. اما هیچ چیز در این دنیا وجود ندارد که براى زنده ماندن به ما محتاج باشد. ما اربابان دنیا نیستیم، ما خدمتگزاران آن هستیم.”

شناسنامه کتاب اورندا


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها