کلاغ ها از رده ای به نام کلاغ سانان هستند، در همه مناطق کره زمین به غیر از قطب جنوب زندگی می کنند و بیش از 120 گونه دارند. این پرنده همه چیز خوار است و هرچیزی را که بیابد، برای سیر کردن خود استفاده خواهد کرد همچنین همیشه سرآغاز شکل گیری افسانه های زیادی بوده است. بسیاری از مردم کلاغ ها را شوم و سمبل مرگ می دانند. شاید حتی شنیدن صدای آنها نیز تاثیر مطلوبی بر شنونده باقی نگذارد، در ادامه با ساعد نیوز برای شما کاربران عزیز مجموعه ای از متن های ادبی و آموزنده با مضمون کلاغ فراهم کرده است . امیدوارم لذت ببرید و در شبکه های مجازی استفاده نمایید. با ساعد نیوز همراه باشید.
زیباترین متن ادبی با مضمون کلاغ
همه از کلاغ بدشون میاد، همه کلاغ رو پس میزنن، هیچکس دوست نداره یک کلاغ پرنده ای باشه که روی خونه اش پرواز میکنه اما کسی نمیدونه که همین کلاغ جزو باهوش ترین پرنده هاست، اما کسی نمیدونه که این کلاغ جزو با ذکاوت ترین پرنده هاست. کاش از روی ظاهر قضاوت نکنیم، ما آدما فقط در مورد همین کلاغ نیست که ظاهر بینیم، توی زندگیمون چیزهای زیادی بوده که از روی ظاهر قضاوت کردیم.
****************
به بعضی از آدما هم نباید چیزی گفت وگرنه داستان همون یک کلاغ چهل کلاغ میشه. یک کلاغ به یک کلاغ دیگه خبر میده، اون کلاغ روی خبر یه چیزی اضافه میکنه و به یک کلاغ دیگه خبر رو میرسونه، کلاغی که خبر رو گرفته هم باز یه چیز دیگه روی خبر اضافه میکنه و تحویل کلاغ های دیگه میده. خیلی از آدما هم مثال همین یک کلاغ چهل کلاغ هستن. خیلی ها وقتی راز دلت رو باهاشون در میون میذاری، باید منتظر باشی که جدای از رازت کلی شایعه از این و اون در مورد خودت بشنوی.
****************
بچه که بودم یه جوجه رنگی داشتم و خیلی دوستش داشتم، هر جا میرفتم با خود میبردمش، هر جا بودم اونم بود و هر دومون با هم بودیم و کلی من خوشحال بودم. یه روز وقتی حواسم نبود یک کلاغ اومد و جوجه رنگیم رو برد. جوجه رنگیم از من جدا شده بود و من چند روز افسرده و ناراحت بودم اما از این قضیه یه درس بزرگ گرفتم، درسی که تا همین الان با اون زندگی کردم و زندگی گذروندم. اون درس اینه که وابسته نشم، وجودم رو به وجود یک چیز گره نزنم، حتی اگه همه چیز جور باشه ممکنه آقا کلاغه سر برسه و کاسه و کوزه همه چیز رو به هم بریزه. داستان کلاغ و جوجه رنگی هنوز هم که هنوزه توی ذهنم مرور میشه و باعث میشه قلبم رو به یک چیز یا به یک کس گره نزنم.
****************
دیدی توی بعضی از مزرعه ها باغبونا مترسک میزارن که کلاغا بترسن و دیگه سراغ باغشون نیان؟ احساس میکنم توی زندگی خودم هم باید از این مترسکا بذارم تا دیگه شکل و شمایل آدمایی که ازشون بدم میاد رو نبینم. بعضیا اگه وارد زندگیم بشن مثل کلاغا که یک مزرعه رو نابود میکنن تموم زندگیم رو از بین میبرن. پس بهتره که یک مترسک بسازم و از اومدنشون جلوگیری کنم تا مبادا بیان و زندگیم رو نابود کنن.
****************
کلاغ رو به دزد پرنده ها میشناسن، دزدی که اشیا باارزش رو از بقیه میدزده و به لونش میبره. خواستم بگم که توی زندگیمون آدمایی از جنس این کلاغا خیلی داریم، اونا یه روز توی زندگیت میان و باارزش ترین چیزهات مثل احساست، عشقت و حال خوبت رو ازت میدزدن و برای همیشه میبرن. یادت باشه همیشه مراقب چیزهای باارزشت باشی تا مبادا کلاغ صفت ها وارد زندگیت بشن و اونها رو ازت بدزدن.
