دیشب در سوهو، تازه ترین فیلم ادگار رایت بریتانیایی، اتفاق غیرمنتظره ای در کارنامه ی او به حساب می آید. فیلمسازی که بیشتر با کمدی های ژانری هجوآمیزی مانند شان مردگان شناخته می شود، برای اولین بار سراغ یک تریلر روانشناختی تاریک رفته است. البته این بدین معنا نیست که رد و نشانی از فیلم های قبلی رایت در اینجا دیده نشود. چراکه همان ریتم بازیگوشانه، تدوین پویا و باند صوتی شنیدنی فیلم های پیشین، نقشی مهم در ایجاد اتمسفر دیشب در سوهو ایفا می کنند.
اینکه سازنده ی کمدی زامبی مفرح شان مردگان اینبار سراغ یک فیلم ژانری جدی رفته، به اندازه ی کافی کنجکاوی برانگیز است. بازیگوشی های ژانری و ارجاعات متعدد رایت، در دیشب در سوهو در بستری جدی بکار رفته اند. فیلمی که همزمان تصویری از یک دوره ، لندن دهه ی شصت، به تصویر می کشد و پر از ارجاعات سینمایی و اشاره های تاریخی-فرهنگی است. فیلم تازه ی رایت همچون آثار قبلی او معجونی از چیزهای مختلف است. اما معجونی که او در اینجا برای مان تدارک دیده، یکبار تجربه اش لذت بخش و سرگرم کننده است ولی مواجهه ی دوباره با آن می تواند کسل کننده باشد.
خلاصه داستان فیلم دیشب در سوهو (Last Night in Soho)
الوئیز، زن جوانی با علاقه به طراحی مد و حس ششم عجیب ، خود را در سال ۱۹۶۶ در لندن در بدن یک خواننده برجسته باشگاه شبانه آن دوران به نام سندی می بیند. در حالی که در بدن سندی ، الویس رابطه عاشقانه ای را آغاز می کند. اما او شروع به درک می کند که زندگی سندی در دهه شصت به همان اندازه که به نظر می رسد پر زرق و برق نیست و گذشته و حال با عواقب وحشتناکی از هم می پاشند. پیشنهاد می شود از فیلم Don’t Look Up و فیلم Finch نیز دیدن فرمایید.
نقد فیلم دیشب در سوهو (Last Night in Soho)
Last Night in Soho یک فیلم ترسناک روانشناختی به کارگردانی و نویسندگی ادگار رایت است. از بازیگران این فیلم، می توان به توماسین مک کنزی، آنیا تیلور جوی و مت اسمیت اشاره کرد. موسیقی متن فیلم آهنگساز اسکاری، استیون پرایس ساخته است. چونگ چون هونگ که فیلمبردای Oldboy را انجام داده، در این فیلم حضور دارد. پل مکلیس که نامزدی اسکار را در کارنامه خود دارد، تدوینگر این فیلم است. داستان فیلم درمورد یک دانشجوی رشته طراحی لباس در لندن است که در طی یک اتفاق، متوجه می شود می تواند در کالبد یک خواننده و مدل مشهور در دهه شصت، زندگی کند. اما قرار نیست همه چیز، رویایی و زیبا پیش برود! در نیم نگاه اول، فیلم جذاب، خفن و هیجان انگیز به نظر می رسد و حتی شانس تبدیل شدن به یکی از سرگرم کننده ترین فیلم های سال 2021 را دارد.
ادگار رایت این بار یک ریسک بزرگ کرده است. کسی که فیلم هایش به موقعیت های کمیک و کلیشه ای نبودن معروف است، این بار یک اثر جدی و گاهاً کلیشه تحویلمان می دهد. او آمده بیشتر مولفه های خودش را کنار گذاشته است تا ببیند در ارائه یک تجربه ترسناک روانشناختی آرنوفسکی طور موفق است یا خیر. بخواهم خلاصه بگویم: شخصیت های باحال وجود دارند، پیچش های یک سوم پایانی جذاب اند، فیلمبرداری بسیار خوب است، تدوین فیلم لایق اسکار است و طراحی لباس ها محشرند. همچنین بازیگران فیلم، بازی های بسیار خوبی را به نمایش گذاشته اند و رایت، در این چالش سربلند بیرون می آید. اما نسبت به فیلم های قبلی اش، یک عقب گرد نه چندان بزرگ محسوب می شود.
