به من فکر کن
قبل از خواب
در لحظه های مکاشفه
در آخرین ثانیه هشیاری
بگذار پروانه ای که روی شانه ات نشسته
عطر گیسوان مرا نفس بکشد
در آن سوی مرزهایی که
بین ما فاصله انداخته
****
حالم خوب است!
هنوز خواب می بینم ابری می آید
و مرا
تا سرآغازِ روییدن
بدرقه می کند
****
همه شب سجده برآرم،
که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم،
کـه تو آیی و بمانی …
****
هر که در خواب خیال لب خندان تو دید
خواب از او رفت و خیال لب خندان ننشست
****
شب
گهواره ای ست
که تا صبح
یاد تــو را
در خواب های من
تاب می دهد…
****
آرامم
دارم برای تو خواب می بینم
خوابی خوب
خوابی خوش
خوابی پر از چشم هایِ قشنگِ تو
صدای جانم گفتن تو و
برای تو بودن من
****
گفتم صنما لاله رخا دلدارا
در خواب نمای چهره باری یارا
گفتا که روی به خواب بی ما وانگه
خواهی که دگر به خواب بینی ما را
****
همان خورم به رگ خواب نیش بیداری
اگر چه بسترم از پرده های خواب بود
****
امشب ای دلدار خواب آلود من
خواب را رانی ز نرگسدان بلی
****
چون گل ز ساده لوحی در خواب ناز بودم
اشک وداع شبنم بیدار کرد ما را
****
چشمت خوش است و بر اثر خواب خوشتر است
طعم دهانت از شکر ناب خوشتر است
***
بنشین مرو که خواب نیاید به چشم ما
بسیار شب به خاطر امشب نخفته ایم
****
امشب نیامدی و ز چشمم رمید خواب
این در، در انتظار تو تا صبح باز بود
****
در خواب تو را دیدم و چون دیده گشودم
دیدم همه جا پرتو مهتاب دمیده
****
دیدم به خواب که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
****
دل چو فارغ شد ز تن فرمان پذیر تن شود
می برد هرجا که خواهد اسب خواب آلوده را
****
دستم را
به زیبایی تو نزدیک می کنم
و خواب از سرم می پرد
حتما که نباید
فنجان را سر کشید
گاهی قهوه از چشم ها
در جان می چکد.
****
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
****
در بیداری خواب دیدم
آمده ای
می خندی
مهربانی ات نور می پاشد
به دل تاریک و خسته ی من …
تو را که آسمان
استعاره ای از پشت پلک های توست
چه نیازی ست
به کبوتر بال و پر شکسته ای چون من …
****
همیشه که نباید
من باشم و
اتفاق چشمان تو
به جان خواب های من بیافتد!
گاهی هم باید
فاجعه ی لبان من
به جان هوست بیافتد… !
****
تو بخواب نازنینم
به جان تمام دلواپسی هایم قسم
که لحظه ای دیده بر هم ننهم
و نگهبان تمام غزل های بر باد رفته باشم
قول می دهم یک مو نیز از سر قاصدک رویاهایت کم نشود
تو بخواب نازنینم …. شب به خیر
****
امروز برای تو پیراهنی خریده ام
لطیف وُ نرم
مثل چشم هایت
که تابستان به تنت نرسد
فردا برای تو شال می گیرم
که باد موهایت را جایی تعریف نکند
دیروز هم که دیدی
چه قدر برای تو ناز خریدم!
حالا بخواب !
می خواهم برای خود یک خوابِ آبدار بخرم
****
آرامم
دارم برای تو خواب می بینم
خوابی خوب
خوابی خوش
خوابی پر از چشم هایِ قشنگِ تو
صدای جانم گفتن تو و
برای تو بودن من
****
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چکنی که با اجل باشد جفت
می خور که بزیر خاک میباید خفت
****
قضا چو خواب مرا بست ای جوان تو برو
که خواب فوت شدت خواب را قضاست بخسب
****
همیشه که نباید
من باشم و
اتفاق چشمان تو
به جان خواب های من بیافتد!
گاهی هم باید
فاجعه ی لبان من
به جان هوست بیافتد… !
****