****************
کلاغ پرنده ایه که وقتی شروع به خوندن میکنه همه از صداش متنفر میشن اما قناری پرنده ای هست که وقتی میخونه همه عاشق صداش میشن. خواستم بگم که ما آدما توی زندگیمون هم میتونیم کلاغ باشیم و هم قناری، این خودمون هستیم که انتخاب میکنیم چی باشیم. ما آدما از اول از جنس کلاغ یا از جنس قناری زاده نمیشیم، بزرگ میشیم و با رفتار ها و حرف هامون کم کم خودمون رو به کلاغ بودن یا قناری بودن سوق میدیم. یادمون باشه که هیچوقت در زندگی کاری نکنیم که ما رو به عنوان کلاغ بشناسن، کلاغ بد صدایی که وقتی شروع به صحبت کردن میکنه دوست داری گوش هات رو بگیری و دیگه صداش رو نشنوی.
****************
وقتی که دنیا از نظرت قشنگ باشه حتی صدای همون کلاغی که از نظر همه ناخوشایند و بد هست از نظرت قشنگه. کسی که زندگیش رو دوست داره، کسی که حالش خوبه، کسی که برای احساس خوبش ارزش قائله، در هر چیزی زیبایی های اون رو میبینه. اون شخص یاد گرفته که توی صدای همین کلاغ هم زیبایی هایی رو ببینه که شاید آدمای دیگه هیچوقت چشم هاشون به روی اون زیبایی
ها باز نشه. یادمون باشه که فرصت زندگی کوتاهه، اونقدر خودمون رو غرق در دیدن ناخوشایندی های زندگیمون نکنیم که یادمون بره چیزهایی خوشایندی هم بوده که با اونها میتونستیم حالمون رو خوب کنیم.
****************
بعضی ها ذاتشون اینه که پیشت نمونن، بعضی ها ذاتشون اینه که ترکت کنن، بعضی ها ذاتشون اینه که تنها بذارن و برن و تو باید بهشون این اجازه رو بدی که برن وگرنه هوای رفتنشون همیشه حالت رو بد میکنه و هیچوقت نمیذاره از در کنارشون بودن لذت ببری. وقتی یک کلاغ رو میگیری و به خونت میاری، اون کلاغ هر لحظه میخواد بره، هر لحظه میخواد ترکت کنه، اون کلاغ حتی اگه زخمی بوده و تو خوبش کرده بودی اما با این حال بعد خوب شدنش میخواد بذاره و بره و هر کاری کنی نمیتونی دل اون رو به خودت گرم کنی پس باید بذاری بره. خیلی ها حکم کلاغ رو دارن، حتی اگه به دادشون رسیدی و نجاتشون دادی با این حال اونا بعد اینکه حالشون خوب شد میذارن و میرن.
****************
هم کلاغ یه پرنده هست و هم عقاب اما کلاغ غذای حیوونای دیگه رو میدزده و میبره تا بخوره، به هر چیزی تن میده و هر چیزی رو میخوره ولی این عقابه که همیشه سعی میکنه خودش شکار کنه و هر چیزی رو هم نخوره. یادت باشه تو توی زندگیت میتونی هم نقش کلاغ و هم نقش عقاب رو بازی کنی! این خودت هستی که تصمیم میگیری عقاب زندگیت باشی یا نه کلاغی که به هر چیزی تن میده و به هر جوری میخواد زندگی بگذرونه.
****************
باغبون مترسک رو میذاره تا کلاغ نیاد اطراف مزرعه اش اما از این خبر نداره که شاید کلاغ عاشق مترسک بشه. بعضی وقتا عاشق یه آدمایی میشی که حق تو نیستن، سهم تو نیستن، تو باید از اونا بترسی، تو باید از اونا فاصله بگیری و اطرافشون نباشی اما دله، کاریش که نمیشه کرد. دل که عاشق بشه شده و نمیشه جلوش رو گرفت. تو هزار بار بیا و به اون بگو حق تو نیست، هزار بار بیا و بگو باید از اون فاصله بگیری، دله، حالیش نمیشه که، فقط عشقش رو میبینه. شاید باغبونا هم نمیدونن که شاید کلاغ عاشق مترسک بشه، آره غیر طبیعیه اما دله، کاریش که نمیشه کرد.