اگر ادگار رایت در یک چیز نابغه باشد، فضاسازی های محشر و نابش هستند. در Shaun of the Dead با یک دنیای آخرالزمانی زامبی کشی همراه شدیم که پر از کمدی و خشونت های عجیب بود. Hot Fuzz یک اکشن پلیسی غیرعادی بود که با پیچش ها و ارجاعات بامزه به فیلم های اکشن پر شده بود. The Worlds End اوقات خوشی را با موجودات فضایی عجیب غریب برایما فراهم کرد. Scott Pilgrim یکی از بهترین فیلم های اقتباسی از کمیک بوک ها که حس یک ویدئو گیم زنده را برایمان تداعی می کرد. Baby Driver که ما را به یک سرقت پول همراه با آهنگ های راک قدیمی و ماشین سواری دیوانه وار بود. همواره رایت ایده ها و ماجراجویی های جدیدی را در سینمای کلیشه ای اکشن و هیجان انگیز، رو می کرد و این سبب شد که به یکی از بهترین کارگردانان دهه ی اخیر تبدیل شود.
رایت در Last Night in Soho از خلق موقعیت های کمیک همراه با ارجاعات فراوان به فرهنگ عامه، جلوگیری کرده و اثری خشک و خشن تر ساخته است. بیشتر تمرکزش را بر روی ساخت فضایی کرده تا یک حس مورمورکننده به مخاطب بدهد. منصف باشیم، ما شاهد دنیایی هستیم که کمتر در فیلمای ترسناک دیده می شود. بیشتر کارگردانان سعی دارند شخصیت هایشان را در تاریکی رها کنند و استفاده صحیحی از نورپردازی و تدوین، ندارند. رایت بار دیگر توانایی هایش را در کارگردانی به رخ می کشاند.
نورپردازی و آن حس حال رنگ های نئونی، تدوین محشر و شات های فوق العاده، سبب شده هرکسی را مانند شخصیت اصلی فیلم، در آن دنیای رنگارنگ دیوانه وار، وارد کند. وقتی که شخصیت ناراحت است، رنگ آبی بر صحنه حاکم می شود و هنگام قتل ها و دیدن روح ها، رنگ قرمز و مشکی، چشمان مخاطب را تسخیر می کند. این مورد سبب شده علاوه بر فیلمنامه، بخش فنی فیلم مخاطب را در جریان داستان قرار دهد.
از سکانس چاقو خوردن بگیرید تا وقتی که آن روح های ترسناک و مورمورکننده نمایان می شوند. قوی بودن جنبه فنی فیلم، سبب شده هیجانی در مخاطب شکل بگیرد تا هر لحظه منتظر یک غافلگیری در فیلم برداری و نورپردازی باشد. این موضوع، سبب شده حتی اگر فیلمنامه برایتان خسته کننده باشد، به خاطر بصری بودن و همچنین، بازی هوشمندانه فیلم با صداها، تا پایان آن را ببینید. تدوین صدای فیلم به شدت خوب است و مخاطب را به خوبی در جریان کابوس های شخصیت اصلی قرار می دهد.
در ادامه تلاش های رایت برای ساخت فضای خاص فیلمش، همانقدر که ما را در مهمانی ها و خیابان های لندن کنونی قرار می دهد که در لندن دهه شصت قرار می دهد. می توانیم همگی در یک موضوع موافق باشیم: ادگار رایت سلیقه موسیقی محشری دارد! از Scott Pilgrim بگیرید که ما را با آهنگ های ایندی و آلترناتیو راک سرگرم می کند تا Baby Driver که یک پلی لیست محشر از راک اند رول های کلاسیک بهمان می دهد. در اینجا آهنگ های کلاسیک، به یک عنصر اساسی در فیلم تبدیل شده است که تا پایان فیلم، به خوبی سرگرم می کند و در نهایت، فیلم هم از لحاظ بصری و هم از لحاظ صوتی، بسیار قوی است و به هدفش، یعنی سرگرم کردن مخاطب می رسد.