****************
آدما سمت طاووس میرن اما از دل طاووس خبر ندارن. نمیدونن که توی دل اون چی میگذره، شاید زیر همه این زیبایی ها یه باطن بد باشه، یه باطن شرور که فقط بدی رو برای این و اون میخواد. اما این آدما سمت کلاغ نمیرن چون کلاغ زیبایی نداره ولی شاید زیر تموم زشتی های ظاهری کلاغ، یه زیبایی خاص نهفته باشه، یه زیبایی ناب که در هیچ جایی نمیتونی به مانند اون رو پیدا کنی. یادت باشه آدمای زندگیت رو مثال طاووس و کلاغ انتخاب نکنی، شاید خیلی ها زیبایی ظاهری داشته باشن اما از زیبایی باطن شون کسی خبر نداره.
****************
کلاغ اگر زمستان هم بشود باز هم شاخه های خشک درخت را رها نخواهد کرد و باز هم خواهد ماند. دلم می خواهد کلاغ زندگی ام را بیابم، من نه طاووس میخواهم و نه هیچ چیزی، من همان کلاغی را میخواهم که حتی اگر فصل زمستان زندگی ام باشد، اون مرا رها نخواهد کرد و تنهایم نخواهد گذاشت. کلاغ گرچه زیبایی ندارد اما رسم وفایش از رسم وفای بسیاری از پرندگان پیشی می گیرد.
****************
کلاغ است دیگر، به او می گویند زشت، به او میگویند کریه، به او می گویند بد صدا اما هیچوقت دیگران را از صدایش، از بودنش و از چهره زشتش محروم نمیکند. هر روز می آید، هر روز صدایش را می شنوند و هرروز او را میبینند. هر چند او را بد می خوانند، هر چند او را زشت می دانند اما او می داند که باید باشد، او می داند که اگر یک روز نباشد کوچه های سوت و کور حال این مردم را خراب میکند. اما شاید کلاغ از یک چیز بی خبر است، اینکه اگر زیاد باشد زیادی میشود، اینکه اگر زیاد در دسترس باشد او را مزاحم خواهند خواند.
****************
بی دفاع شده ام، به مانند همان کلاغی که آشیانه اش را در زیر باران گم کرده و حالا بالهایش خیس شده اند. او توان حرکت ندارد، او نمی تواند بپرد، او حتی نمی داند که کجا باید برود، آشیانه اش کجاست و مقصدش کدام جهت است، او محکوم به خیس شدن در زیر این باران است. حالا من هم به مانند همان کلاغ شده ام، بی دفاعم و نمی دانم کجا باید بروم، سر جایم مانده ام و محکومم به اینکه تا آخر عمرم به همین گونه زندگی بگذرانم.
****************
کلاغ که از پیش باغبون بره چند تا گردو به نفع باغبونه. این داستان خیلی هاست. ما رو ترک میکنن، ازمون فاصله میگیرن و حس میکنن که با نبودنشون حالمون بد میشه، جای خالیشون رو احساس میکنیم و هر لحظه میخوایم برگردن اما نمیدونن که ما از رفتن اونها خوشحالیم. داستان زندگی ما و اونها داستان باغبون و کلاغیه که باغبون هر کاری میکنه تا کلاغ رو از خودش دور کنه.
****************
به آدما وابسته نباش، وفای خیلی از آدما مثل جفت گیری کلاغه، تا حالا کسی جفت گیری کلاغ رو ندیده و به همین شکل تا به حال کسی هم وفای اون آدما رو ندیده. بهشون وابسته نشو، وجودت رو به وجودشون گره نزن وگرنه چنان در حقت بی وفایی میکنن که ضربه ای که خوردی تا مدت ها جاش میمونه و وجودت رو آزار میده.
****************
آخر همه داستانا میگن قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید. داستان زندگی من و اون هم مثل داستان همین کلاغ و خونشه، هر چقدر کلاغ بال بزنه، هر چقدر در تکاپو باشه، هر چقدر تلاش کنه و هر چقدر خودش رو به زمین و آسمون بزنه در نهایت هیچوقت به خونه اش نمیرسه. حالا اون نقش خونه رو داره و من هم نقش کلاغی که خودم رو به زمین و آسمون میزنم اما نمیدونم که آخرش همونطور که کلاغه به خونش نمیرسه، من هم به اون نخواهم رسید.
****************
بی حضور تو ...
هیچ کلاغی به خانه نمیرسد
پایانِ خوب قصه ی من
پس کِی میرسی..؟!
****************
معرفت خیلیا هم
مثه جفت گیری کلاغه
تا حالا کسی ندیده :)
و در انتها
ما به هم خواهیم رسید.