بیایید مهم ترین بخش فیلم را بررسی کنیم. بخشی که اگر بد باشد، تمامی زحمات عوامل فیلم را بر باد می دهد: داستان و فیلمنامه. خب از ایده داستان و پردازشی که روی آن صورت گرفته، شروع کنیم: رویارویی دو شخص رویاپرداز که میخواهند به سرعت، به جایی برسند. الوییس یا الی، در دانشکده مد و فشن لندن پذیرفته می شود و می خواهد به یک طراح لباس تبدیل شود. لباس هایش را خودش می دوزد، به آهنگ های کلاسیک گوش می دهد و می تواند روح ها را ببیند! ( شاید روح هایی که عذاب کشیده اند! واقعاً معلوم نیست!) آن طرف سندی را داریم. دختر جوان زیبایی که می خواهد در دهه شصت، به مدل و خواننده ای تبدیل شود. مانند بیشتر دخترهای آن زمان، چرب زبان است و از جذابیت بالایش، در جذب دیگر مردان استفاده می کند. هر دوی آن ها به یک نتیجه می رسند: لندن، آنقدر جای امن و رویایی نیست.
ایده واقعا جذاب و متفاوت است. کمتر دیدیم فیلم ترسناکی با این موضوع، بخواهد به نقاط تاریک ذهنمان دست ببرد. رایت در یک سوم ابتدایی یک سناریوی ساده و کوتاه را بهانه شروع این اتفاقات می کند و سپس با تکیه بر جنبه های فنی، سعی در پیشروی داستان دارد. بله، رایت آنقدر دست و پا شکسته و اغلب اوقات در ادامه این روایت ناشی عمل می کند که اگر کنارش، کارگردانی بدی را هم ارائه می داد، اکنون با یکی از ضعیف ترین فیلم های 2021 رو به رو بودیم. در یک سوم میانی، فیلم صرفاً به سناریو چینی همراه با ارائه یک سری جزییات برای گره پایانی و ترساندن خلاصه می شود. در این مدت، فیلم نه در شخصیت ها کند و کاو می کند و سعی می کند حس نوستالژی مخاطب را قلقلک دهد. مانند قسمت های ابتدایی فصل 3 سریال Hannibal، تنها یک تجربه بصری لذت بخش است.
یک سوم پایانی فیلم واقعاً جذاب است و پیچش های غیرمنتظره دارد. آن جزئیات که به نظر مخاطب بیهوده و صرفاً، برای پر کردن فیلم به نظر می آمدند، حال دست به دست هم می دهند تا پرده از راز پشت همه ی این اتفاقات ترسناک بردارند. هیجان و جذابیت بصری و داستانی فیلم به یکدیگر کمک می کنند و یکی از بهترین پایان بندی های فیلم های 2021 را تحویل می دهند. پیچشی که سبب بحث هایی بین تماشاچیان این فیلم هم شد. در ابتدای فیلم، الی ترس از دنبال شدن توسط دیگر مردها را دارد و از همان راننده تاکسی بگیرید تا دنبال شدن توسط مرد مرموز داخل بار، به همه کس بدبین می شود. این پارانویایی و بی اعتماد بودنش، سبب شده روایتی که از زندگی سندی می بیند، از دید خودش باشد.
رویاهایی که الی می بیند، دیگر محدود به خوابش نمی شوند و در واقعیت نیز او را تسخیر می کنند. این دیوانگی بی پایان سبب شده همه از او بترسند و حتی دست به قتل غیرعمد بزند. این ایده دنبال شدن توسط چند مرد کت شلواری بدون چهره (اسلندرمن را به یاد بیاورید. حال حساب کنید شخصیت اصلی توسط چند اسلندرمن تهدید شود!) واقعا ایده خوب و ترسناکی است و سبب شده فیلم “ترسناک” باشد. از دید خودش، این افراد همان کسانی هستند که سندی مجبور می شد با آن ها قرار بگذارد تا بلکه جک، کسی که به او قول یک زندگی رویایی و شهرت را داده بود، اجازه دهد به جاهای بالاتر برود. سندی با اسم های مختلف با این افراد قرار می گذاشت و با خودنمایی جلوی آن ها، سعی داشت به جایی برسد. در آخرین ملاقات سندی و الی، الی می بیند که جک، با چندین ضربه چاقو سندی را می کشد.
حال فریب دادن مخاطب راحت شده است. همه چیز برای هیجان نهایی آماده است و البته، فیلم بتواند در بخش “روانشناختی” خود نیز حرفی برای گفتن داشته باشد. الی در حال رویا دیدن است. رویایی که روح ها و قربانیانش، تمام زندگی او را تسخیر کرده اند و او را به مرز جنون کشانده اند. اگر اتفاقی افتاده است، از دید او روایت شده است. حاصل برداشت و تفسیر او است. هنگام پیچش پایانی می فهمیم در واقع، سندی از این همه تحقیر و کوچک شمرده شدن برای رسیدن به رویاهایش عصبی شده است. او شروع به کشتن مردهایی می کند که به او احساس کوچکی داده اند، از جمله جک! سندی که حالا اسمش را به الکساندر تغییر داده است، دیگر از رویایش دست کشیده است و به یک زندگی معمولی کفایت کرده است. حالا منظور او را از جمله “افراد زیادی اینجا مرده اند” می فهمیم!
نکته بحث برانگیز، در همین پیچش وجود دارد. قربانی های قتل های سندی، خواستار انتقام و نجات پیدا کردن بودند. افرادی که خودشان دست به تحقیر کردن سندی زدند و تنها او را وسیله ای برای خوشگذرانی هایشان می پنداشتند. چرا افرادی که گاهاً به او تجاوز می کردند، باید قربانی و خواستار کمک نشان داده شوند؟ چرخه نفرتی که به وجود می آید و آتشی که آرام آرام، به گونه ای شعله ور می شود که تمامی آن ها را می سوزاند. تصویر استعاره ای فیلم هنگام مرگ سندی که نشان می دهد در پایان این کوچک شمردن ها و تحقیر کردن ها چیست. سندی که متوجه شد جایگاهش را گم کرده است و به جایی آمده است که باید به خواسته های دیگر مردان تن دهد بلکه به محبوبیت برسد.
فیلم در اینجا شبیه Black Swan آرنوفسکی می شود. رایت می خواست شخصیتی همانند نینا سایرز خلق کند. کسی که برای تبدیل شدن به “پرنسس توماس” دست به هرکاری می زد. دیوانگی و کمال گرایی که او را در خودش بلعید و در نهایت، باعث کشته شدن او شد. می توان از طرفی، به خاطر حضور الی، شباهت هایی را نسبت به فیلم Perfect Blue احساس کرد، اما این اثر آنقدر عمیق تر و جدی تر است که قابل مقایسه نیست. Last Night in Soho هیچوقت نزدیک به مفهوم شهرت و اثرات آن بر دیگر افراد نمی شود. شخصیتی خلق نمی شود تا بهمان نشان دهد این دیوانگی برای رسیدن به محبوبیت، چه تاثیراتی بر روی او و دیگر افراد می گذارد. فیلم تغییر جهت می دهد و به یک داستان غم انگیز درمورد یک سری قتل های زنجیره ای تبدیل می شود.
شاید هم رایت از اول هدفش خلق چنین فیلم عمیقی نبوده است. تنها خواسته با زمینه چینی و بازی با فرم و تصویر، یک تجربه لذت بخش برای مخاطب به وجود بیاورد. اما نحوه داستان گویی و پایان بندی اش، نشان می دهد که خواسته اش خلق یک تجربه وحشت روانشناختی هیجان انگیز بوده است. اما متاسفانه هیچوقت به جایی نمی رسد که در ذهن مخاطب ماندگار شود. فیلم شخصیت اصلی اش بیشتر سندی است تا الی. الی تنها شخصی بود که توانست با این روح های سرگردان و غمگین رو به رو شود و پرده از راز آن اتاق شوم بردارد. این گیجی حاصل شده از داستان توی ذوق می زند و متوجه می شویم که فیلم، در رساندن پیامش بد کار کرده است. تنها پیچش های جذاب، فضاسازی خفن و موسیقی های زیبا کافی نیستند. باید در پرده میانی که بهترین فرصت برای شخصیت پردازی و عمیق تر شدن در داستان است، شاهد چنین چیزی باشیم که متاسفانه نبودیم.
فیلم های ادگار رایت به داشتن شخصیت های به یادماندنی معروف هستند. از Baby گرفته تا اسکات پیلگریم، همه شان به راحتی وارد فرهنگ عامه شدند و در ذهن مردم ماندگاری پیدا کردند. حتی شخصیت های کم رنگ و فرعی فیلم هایش هم بین مردم محبوبیت دارند. حال چیزی که نقطه قوت فیلم هایش بوده است، به نقطه ضعف این فیلم تبدیل شده است. نه الی و نه سندی شخصیت هایی اند که بخواهند ماندگاری پیدا کنند. رایت با تکیه بر کلیشه ها، سعی کرده یک دانشجوی منزوی و رویاپرداز را نمایش بدهد اما شکست خورده است. حتی در انتقام جو و خشن نشان دادن سندی هم زمین می خورد! این ضعف در بخش مهم فیلمنامه، سبب شده فیلم آنچنان اثر عالی و معرکه ای نباشد.