****************
کلاغ ها راه خانه را خواهند یافت...!
قصه تمام می شود.
عشق می ماند
و آغوشی قد ما دو نفر...
****************
حال مترسکیو دارم
که به کلاغ میگفت
هرچقدر دوست داری نوک بزن
ولی تنهام نذار
****************
صبح که می شود
برای کلاغ ها
از عشقمان بگو
بگذار یک کلاغ چهل کلاغ شود
دوست داشتنمان!
دلم می خواهد
قصه ی من و #تُ
برسد به گوش تمام دنیا ...
****************
بوسیدمش ...!
و یک نفس تا خانه مان دویدم !
آن روز ؛
همه چیز زیبا بود؛ حتی قار قار کلاغ ها!
به پایان رسید
و من هنوز
به خانه نرسیده ام!
قصه ی خرداد را بباف!
کلاغ ها
اردیبهشت
سر به هوا می شوند!
****************
شهر ما کلاغ ندارد
صدای مرد پنبه زن..
بوی نیمکت چوبی مدرسه..
بوی نان تازه...
ندارد.یا دارد
و من در طبقه چهارم
چیزی حس نمیکنم
چقدر از آدمها دور میشوم
آسمانی بودن هم زیاد خوب نیست
قدر خاک را میدانم
حالا میفهمم چرا
شهر ما کلاغ ندارد.
****************
يه کلاغ رو نوک ديوار داره قارقار مي کنه
با صداي قارقارش ده رو خبردار مي کنه
ميگه : من رنگ شبم اما شب رو دوس ندارم
اين صداي من که
خورشيد رو بيدار مي کنه
خروساي ده ما عمريه بي صدا شدن
انگار از وحشت لحظه هاي ما جدا شدن
دل من تنگه از اين نق زدناي کاغذي
خروسا جاي خدا بنده ي کدخدا شدن
مگه ميشه گندم تو خاک خشک تشنه کاشت ؟
مگهميشه اين کلاغ پر سياه رو دوس نداشت ؟
اي کلاغ ! بخون تا ما هم با
تو هم صدا بشيم
نميشه به جاي خورشيد سه تا نقطه چين گذاشت
آي کلاغ ! با� ...
****************
جوجه کلاغ
قصه گو قصه نگو
دیگه از هر چی که شاه و پریه حرف نزن
دیگه از دیو و دد وجادوگری یاد نکن
دیگه آخرش نگو قصه ما به سر رسید
دیگه باز یه وقت نگی:
" کلاغ به خونش نرسید."
****************
قصه گو
کلاغ قصه خسته شد.
دلش از بس که به مقصد نرسید شکسته شد.
قصه گو
کلاغ می خواد بره به خونش برسه
سر اون لونه به جوجش برسه
قصه گو کلاغ قصه دل داره
قصه گو باور کنی یا نکنی جوجه داره.
قصه گو جوجه اون جون نداره
غیره مادرش خدا می دونه اون، هیچ نداره
اگه اون دون نخ� ...
****************
يه کلاغ رو نوک ديوار داره قارقار مي کنه
با صداي قارقارش ده رو خبردار مي کنه
ميگه : من رنگ شبم اما شب رو دوس ندارم
اين صداي من که
خورشيد رو بيدار مي کنه
خروساي ده ما عمريه بي صدا شدن
انگار از وحشت لحظه هاي ما جدا شدن
دل من تنگه از اين نق زدناي کاغذي
خروسا جاي خدا بنده ي کدخدا شدن
مگه ميشه گندم تو خاک خشک تشنه کاشت ؟
مگهميشه اين کلاغ پر سياه رو دوس نداشت ؟
اي کلاغ ! بخون تا ما هم با
تو هم صدا بشيم
نميشه به جاي خورشيد سه تا نقطه چين گذاشت
آي کلاغ ! با� ...
****************
هر صبح
کلاغی روی آب پر می نشیند
منقارش را شانه می زند
و از باتلاق بزرگ خبر می آورد
در من اما ،
هر صبح
کبوتری می میرد
****************
کلاغ ها گرچه سیاهند
و آوازشان ناخوشایند …
اما آنقدر باوفایند که شاخه های خشک زمستان را تنها نمی گذارند....
***************
امیدوارم از مطالب ارائه شده نهایت لذت را برده باشید و در شبکه های مجازی با دوستان خود به اشتراک بگذارید. برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر به بخش سرگرمی(اس ام اس) ساعد نیوز مراجعه نمایید.