در پایان فیلم، می بینیم که همچنان روح سندی، الی را ول نکرده است. روح سندی دیگر در آرامش است و خبری از آن عذاب، وجود ندارد. حال برای خودش کسی را پیدا کرده که به آن جایگاه رسیده است، بدون آنکه تن به خواسته کسی بدهد و خودش را تحقیر کند. الی مهربان ما نیز حواسش به او است با زدن بر روی آینه، از حضور او تشکری می کند. پایانی که جالب و باحال است و به خوبی، داستان را به نقطه آخر می رساند.
دلیلی که سبب شده شخصیت ها با وجود پردازش ضعیف، باحال و جذاب به نظر برسند، بازی عالی بازیگرانش است. توماسین مک کنزی که او را با Jojo Rabbit به یاد می آوریم، در اینجا توانسته با آن صدای زیبا و چهره معصومش، به خوبی پرتره ای از یک دانشجوی مدل که وارد جنون می شود به تصویر بکشد. آنیا تیلور جوی که به نوعی دارد به ملکه فیلم های ترسناک سینمای سال های اخیر تبدیل می شود، باز هم یک بازی بسیار خوب به نمایش گذاشته است و نشان می دهد چقدر در بازی کردن در نقش افراد دیوانه ماهر است. مت اسمیت با آن جذابیت و لهجه بریتیش عالی اش، در قامت یک فرد آزاردهنده و ترسناک، به خوبی درخشیده است.
Last Night in Soho، به دلیل ضعفی که در بخش میانی فیلم و شخصیت پردازی دارد، اما به دلیل پیشرفت رایت در بخش فنی، تبدیل به یک عقب گرد نه چندان بزرگ برایش می شود. فیلم برداری در میان آینه و آن کلوزآپ محشر از انعکاس تصویر الی بر روی چاقو، قطعاً می تواند راه خودش را به شات های برتر سینما پیدا کند! فیلم آنقدر پتانسیل بالایی دارد که اگر رایت می توانست تمام و کمال از آن استفاده کند، شاید حتی شانس اسکار بردن هم پیدا می کرد. به احتمال زیاد در بخش های فنی فیلم نامزد یا حتی برنده اسکار نیز شود، اما این فیلم از لحاظ فیلمنامه، به ضعیف ترین اثر رایت تبدیل شده است. کلام آخر اینکه Last Night in Soho برایم یک تجربه هیجان انگیز و نو بود و شاید یک بار دیگر هم آن را ببینم. اما ای کاش به خاطر شخصیت های متفاوت و روایت پر پیچ و تابش بود!
معرفی شخصیت های فیلم Last Night in Soho
- توماسین مک کنزی در نقش الویس ترنر
- آنیا تیلور جوی در نقش سندی، خواننده جوانی در دهه ۱۹۶۰ که الویس او را بت می داند و زندگی اش را می بیند.
- مت اسمیت در نقش جک ، مردی که سندی عاشق او می شود.
- ترنس استمپ در نقش آقای نقره ای مو، مردی که علاقه شدیدی به الویز دارد.
- مایکل آجائو در نقش جان، دوست الویز.
- دیانا ریگ در نقش خانم کالینز ، صاحبخانه آپارتمان الویس.
- ریتا توشینگهام در نقش پگی ترنر، مادربزرگ الویز.
مشخصات فیلم دیشب در سوهو (Last Night in Soho)
- ژانر: ترسناک , درام , معمایی
- امتیاز imdb: 7.3
- سال انتشار: 2021
- کشور: ایالات متحده
- مدت زمان: 116 دقیقه
- بازیگران : Anya Taylor-Joy , Diana Rigg
- کارگردان : Edgar Wright
درباره کارگردان فیلم دیشب در سوهو (Last Night in Soho)
ادگار هاوارد رایت (Edgar Howard Wright؛ زاده۱۸ آوریل ۱۹۷۴) کارگردان، فیلم نامه نویس، تهیه کننده و هنرپیشه اهل بریتانیا است. وی از سال ۱۹۹۴ میلادی تاکنون مشغول فعالیت بوده است. رایت بیشتر برای همکاری با دو دوست خود، یعنی سایمون پگ و نیک فراست و همچنین ساخت سه گانه سه طعم کورنتو شهرت دارد.